رویا حسام از کارگری تا کارافرینی

تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی

برای شنیدن فایل صوتی تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی از طریق لینک ذیل اقدام فرمائید.

برای تماشا فیلم کامل صحبت های من با اقا حسام عزیز از طریق ویدئو ذیل اقدام کنید.

سعید  کاظمی: سلام به همه‌ِ دوستان امروز با آقای حسام حسن زاده  همراه هستیم ومی‌خواهیم تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی یا به قول خود آقای حسن زاده، رؤیایِ شونزده‌سالشون که از کارگری شروع کردند و الان یکی از مربیانِ کسب و کار و یک کارآفرین هستند رو با هم مرور بکنیم.

کلاً من در سایت و پیج سعید کاظمی (saeidkazemi) در موردِ تجربیات تک تک ادمها صحبت می‌کنم. حالا این تجربیات در مورد کسب و کار، مهاجرت، تحصیل باشه. از خودم بگم. من خیلی شغل‌هایِ مختلفی عوض‌کردم تویِ این سال‌ها و همیشه هم کارمند بودم. حالا کارمندی ذاتاً بده یا نه حالا روش بحث می‌کنیم. ولی رؤیایِ کارآفرینی نمی‌شود گفت شاید خویش فرمایی داشتم. همیشه دوست داشتم. که ساعتِ کارم دستِ خودم باشه، و منابعِ درآمدیِ متنوعی داشته باشم.

یک مهاجرتِ ناموفق داشتم و  بعد از این‌که برگشتم ایران تصمیم‌گرفتم این تجربیاتم رو همه رو سرجمع بکنم. خیلی رؤیا پردازی کردم ببینم چه‌کاری می‌تونم بکنم که مفید باشه و به امیدِ خدا بعد از یکی دوسال مطالعه و تحقیق و کلی شرکت تویِ دوره‌هایِ بیزینسی و مطالعات متفاوت؛(شاید ۵۰ تا کتاب خوندم تویِ این دوسال اخیر) خیلی وقتم رو فشرده گذاشتم و امروز احساس می‌کنم که آماده هستم که این هدفی که تویِ ذهنم دارم بهش بپردازم. امروز هم آقا حسام حسام حسن زاده  که تجربه‌شون رو در اختیارِ ما بذارند. دعوت کردم.

آیا دوره آموزشی کسب و کار بخریم یا نه؟

حسام حسن زاده : خواهش می‌کنم. خیلی خلاصه و مفید من این شونزده سال رو می‌خواهم برایِ شما دوستان بگویم ولی مفید و خلاصه. ببینید این روزا مد شده که همه‌ می‌خوان دوره بفروشن و همه می‌خوان باعثِ موفقیتِ دیگران بشَوند. همه می‌خواهند به ما پول بدن. همه می‌خواهند به ما حقوق بدن و یه کاری بکنن که کسبِ درآمدِ ما بیش‌تر بشه. ولی موضوعی که هست اینه است. که میان محصولِ اون درخت رو به ما نشون میدن. یه نگاهی به این سیب بکن، من مثلاً این سیب رو پارسال نداشتم و امسال دارم.

پدربیامرز یه درخت هم که بکاری بعد از ۵ سال، ده سال میوه می‌ده. نمی‌ شود که اون میوه رو گرفت ونشان داد و بگی که این حاصلِ الان هستِش. این کاری که دارَن می‌کنن به نظرِ من؛ درست نیست. من میام و خلاصه رو می‌گم. الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم تویِ شرکتِ خودم نشستم و اِسمِ شرکتم هم حسام هست. ولی الان چرا اصلاً اِسمِ شرکت حسامِ شما باورتون نشه که اصلاً به‌خاطرِ اسمِ خودم نیست و دلیلِش برمی‌گرده دقیقاً به شانزده سال پیش.

داستان جربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی؟

حالا بذارید با هم بریم به شونزده‌سال پیش طبقِ همین چیزی که اینجا براتون نوشتم. خدمتِ شما که عرض کنم من پارسال از کارم استعفا دادم و الان یک‌سال و یک‌سال و نیم هستِش که استعفا دادم که اومدم خدمتِ شما با چندتا ایده‌هایِ مختلف. حالا از چه‌کاری هم بهتون می‌گم. با چندتا ایده‌یِ مختلف استعفا دادم اومدم بیرون برایی اینا و همشون به شکست خورد. این‌که می‌گم شکست خورد نه این‌که ضرر کردم و ورشکست شدم. وارد شدیم دیدیم اصلاً علاقه‌یِ من نیست. یکی از اونا ساخت و ساز بود. دو ماه ساخت و ساز می‌کردم دیدم نه با روحیه‌یِ من سازگار نیست رفتم بیرون.

