تجربیات تحصیل در هند

جرئت مهاجرت در 13 سالگی از آسیا تا اروپا

برای تماشا بخش اول صحبت های من با آقای دکتر تیموری در مورد جرئت مهاجرت در 13 سالگی از آسیا تا اروپا از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.

برای شنیدن فایل صوتی بخش اول صحبت های من با آقای دکتر تیموری در مورد جرئت مهاجرت در 13 سالگی از آسیا تا اروپا از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.

کاظمی: بسیار خوشحالم که آقای دکتر دعوت من را پذیرفتند آقای دکتر پست داک (پس از دکتری) بیزینس (شاخه روان‌شناسی فروش) هستند.

دکتر: سلام عرض ادب، ماشالله آن تایم ( سروقت) و حرفه‌ای تبریک می‌گویم این‌همه پشت کار شما را.

کاظمی: من یک معرفی اولیه کردم گفتم امشب یک لایو داریم در مورد تجربیات زندگی و تحصیل در هند، مالزی و تحصیل در اروپا همه را می‌خواهیم با هم مرور بکنیم بیشتر امشب سؤالی خاصی نمی‌خواهم بپرسم می‌خواهم ریش و قیچی دست خودتان باشد تجربیاتتان را بگویید چه شد که رفتید هند، چه شد که از مالزی سر درآوردید تا پست داک (پس از دکتری) که حالا بتوانیم امشب تو یک لایو خیلی خوب داشته باشیم یک‌طوری بگویید که یک جوانی که می‌خواهد تو ذهنش مهاجرت یا تحصیل خارج از کشور است واقعاً به دردش بخورد.

دکتر: درست می‌فرمایید. آدم‌ها زمانی که به اهدافشان فکر می‌کنند بتوانند برنامه‌ریزی بکنند برای زندگی‌شان و تو بعضی از شرایط اهداف آن هدف‌ها می‌توانند باشند؛ ولی آن جربُزه کار هم می‌تواند یک دلیل باشد که شما بتوانید پیشرفت را به وجود بیاورید حالا من حالا از اول به قولی که شما دستور فرمودید کامل باشد من توی خانواده به قول قدیمی‌ها چه می‌گویند متوسط روبه‌بالا به دنیا آمدم خانواده فرهنگی بودیم همیشه تو زندگی و برنامه‌ریزی‌هایی که همیشه داشتیم تو زندگی اهدافمان این بود که همیشه موفق باشیم تو هر کاری موفقیت را پله اول زندگی دوست داریم باشد.

از بچگی ما طوری تربیت شدیم تو زندگی‌مان به ما یاد دادند با دست راست خودکار بگیر اگر قلم توانست پول دربیاورد با دست راست درش بیاور و با دست چپت زور بزن و اگر توانستی با دست چپت پول دربیاور با دست چپت پول را درش بیاور و باتوجه‌به این که من پدرم معلم بودند اصلاً دوست نداشتند ما تا زمانی که درس می‌خواندیم تو بازار کار ورود پیدا بکنیم این یک موضوع خیلی مهم است همیشه اعتقادشان می‌گفتند اگر پول را بشماری دیگر درس نمی‌خوانی و این می‌توانم بهتان بگویم به جهت یک فاکتور خیلی مهمی می‌تواند باشد برای هرکسی خدمتتان عرض کنم که سال 2003 بود جایتان خالی داشتیم از امیرآباد می‌آمدیم پایین از اینجا همه چیز شروع شد زندگی ماسال 2003 بود خیابان جمال‌زاده نمی‌دانم بلدید یا خیر خیابان جمال‌زاده به‌طرف بیمارستان امام خمینی آن موقع پیمانکارش بودیم؛

یعنی پدر پیمانکارش بودند یک دکه ما دیدیم آقا آن موقع دوازده سال و خورده‌ای بود دقیقاً دقیقش را بهتان بگویم توی این دکه جلوی آن  نوشته بود با تیتر بزرگ آقا اوج مهاجرت تحصیلی بچه‌ها بود؛ ولی خب برای کسایی که دانشجو بودند نه برای کسی که سنش حتی پایین سیزده‌ساله می‌تواند باشد آقا این تایتل را دیدیم و شروع کردیم یا علی گفتن که آقا چه اتفاقی می‌افتد برای من دیگر نوشته بود که این روزها بچه‌ها برای تحصیل به هندوستان می‌روند من هم بسیار به‌هرحال وقتی یک کاری را انجام می‌دهم پشتکارم قابل‌ستایش است البته نه این که خودم تعریف خودم را بکنم تمام حتی مثال برایتان می‌زنم صبح  که می‌زنم بیرون یک کاری انجام بدهم به خودم می‌آیم اوه، اوه نه آبی خوردم، نه ناهاری خوردم؛ یعنی تا به انتها نرسانمش ول کنش نیستم ساده‌اش را بهتان بگویم آقا هیچ‌وقت یادم نمی‌رود ما یک روزی بود سفارت هندوستان نمی‌دانم تشریف بردید یا خیر.