اومدم یک پیج زدم. از طریق این پیج من یک پیجِ کاری هم دارم به نامِ اَنجیر ای اِس تی که مخففِ انجیرِ استهبان هستِش که الان خودِش شده بازرگانیِ انجیر و شرکتِ حسام هم چند تا زیر مجموعه داره که کارهایِ متفاوت انجام میدن حالا خیلی خلاصه. اون پیج رو که زدم حاصلِش شد این شرکت. حالا بیایم سراغِ اون کار. ببینید اون پَیجِ حاصلِ اون استعفا بود، حاصلِ اون شکستِ بود . اون پیجِ الان شده یک شرکت. من از شغلِ ویزیتوری استعفا دادم. من هشت سال ویزیتورِ شرکتِ دارو بودم زمانی هم که استعفا دادم تویِ اوج بودم و بالاترین حقوقی که تویِ یک شرکتِ دارویی یک ویزیتور می‌تونه بگیره رو من چندین سال گرفتم و حالا هم همکارام بودن و هم شرکت‌ها هستند و من از اونجا استعفا دادم.

حالا چطور شد با شغل ویزیتوری آشنا شدم؟

حالا چی شد که من اومدم سراغِ شغلِ ویزیتوری؟ ببینید می‌خوام برم و برسم به مقصدِ اولی. چی شد که من اصلاً شدم ویزیتور؟ سال ۹۱ من تویِ ترمینالِ کاراندیشِ شیراز کار می‌کردم. صبح ساعتِ ۶ تا ساعتِ ۳ بعدظهر صندوق‌دارِ شرکتِ گیتی‌پیما تویِ ترمینالِ کاراندیش بودم. از ساعتِ چهار و نیمِ بعدظهر هم تا ۱۲ شب مسافرکشی می‌کردم. قانونِ من هم این بود که می‌گفتم تا گاز داره باید گاز بدی. ولی تازمانی که گازِ ماشین تموم نمی‌شد من مسافرمشی می‌کردم و کاری نداشتم که ساعت چنده.

حالا چطور شد من شدم ویزیتور؟ زمانی که تویِ ترمینال بودم و بلیط می‌فروختم؛ من صندوق‌دار بودم دیگه، همه می‌اومدن سراغِ من. ما دیدیم یه سری افراد هستند که تویِ یه روزِ مشخص و تویِ یک ساعتِ مشخص و میان میرن یه شهر مشخص. یه روز به یکیشون گفتم می‌گم شما شغلِت چیه؟ که اینجوری مرتب می‌رید تویِ شهر و …؟ گفت ما ویزیتوریم. گفتم که ویزیتور چیه؟

گفت که ما می‌رویم شهرهایِ مختلف محصولاتی می‌فروشیم؛ بچه‌هایی که می‌اومدن ترمینال اکثراً ویزیتورِ موادِ غذایی بودن. گفتم چند حقوق می‌گیری؟ گفت ما ۶۰۰ تومن ثابت می‌گیریم سال ۹۱ مابقیش پورسانت. یعنی همین و گفت من چشمام همین‌جور مثلِ فولوکس گرد شد. گفتم ۶۰۰ ثابت می‌گیری، آزاد هم هستی، مسافرت هم میری، هزینه‌یِ ایاب و ذهاب هم بهت میدن پورسانت هم می‌گیری؟ خُب این چه کاریه من هم معرفی کن. گفتم من اینجا ششِ صبح میام تا ۳ بعدظهر نصفِ موهام سفید شده. تویِ این یک ماه و ششصد تومان به من حقوق میدن مابقی هم اجاره و هزینه‌ها هم که دیگه از مسافرکشی من درمی‌آوردم.

این شد که با شغلِ ویزیتوری آشنا شدیم. بچه‌ها هم خیلی لطف کردن. کلی شرکت رو ما رفتیم و هیچ‌کدومِشون هم ما رو قبول نکردن. شرکتِ چیچک، ایستک، هر شرکتی که شما فکر کنید من تویِ شیراز رفتم و رزومه پر کردم و یک شرکتِ دارویی. که من دیگه واردِ اون شرکتِ دارویی شدم . هشت سال هم تویِ دوتا شرکت بودم. حالا چی شد که من سرِ از شرکتِ کار‌اندیشِ شیراز درآوردم؟ داریم هی پله‌پله می‌ریم پایین ها. می‌خوایم برسیم پایینِ نردبون. قبل از این‌که بِرَم ترمینال کار‌اندیشِ شیراز من کارگرِ پمپِ‌بنزین بودم.

کارگر پمپ بنزین تا ویزیتوری شرکت داروئی؟

تویِ استهبان کارگرِ پمپِ بنزین بودم به مدتِ چهار ماه. دیدم نه اینجا نمی‌شه بزرگ شد . مجبور هستم برم شهرِ بزرگ‌تر. خُب شهرِ بزرگ‌تر دردسرِش هم بزرگ‌تره و سختیش هم زیادتره. خُب رفتیم و این به بعدِش. حالا چی شد که ما اصلاً شدیم کارگرِ پمپِ بنزین؟ سالِ ۹۰ ( ۲۷/۱۰/۹۰) من از خدمت اومدم. کار نداشتم، متاهل هم بودم و به بانک بدهی هم داشتم. خُب مگه می‌شه؟ یه آدمی که سرباز بوده چیکار کرده که بدهی هم داشته؟ ما از سه روز بعدِش دقیقاً همش خدا خدا می‌کردم و می‌گفتم خدایا یه کاری جور کن، فقط جور کن، هر چی می‌خواد باشه.

شروع کار از کارگر پمپ بنزین ؟

این جور شد. ما از ۱/۱۱ شدیم کارگرِ پمپِ بنزین و ادامه‌ش رو هم که بهتون گفتم. حالا چی می‌شود. که یه نفر که از خدمت میاد بدهکار هستِش. من از سالِ ۸۴ ( رفتیم پله‌یِ پایین‌تر) از سالِ ۸۴ تا سالِ ۸۹ کارگرِ ترمینال بودم. تویِ ترمینالِ مسافربریِ استهبان کار می‌کردم. سالِ اول که کلاً کارم فقط همین بلیط‌ فروختن بود، تویِ سال‌هایِ بعد چند تا شرکت با هم ادغام شدند و من مسئولِ حساب‌کتابِشون بودم. حالا نه این‌که بگم سمتِ خیلی بزرگ هم داشتم نه. فقط حساب کتاب می‌کردم. حالا نکته‌یِ اسمِ حسام از کجا اومد؟  ما اونجا سه تا شرکتی که با هم ادغام شدند یکیش اسمِش شرکتِ مسافربریِ حسام بود. خدا بیامرزه سعید  حاج حسامِ مرشدی که فوت کردن.

شرکت مالِ ایشون بود و خیلی‌ها فکر می‌کردن که این شرکت مالِ منه. چون سالِ ۸۴ تا ۸۹ هم که گفتم ترمینال کار می‌کردم دانشجو هم بودم دیگه. دانشجویِ دانشگاهِ پیام‌نور بودم. حالا دلیلِ پیامِ نور رو هم براتون می‌گم. و از همون زمان من تویِ ذهنم بود گفتم خدایا من باید تویِ شرکتی کار کنم که اسمِش حسام باشه ولی مالِ خودم باشه. نمی‌دونم قراره این شرکت چه خدماتی رو ارائه بده. ببینید اون زمان چون تویِ ترمینال کار می‌کردم ذهنم این بود که مثلاً یک شرکتِ بزرگِ سراسری تویِ ایران درست بشود.

که تمامِ خدماتِ مثلاً ترمینال‌هایِ بزرگ رو تویِ شهرهاشون بزنن. اون موقع که خبری از این گوشی و اینترنت و اینها نبود. همش کاغذ بود و خودکار و فکس. این دستگاه فکسی که الان دمِ دستِ منه یادگارِ همون موقع هست.  این رو هم بگم تویِ اون پنج سالی هم که من تویِ ترمینال کار می‌کردم خرید و فروشِ موبایل، خرید و فروشِ سیم‌کارت، خرید و فروشِ موتور، دفترِ خدماتِ مسافرتی حتی من زدم که کلی خدمات ارائه می‌دادیم برایِ مسافرها و یک مغازه‌یِ لوازم مهندسی هم زدم که حاصلِ همه‌یِ این تلاش‌ها و کسب و کارها وقتی رفتم خدمت شد اون ورشکستگی و اون بدهی‌هایی که وقتی از خدمت اومدم داشت.

داستان تحصیل در دانشگاه پیام نور؟

که حالا چی شد که ما اصلاً رفتیم تویِ ترمینال؟ دیگه رفتیم پله‌یِ آخر. من تویِ پیش‌دانشگاهی درسم خوب بود و خیلی خوب. دو نفر بودیم که درسِمون عالی بود. یعنی ما فقط دوتا باید رتبه‌هایی خوب می‌آوردیم. ولی زمانِ کنکور من تویِ سالنی بودم که تنبلا بودن و فقط بسکویت باز می‌کردن و می‌خوردن و ما هم وسطِ اینا. به نظرتون چه اتفاقی باید می‌اُفتاد؟ یک نفر شد سه هزار من شدم ۴۷ هزار. یعنی من از آخر ۳۰۰۰ بودم و مجبور شدم برم دانشگاهِ پیامِ نورِ استهبان و خوبیِ این بود که دانشگاهِ پیام‌نور چسبیده بود به ترمینال یعنی من بعضی مواقع می‌اومدم کلاس و بعد فاصله‌یِ دو سه ساعتی بین کلاس‌ها می‌رفتم سرِ کار. دوباره برمی‌گشتم کلاس. من شیمی کاربردی خوندم ولی هنوز هم مدرکم رو نرفتم بگیرم.