کاظمی: بله من رفتم دوهفته هندوستان را گشتم بَک‌پکِر(سفر با کوله‌پشتی) گشتم.

دکتر: بک‌ پکر کجاهایش را گشتید شما؟

کاظمی: من واقعیت رفتم برای تحصیل زبان انگلیسی شهر پونا دانشگاه سیمباسیز بعد همان زمان سال 84 پسرم به دنیا آمد تو همان هند دیگر مجبور شدم ول کردم و رفتم یک هفته، ده روزی هم هند را گشتم دهلی و آگرا و جیپور را گشتم و چهل ساعت هم تو قطار بودم از پونا تا دهلی که خب این هم خودش یک داستان بود.

دکتر: من آنجا هم درس خواندم عرض کرده بودم خدمتتان بهش می‌رسیم این‌ها را چه عالی تاریخ قشنگی توانستید به وجود بیاورید خاطره خوبی شده هندوستان برایتان بله داشتم عرض می‌کردم دیگر توی شروع مهاجرت شد از توی خیابان بودیم بعد روزنامه را دیدیم این روزها همه بچه‌ها برای تحصیل به هندوستان می‌روند آقا صبحش پیگیر شدم من که می‌خواهم مهاجرت کنم اصلاً خانواده جدی نگرفتند حرف من را، فردا صبح رفتم سفارت هند توی عباس‌آباد اگر رفته باشید می‌دانید دیگر نمی‌دانم کنسولگری را شما رفته باشید سفارت رفتید کنسولگری ته، تویش را درآوردم و این‌ها آنها به من نگفتند فردایش تعطیل است.

آقا بعد سفارت هم هرچه صبح زود می‌رفتید باید می‌ایستادی این‌جور نبود که آنلاین باشد و این‌ها من ساعت پنج‌ صبح راننده را برداشتم رفتیم و ایستادیم دم سفارت، ساعت هشت نگهبانش آمد گفت اینجا چرا ایستادی گفتم چرا منتظرم که بروم داخل برای کار ویزا می‌خواهم اقدام بکنم گفت امروز روز ملی شدن هندوستان تعطیل است؛ یعنی از ساعت پنج تا هشت ما توی خیابان بودیم خوابیده بودیم منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی دارد می‌افتد بسیار چیز قشنگی بود بامزه بود دیگر پا شدم رفتم دو، سه روز بعدش شد گفتم رفتیم دیگر اقامت را گرفتیم و ویزای تحصیلی شروع کردیم به هند.

کاظمی: می‌گویم برای دبیرستان رفتید هند دیگر؟

دکتر: بله دبیرستان حالا توضیح می‌دهم این‌ها را توی ایران  نگرفتم حتی در همین حد بود در حد یک کاری بود که خیلی یکهویی انجام گرفت دوست داشتم انجامش دادم  دیگر فرصت پیدا نکرده بودم.

کاظمی: خانواده برای یک نوجوان سیزده‌ساله چطوری اجازه دادند شما بروید هند درس بخوانید؟

دکتر: تو اولین پروازی که داشتیم پدر همراهم آمدند بعد دیگر همراه نداشتم. اعتماد کامل وجود داشت. آنها تربیت فرزند را می‌دانی چه تربیت کردی و چه برنامه‌هایی می‌تواند داشته باشد دیگر پا شدیم با پدر رفتیم هندوستان پدر کلاً هفت روز پیش من ماندند، ایران پدر من پیمانکار غذا بود اصلاً نشدنی بود برای او  توی کشور دیگر که بخواهد بماند و این‌ها باید حتماً برمی‌گشت نمی‌شد کارش طوری نبود که فکر کنیم یک پیمانکار ساختمان یک‌بار یک ساختمان را می‌سازد؛ ولی یک پیمانکار غذا هر روز صبح، ظهر، شب باید تولید کند این را نشدنی بود دیگر شروع کردیم آقا رفتیم توی دانشگاهی که شما نام بردید سیمبایسز آن موقع مدیرشان خانم میسیس مِنون بود

کاظمی: من دقیقاً سه هفته بعد از آن سونامی بزرگ هندوستان بودم یک سونامی وحشتناکی آمد من سه هفته بعدش شب ژانویه تو قطار بودم از دهلی به بمبئی؟

دکتر:2008،9 آنجا بودید پس؟

کاظمی: من سال 84 ایران بود دقیقاً خاطرم نیست چه سالی بود بله شانزده، هفده سال پیش بود.