خودِ دانشگاه می‌گفت حسام بیا مدرکِتو بگیر می‌گفتم ۶۵ هزارتومان از من می‌گیرید برایِ تمبر. خُب من بیام یه پولی دیگه‌ای هم بهتون بدم من نمیام. اینایی رو که گفتم حالا سرِ به قولِ معروف دوستان رو درد آوردم اینه که اگر کسی داره یه چیزی بهتون نشون میده و یک موفقیتی داره بهتون نشون میده بعد می‌گه این دوره رو بهت می فروشم یک شبه پولدار می شوی. ببینید به‌ خدا اینا دروغه. من حاضرم قسم بخورم که این دروغه. فقط می‌خواد کلاهِ سرِ ما رو برداره با فروختنِ این دوره‌ها. وگرنه هیچ موفقیتی و هیچ تلاشی نمی‌گویم حالا یک‌ساله و دوساله نمی‌شود.

ایا یک شبه می شود یک کسب و کار موفق راه اندازی کرد؟

با این تکنولوژی‌هایی که امروزه پیش اومده سرعت بهش داده ولی نمی‌شود که آنی بوجود بیاد. من حالا یه چیزی بهتون نشون بدم. همیشه من این مثال رو برایِ مراجعه‌کننده‌هایِ خودم می‌زنم. اینجا کلی درخته جلویِ شرکتِ ما، اون درختِ کوچیکی که اونجا هست من همیشه مثال می‌زنم برایِ بچه‌هایی که میان اینجا بهشون می‌گم بابا این درختی که کاشته شده ده پونزده سال طول می‌کشه برسه. اگر یک تن کود بریزن پایِ این درخت و یک تن خاکِ مرغوب بریزن پایِ این درخت و یک تانکر هم برسونن کنارِش که همین‌جور آب بده به این درخت مستلزمِ زمانِ که این موفقیتِ و این محصولِ به‌وجود بیاد.

پس ما هر تلاشی هم که داریم می‌کنیم باید این رو هم بدونیم که به قولِ سعید آقا رفیقمون که می‌گه سیرِ تکاملِ باید این تکامل‌ها بوجود بیاد. وگرنه یک درختی که دو سالِش هست اگه بره قبله‌یِ دعا بگه خدایا من همین الان یک تن میوه می‌خوام مگه برایِ خدا کاری داره؟ یک تن میوه بهش میده چه اتفاقی می‌اُفته؟ خُب این خُرد می‌شه. پهن میه رویِ زمین. چرا؟ چون تحملِ گرفتنِ این ثروت رو نداره و تحملِ گرفتنِ این قدرت رو نداره. به جایِ این‌که برش بیش‌تر بشه ریشش خُرد می‌شه.

سعید  کاظمی: از سالِ ۹۳ تویِ فضایِ اینترنت دارم کار می‌کنم یک استاد بیزینس کوچی دارم. جملاتِ جالب زیاد داره حالا یک جملش همیشه مد نظرِ من است که می‌گوید.

برای موفقیت در کسب وکار به زمان فرصت بدهید.

یعنی همیشه وقتی مثلاً من میگویم بوجه تبلیغاتی می‌خواهم هزینه کنم مثلاً چه‌جوری؟ می‌گه به زمان فرصت بده. می‌گه اگه سئو کار می‌کنی تویِ اینترنت به زمان فرصت بده. اسمِشون استاد فرشیدِ رمضانی هستِش که تویِ سایتِش هم یک مقاله‌یِ خیلی جالب داره سیرِ صعودیِ مقاله رو  قشنگ توضیح میدهند. که من این رو سال نود ۹۷ نوشتم ۹۸ تازه یک ذره دیده شده، بعد اون هرسال بهبود پیدا کرده و اون مقاله روش کار شده، بروز شده، ترجمه‌هایِ جدید بهش اضافه شده و کلاً مقاله در موردِ سئو هستِش. عنوان مقاله هم چگونه در صفحه‌یِ اولِ گوگل باشیم هست .

خودِ این مقاله هم جزءِ اولین‌هاست. بعد می‌گوید ببینید. یک مقاله چهار سال طول کشیده تویِ سایتِ من که هزاران نفر من رو می‌شناسند و شاید هزاران بار این مقاله محتوا بازدید خورده و همیشه تاکید میکند. به زمان و می‌گه به زمان فرصت بده. و یک جمله‌یِ دیگه همیشه می‌گه و من اصلاً بالایِ دفترم بزرگ نوشتم که می‌گه اونی که آهسته میره زودتر می‌رسد. خُب این آدم سی سالِ کسب و کار می‌کنه و الان مشاوره و کوچِ خیلی از شرکت‌هایِ بزرگه و خُب من هم باهاش افتخارِ همکاری و همراهی رو دارم.

آیا هر دوره آموزش کسب وکاری را بخریم؟

جوانهایی می‌بینم که مثلاً سنِشون کمه بعد ادعایِ بیزینِس کوچشون میوده. من بعضی موقع‌ها بهش می‌گم ای کاش تو هم یه سوپرمارکتِ محلِتون می‌رفتی یک ساعت کار می‌کردی. کار کردن خیلی سخته. شکست خوردن خیلی سخته. یعنی وقتی که من مثلاً یک استارت آپم با یک هزینه‌یِ هنگفت شکست خورد. یعنی من تویِ ۴۴ سالگی اگه می‌بینید خیلی موهام سفید شد. ناراحت هم نیستم چون سفیدی رو نشانه‌یِ پختگی می‌دونم. ولی واقعاً روزی که شکست خوردم بعد از یک‌سال و نیم خُب شرکایِ بد انتخاب کردم و خیلی عواملِ مختلفی دست به دستِ هم دادند.

من این موضوع رو نمی‌دونستم که باید به زمان فرصت بدی. و امروز می‌دونم و می‌گم ای کاش من سه سال می‌رفتم یک جا کار می‌کردم با اتمسفرِ اینترنت بیش‌تر آشنا می‌شدم و بعد واردِ بیزینِسِ اینترنتی می‌شدم. مثلاً امروز که من خودم وب‌سایت اینترنتیِ فروشگاهِی رو دارم به نامِ دِکونزو که دِکو به زبانِ محلیِ ما می‌شه دُکان می‌دونم که کجاها باید صبر بکنم و کجاها باید حوصله به خرج بدم. یکی از دوستایِ من رفته بود یه دوره‌ای رو نزدیک به چهار میلیون و هشتصدهزارتومان خریده بود. بعد گفتش من دو سه جلسه‌ش رو نگاه کردم چیزی متوجه نمی‌شوم. گفتم پلی کن من هم ببینم و من واقعاً بیش‌تر از بیست دقیقه نتونستم این دوره رو ببینم.

دیدم یه جوانی که کراوات زده و پشتِ یک میزِ آنچنانی نشسته و هی ماشین‌هاش رو نشون میده و می‌گفت من ماشین رو اینجوری کردم و من ماشین خریدم و تویِ طولِ یک‌ سال و دو سال و بهش گفتم این دوره هیچ ارزشی برات نخواهد داشت چون این حتی یک مثال نمی‌زنه و یک تجربه ارائه نمیدهد. یعنی من با حرفِ شما موافقم. اولاً که کارآفرینی خیلی سخته. اگه می‌خواهید استِرِس نداشته باشید و از زندگی لذت ببرید کارمندی یک نعمتِه. مخصوصاً کارمندِ دولت بودن جمعه و پنج‍شنبه‌ راحتی با خانوادتی، تفریحت رو می‌ری، بعدظهر در اختیار خودت هستی.

آیا همه می توانند کارآفرین بشوند؟

کار آفرین شاید شبی دو ساعت بخوابد. اینا رو هیچ‌کسی نمی‌گوید. شاید هم این ایده و این استارت آپِ و این کسب و کارِت شکست بخورد. یه زمانی مثلِ این یک ماهِ گذشته‌ ما از بلاک فرایدَی به این سمت واقعاً اصلاً هیچ فروشی نداشتیم، خیلی وحشتناک بود. هم نوسانِ دلار بود و هم مردم دست نگه داشتن. خُب اینا رو هم ما باید بتوانیم تحمل کنیم. یعنی منِ کاسب می‌دونم، منی که سال‌ها  کسب و کار کردم می‌دونم که باید صبر کنم. این ماه رو تحمل می‌کنم به امیدِ ماهِ بعد. این ماه از جیب می‌خورم. این حرفهایی که می‌زنن آره بیا تویِ دوره‌یِ من رو بخر دیگه یک‌ساله تو فلان می‌شی یا شش ماهِ بعد.

آیا قرصی وجود دارد که یک شبه ما کارآفرین موفق بشویم؟

اصلاً ما هیچ موفقیتِ نداریم که یک‌نفر بیاد قرصِ موفقیت رو بخوره. بیش‌تر یک هیجاناتی هستِش. می‌دونی الان تویِ جامعه تِرِند شده آموزش. جامعه خوشبختانه از نظرِ من؛ اگه فیلم‌هایِ دیروزم رو بامهندس ربانی ببینید که سیدنیِ استرالیا هستند ازش یه سوؤال پرسیدم. گفتم تویِ استرالیا چند درصدِ مردم تحصیل می‌کنن؟ گفت ۱۵ تا ۲۰ درصد. من همین سؤال رو از اتریش از یه دوستِ دیگه پرسیدم گفت اینجا ۱۵ تا ۲۰ درصدِ مردم می‌رَوند تحصیلاتِ دانشگاهی می‌کنند. یعنی خُب واقعاً همه نباید برن دانشگاه درس بخونن. بعد متاسفانه ساختارِ دانشگاه‌هایِ ما هم استاندارد نیست. فقط یک سری درس را حفظ می کنی. یعنی بجز شاخه‌هایِ پزشکی

که من به شاخه‌هایِ پزشکی واقعاً خیلی احترام می‌گذارم چون خیلی عملی یاد می‌گیرند. درسته خیلی اذیت می‌شوند و واقعاً تویِ جامعه‌یِ پزشکیِ ما من دوستانِ زیادی تویِ همین بیزینِس کوچ دارم من و تویِ گروهِ مَستِرماینِد من هم هستند واقعاً می‌بینم که اینا سالِ ششم و هفتم دیگه از نظرِ ذهنی خسته هستند و از نظرِ جسمی خسته‌اند ولی ارزشمند دارن یه چیزی رو یاد می‌گیرند. تجربه کسب می‌کنن.  ما به‌جز شاخه‌هایِ پزشکیمون عملاً هیچ رشته‌ای رو نداریم که بگیم. یک نفر که از دانشگاه میاد بیرون یک چیزی بلده و متاسفانه فقط یک مدرک داره و متاسفانه این مدرک هم یه مقدار براش توهم ایجاد می‌کنه.