دکتر: بله پس درست می‌گویم من هم چون من دیگر آن موقع مالزی بودم رفتیم دانشگاه حالا ما هم داریم می‌رویم خارج یک دیدگاهی تو ذهنمان بسیار خوشحال داریم می‌رویم یک جای جدید را ببینیم فیلم‌های هندی هم که می‌دیدیم سر جایش همیشه،

کاظمی: آقای دکتر امینی نوشتند 2005 پونا دکترای اقتصاد گرفتند.

دکتر: آفرین، یکهو رفتیم توی دانشگاه سیمبایسز پاقدم من چه اتفاقی افتاد بخش زبان‌ را جابه‌جا کردند از داخل خود دانشگاه سیمبایسز و بعضی از رشته‌های بیزینسی آن موقع تأیید کردند بعد هم از تأییدی درش آوردند اگر خاطرتان باشد بیشتر به‌خاطر این که می‌گفتند یهودی است صاحبش ایکس، وای، زد حالا چیز نمی‌شود تو این وادی و این هم خیلی موضوع مهمی‌ها و این هم می‌رویم سراغش و درباره این موضوع هم صحبت می‌کنیم که خیلی باید دقت بکنند بچه‌ها توی انتخاب کردن دانشگاهشان و حتی بلندمدت برای دانشگاه انتخاب‌کردنشان دقت کنند برمی‌گردم رو در ادامه ساپورتش می‌کنم.

یک دانه استایل صحبت‌کردن من آقا دیگر رفتیم پونا حالا از یک کشوری مثل ایران تمیز، خیابان‌های شیک، خانه شیک تو ایران و با یک مثلاً استایل متفاوت داری می‌روی فرودگاه دشمنت نبیند از هواپیما پیاده شدم گرمای هند هنوز تو صورتم است. آن بادی که تو صورت من خورد ر هنگام پیاده شدن در فرودگاه بمبئی، رفتم پایین فکر کنم شما تجربه کردید چیزی که دارم می‌گویم حالا گفتم فرودگاهش شاید این‌طوری است آقا ما از در فرودگاه با ماشین زدیم بیرون زاغه‌نشین‌های هندی دقیقاً دور فرودگاه زندگی می‌کردند و شوکه شدم.

 اصلاً یک چیزی عرض می‌کنم یک چیزی برداشت می‌کنید شما می‌دانید چه دارم می‌گویم دقیقاً چون که تجربه‌اش کردید حالا فکر کنید فرودگاه مهرآباد آن موقع دیگر قیاسش می‌کردم با فرودگاه مومبای (بمبئی) اصلاً غیر قابل قیاس بود تنها چیزی که پدرم زرنگی کرد خواست که مثلاً حال من را خوب کند سریع پرید یک رستوران خوب برویم که من آنجا با غذای هندی شروع شد آشنایی‌مان و تنها چیزی که من را هند نگه ‌داشت غذاهای خوبش بود. مزاج ما ایرانی‌ها می‌خورد به آن کشور دیگر ماشین گرفتیم تو مسیر تا رسیدیم پونا هر چه به‌طرف پونا می‌آمدیم امیدمان بیشتر می‌شد برای ماندن ولی بازم چیز نبود.

کاظمی: بین بمبئی، پونا بزرگراه تو ذهنم هست حالا آن زمان دوربین عکاسی خیلی نبود؛ ولی یادم است خیلی زیبا بود سرسبز بود اتوبان قشنگی داشت.

دکتر: اتوبان قشنگی داشت تو مسیر که داشتیم می‌رفتیم پایتخت میمون‌ها را آدم می‌دید خیلی جالب بود دیگر رسیدیم پونا ما یک آشنای دایی معرفی کرده بودند. تو هتل و هاستل و این‌ها اصولاً کسایی که می‌آیند تو خارج از کشور یکی از ضد حال‌هایی که می‌خورند تو شروع ورودشان از همین هاستل شروع می‌شود؛ یعنی یک زندگی بخواهد یک‌دفعه حالا من یک‌خانه دانشجو بود پیش دوستمان رفتیم آقای محسن درفشیان یکی از کاردرست‌های کشور تو صنعت بسته‌بندی هم هست دیگر از آنجا شروع شد دیگر آقا خوشحال حالا ما پدرمان کنار بسیار خوشحال دیگر من بسیار علاقه داشتم به فیلم‌های هندی و این‌ها حالا بعدش فهمیدم.