توهم مدرک تحصیلی دشمن کسب و کار است ؟

یعنی تویِ ذهنِش ایجاد می‌شود. که حالا من که مدرکِ دانشگاهی دارم دیگه هرکاری نباید انجام بدم. من تویِ جنوب تویِ چابهار بودم؛ من بزرگ شده‌یِ سیستان و بلوچستان هستم و افتخار هم می‌کنم. بعد چابهار تویِ آب‌شیرین‌کن‌ها داشتم کار می‌کردم دیدم این مهندس‌هایِ اتریشی اومدن داشتن آب‌شیرین‌کن‌ها رو نصب می‌کردن. بعد به دوستم می‌گم ببین اینها واقعاً به معنایِ واقعی مهندس هستند چون اصلاً؛ فقط از رویِ کلاهِشون می‌شه فهمید که اینا مهندس هستند. یا فورمَن هستن یا نیرویِ زحمت‌کشِ کارگر هستند. کار می‌کردند. یعنی لباسِ اونها کاملاً کثیف می‌شد، کار می‌کردند، ابزار بلد بودند، دست به آچار بودند.

قرار نیست که ما چون یک مدرک دانشگاهی گرفتیم که یه سری چیزها رو حفظ کردیم که نصفِ واحدهاش هم واقعاً به دردمون نخورد بعد بیایم ادعا بکنیم و تویِ ذهنمون برایِ خودمون یک جایگاهی درست بکنیم که نه من دست به هیچ‌کاری نباید بزنم. نه اتفاقا باید کار بکنید و تویِ شاخه‌یِ کاریِ خودت سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها کارمندی کنی و شاگردی کنی . شما وقتی موفق هستید به‌نظرِ من که چهار پنج سال واقعاً کار کنید. شما دریچه‌ها وقتی به روت باز می‌شه که بری کارگری کنی، بری کارمندی کنی، بری برایِ دیگران کار کنی.

آیا همه باید کارآفرین بشوند؟ و جامعه نیاز به کارمند و کارگر ندارد؟

جامعه‌یِ کارگری و مهندسی یا کارمندی؛ بالاخره همه زحمت می‌کشند اونا هم نباشند؛ اون کارگرِ زحمت‌کشی که ساعتِ ۳ نصفِ شب میره خمیرگیری می‌کنه و خمیر رو برایِ سنگکِ ساعتِ ۶ صبحِ ما آماده می‌کنه خیلی جامعه بهش نیاز داره. ولی خُب قرار نیست همه هم کارآفرین بشن.، همه هم قرار نیست خویش‌فرما بشوند. من فکر نمی‌کنم بیش‌تر از ۵ درصدِ جامعه تمایلو توان دارند خویش‌فرما یا کارفرما بشوند. کسی که تویِ کار هستش می‌دونه زحمت‌هایِ خویش‌فرما و کارآفرینی رو می‌دونه. واقعاً کارِ سختیِ، خیلی اِسترِس داره، شکست زیاد داره توش.

اگر کسی توانائی داره باید کسب و کار خودش را راه اندازی کند؟

حسام حسن زاده :یک نکته یادم امد. که وسطِ صحبت‌هایِ شما من نوشتم این قضیه‌یِ کارآفرینی و کار راه‌انداختن بود، ببینید حتی اون کارگر یا کارمند اگر خدا بهش توانایی داده که می‌تواند کاری انجام بدهد. که آقا این رو یک سفره در نظر بگیر، اگر می‌تونی این سفره رو دوبرابر کنی. اگر کارمند بمونی بدهکارِ خدایی. اگر کارگر بمونی بدهکارِ خدایی.

ولی اگر ببینید واقعاً نمی‌شود؛ ببینید یکی تواناییِ نداره، من نصفِ موهام سفید شده تویِ این یک‌سال گذشته. فقط تویِ این یک‌سال. خُب فشارِ کاری خیلی زیاده. خُب مثلاً می‌گویم خُب خیلی‌ها می‌گویند.حسام الان دیگه شرکتِ خودش رو راه اندازی کرده. خدا شاهده من هر صبح من پنج و چهل دقیقه اینجا بودم. پنج و نیمِ صبح یعنی نماز که خواندم؛ بستگی داره اذان کی بگن، چهار پنج دقیقه تویِ شرکت فاصله ندارم، من اذان گفتن نماز خوندم تویِ شرکت هستم تا شش بعدالظهر. یعنی همین الان روزی ده یازده ساعت فقط تلاشِ مفیده و یعنی یه نفر میاد اینجا تعریف کردن من اعصابم خورد می‌شه چون هر یک ساعتی که اون تعریف می‌کنه من رو یک ساعت عقب می‌ندازه از کار.

یعنی من جسارتاً ول می‌کنم می‌رم و یک جایِ دیگر می‌شینم کارم رو انجام می‌دم. و نکته همین دیگه. اگه می‌بینید که تویِ وجودت خدا یک چیزی گذاشته که می‌توانی کاری رو انجام بدی بدهکارِ خدایی اکر انجام ندی. این هم لُپ کلام. یک جمله‌یِ کوچولو من نوشتم بالایِ پیجم که همه‌یِ اینها رو جمع می‌کنه در داخلِش و می‌گه عشق یعنی کاهشِ دردِ بشر.

چه زمانی از کارم استعفا دادم و کسب و کار خودم را راه اندازی کردم؟

حسام حسن زاده : جنابِ کاظمی من یک نکته‌یِ خیلی مهم رو فراموش کردم بگویم. اون قسمتِ پله‌ها که داشتیم می‌اومدیم پایین تویِ اون ۱۶ سال این قضیه‌یِ استعفا چرا پیش اومد؟ این جمع کننده‌یِ صحبتِ شما که فرمودید آموزش. من دو سال پیش با کتاب آشنا شدم. یعنی تا دوسال پیش اصلاً اهلِ کتاب به هیچ وجه نبودم. کتاب‌ها رو که شروع کردم خوندن دیدم که یک سری چیزهایی رو که بلدیم تویِ کتاب‌ها نوشته. یا خیلی چیزایی که تویِ این چندسال کارکردیم و یادگرفتیم تویِ کتاب‌ها نوشته. بعد بعضی کتاب‌ها بیش‌تر من رو ترغیب کرد که استعفا بدهم و بروم دنبالِ کسب و کارِ خودم.

وقتی اومدم بیرون دیدم خیلی اطلاعات دارم ولی اصلاً به درد نمی‌خوره و خیلی جمع و جور نیستند. این شد که اومدم سراغِ آموزش و شاید روزی که استعفا دادم از شرکتِ دارو هیچ وقت فکر نمی‌کردم که دوباره برمی‌گردم به صنعتِ دارو و حالا اون قضیه‌یِ انجیر که گفتید بازرگانیِ انجیر یکی از زیرمجموعه‌هایِ شرکتِ حسامِ که کلاً کارِش انجیر هستِش. من امروز دقیقاً در ۳۵ سالگی. و دقیقاً امروزی که دارم با شما صحبت می‌کنم دوماه است که کَوچِ تخصصیِ شرکت‌هایِ پخش هستم. حالا این از کجا حاصل شد؟

به‌خاطرِ دوره‌هایِ آموزشی اومدم. یعنی دوتا دوره من خریدم بغیر از اونایی که حالا کلاه سرمون رفت رسیدم به دوره‌یِ دکتر ربانی و این دوره‌یِ دکتر ربانی شد یک نقطه‌یِ عطف. این نکته‌یِ آموزشی که شما گفتید دقیقاً همینه. یعنی اگر من سراغِ کتاب و دوره‌یِ آموزشی و آموزش دیدن نیومده بودم هموز همون حسامِ قبلی بودم. یعنی درواقع من الان تولدِ دو سالگیمه.

آیا تا کسب و کار خودمون به درآمد نرسیده باید کارمندی را رها کنم؟

سعید کاظمی: من اولین کتابی که خیلی روم تأثیر گذاشت و اونم مربیِ همین کوچَم به من گفت ده ستونِ ثروت بود. اونجا خیلی تاکید می‌کرد که شما کسب و کارتون رو رها نکنید. یعنی این‌جوری نباشه که یک مربیِ انگیزشی میاد صحبتی می‌کنه و یه جمله‌ای می‌گوید. ولی می‌گه شما رها نکنید کارمندیتون رو. الان هم شرایطِ اقتصادیِ جامعه واقعاً شرایطی نیست که شما مثلِ من بتونید ریسک بکنید. حالا اونی که سرمایه داره ما اصلاً موضوع بحثمون نیست.

ما معمولاً برایِ ۸۰ درصدِ پایینِ جامعه صحبت می‌کنیم. اون ۲۰ درصد که اصلاً سبکِ زندگیشون با ما فرق می‌کنه و نوعِ درآمدِشون با ما فرق می‌کنه. ما با اونا کاری نداریم. ما در موردِ ۸۰ درصدِ پایینِ جامعه صحبت می‌کنیم. شما باید کسب و کارت رو راه بندازی، بهش زمان بدی، بهش فرصت بدی، کار کنی، بیش‌تر باید تلاش کنی مثلاً من تا ۳ بعدظهر سرِ کارِ کارمندیم هستم. یعنی تا می‌رسم خونه ۳ می‌‌شه نهار می‌خورم و تا ده شب پشتِ لپ‌تابم هستم. که به کسب و کارم برسم. شما هر وقت کسب و کارتون به سه برابر درآمد کارمندی شما رسید. کارمندی را رها کنید.