که این‌ها توی مالزی، سنگاپور و آمریکا تو کشورهای دیگر پر می‌شود اصلاً تو خود هندوستان نیست اصلاً این صحنه‌ها که یا مثلاً پر می‌شود آن صحنه زیبایی که شما می‌بینید خب حالا تجربه مالزی را شما گفتید داشتید چندین بار تمام کشور بود بعد شروع شدن با یک فرهنگ جدید این بود یک انقلابی تو وجود من یک‌دفعه فکر بکنید با یک زبان فارسی خیلی خوشحال پدرم کنارم بود هر تفریحی که دلم می‌خواست انجام می‌دادم امشب پدر رفتند؛ مثلاً ساعت چند بود عصر بود ساعت شش من بروم بیرون آقا یک دوری بخورم برای خودم مسیرها را یادم بود به اسم می‌خواستی بروی مثال سینما آی لوکس را یادتان است دیگر توی پونا؟

کاظمی: خیر خاطرم نیست من کروگان پارک پونا خاطرم هست.

دکتر: اوکی کروگان‌پارک قبل از آنجا بود توی مسیری که شما از پاشان به سمت کروگان‌پارک می‌رفتید بینش بود دقیقاً این بله حالا فکر کنید یک‌دفعه چه چیزی به وجود آمد یک‌دفعه فرهنگ مختلف، زبان بلد نبودن بازی‌های بچه‌گانه‌ای که ما تو ایران انجام می‌دادیم فوتبال هر چیزی بود اصلاً فرهنگ متفاوت شد فوتبال به کریکت تبدیل شد، زبان فارسی به هندی تبدیل شد حالا ما آمده بودیم آنجا انگلیسی یاد بگیریم یک‌دفعه من هندی یاد گرفتم؛ یعنی تو محیط که افتادم تفاوتش نمی‌فهمیدم تفاوتش چه است ببینید شما وقتی که می‌روید توی شهر توی یک کشوری با پوشش آشنا می‌شوید و فکر کنید من نمی‌توانستم تشخیص بدهم. بین زبان هندی و انگلیسی تو آن زمان حالا یک چیزی مثل heloo how are you  این‌ها که همه بلد بودیم تو شوخی هم انجامش می‌دادیم.

این موضوع را ولی وقتی شروع می‌شد یک زندگی حرفه‌ای می‌خواست به وجود بیاید دیگر شوخی نداشت نیاز داشتی کانکت بشوی با مردم سفارش غذایت را بدهی خیلی ساده‌اش سفارش غذا را بدهی اگر نمی‌توانستی سفارش بدهی؛ مثلاً میلیونر عالم باشی جیبت هم پرپول باشد؛ ولی این اتفاق نمی‌افتاد دیگر یعنی باید کانکت می‌شدی با مردم جای این که ما انگلیسی یاد بگیریم به‌جرئت می‌توانم بگویم هندی‌ام نمره بخواهم به خودم بدهم در حد b1 آلمانی یا از بیست بخواهم بهش نمره بدهم من 11،12 می‌گرفتم هندی را یاد می‌گرفتی این‌طوری بود خیلی ساده‌اش را دارم بهتان می‌گویم و تجربه قشنگی بود این موضوع موقعی که به وجود آمد دیگر خدمتتان عرض کنم که از این پله به پله شروع شد رفت جلوتر شروع شد زبان یادگرفتن توی محیط بسیار شیطان بودم دانشگاه را آتش می‌زدم خیلی ساده‌اش.

کاظمی: می‌گویم شما وارد هند شدید رفتید دانشگاه سیمباسیز دوره کورس زبان خواندید یا رفتید دبیرستان؟

دکتر: خب الان بهتان عرض می‌کنم؛ چون سن من پایین سیزده سال بود آن موقع تو مدرسه پاشا بود پاشا مدارس ایرانی‌ها بود آن موقع ما مدرک‌ها را تهیه کردم ثبت‌نام کنم تو مدارس ایرانی تو آن زمان بعد از کجا شروع شد به زبان فارسی مجبور بودم؛ چون که نمی‌توانستم