اهمیت مدیریت هزینه ها برای راه اندازی یک کسب و کار جدید ؟

چون قبلاً استارت‌آپِ شکست خورده دارم. نمی‌خواهم پول هام را الکی هزینه‌یِ بکنم. کاور رو خودم می‌ زنم اگر بلد نباشم. می رم تو یوتوب یاد می‌گیرم می‌زنم. یعنی من الان سایتِ خودمون هم همه‌یِ کارِش رو خودمون انجام می‌دهم. محتوایِ ویدئوییش رو خودم درست می‌کنم، خودم منتاژ می‌کنم، الان خوشبختانه هر چیزی رو می‌شود سرچ کرد و یادگرفت. چیزی نیست که کسی بگه آقا نیست. همه چی تویِ اینترنت هست.

یعنی شما هر چیزی رو که نیاز دارید تویِ اینترنت هست. حالا یک بخشی مثلِ کد نویسی خیلی تخصصی می‌شه فریلنسر می شود برونسپاری کرد. دوستایِ من هستن یه هفت هشت سالی با من کار کردن بهشون می‌گم آقا این دوتا کد رو برایِ من بزن. چقدر می‌شه ؟ مثلا یک میلیون تومان آقا خدمتِ شما. برایِ ما چقدر می‌زنی ۵۰۰ تومان. خُب این دوتا کد رو برایِ من می‌زنه مثلاً تمامِ بخش‌ها یا مثلاً نسخه‌یِ رِسپانسیوِ موبایلم مشکل داره برام کد رو می‌زنه و دیگه دلیل نداره من یک کد نویسِ دائمیِ فول‌تایم استخدام کنم کلِ هزینه‌یِ ماهیانه بخوام خودم تحمیل بکنم.

الان که مثلاً یک کسب و کاری عشقی داره جلو میرود. یعنی با لذت داره میره جلو خُب این یکسالِ اولِش هنوز دونه‌ش تویِ زمینه. یعنی الان شما هم کوچِ دارویی بشوید هنوز تا این آدم‌ها به همدیگه معرفیتون کنن و این شبکه سازی تا ایجاد بشه واقعاً زمان می‌برد.مجدد حرف استادم آقای فرشید رمضانی را یادآوری میکنم. باید به زمان فرصت بدهید. واقعاً باید فرصت بدیم که موفقیت با زمانِ. یعنی اصلاً عجله‌ای نیست. اکثر جوانها همه فکر می‌کنن موفقیت یک کمی سریع هست و دوست دارند یک شبه و یک روزه به موفقیت برسند.

نکته آخر در مورد دنیای کارآفرینی و کسب و کار ؟

حسام حسن زاده : آخرِ کار نکته‌هایی هم که در موردِ همین آموزش بود وقتی تجربه زیاد باشه حالا به نظرِ من چیزی که تجربه‌ش کردم الانی که دارم با شما صحبت می‌کنم بیزینیس کَوچِ چهارتا شرکتِ پخش هستم. یکیشون که مالِ خودمه و سه‌تاش هم که دارن تویِ حوزه‌هایِ مختلف کار می‌کنن. ولی چرا من تا این دوره رو گرفتم یعنی تا دوره‌یِ آموزشیِ دکتر ربانی رو گرفتم از ماهِ دومِش دیگه واردِ کار شدم تویِ این زمینه و حتی آموزشِ هنوز تکمیل نشده بود ولی من وارد شدم. چرا؟

اگه این دوره نبود اون هشت سال تجربه اصلاً هیچ به‌درد نمی‌خورد. یعنی اون دوره‌یِ آموزشی قشنگ میاد مثلِ دفتری که کلِ مطالب رو تویِ خودش جا میده یک دوره‌یِ آموزشی میاد همه‌یِ این تجربه‌ها رو جمع می‌کنه که شما می‌تونید از این پول دربیارید. این کلمه‌ها تا کنار هم قرار نگیرند هیچ آموزش و داستانی رو به‌وجود نمی‌آورند. ولی این کلمه‌ها حاصلِ دقیقاً همین ۱۶ ساله. با سپاسِ فراوان از شما.

دوستان عزیز امیدوارم تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی برای شما عزیزان مفید بوده باشد. و اگر علاقه مند بودید. مطالب مشابه را مطالعه بفرمائید. اینجا کلیک کنید. اگر علاقه مند بودین. با درسها و مطالب استادم آقای رمضانی که چند مرتبه در مصاحبه به ایشان اشاره شد. آشنا بشوید. به سایت ایشان بنام لیدرمارکتر مراجعه بفرمائید.

تجربیات مهاجرت، تحصیل و زندگی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *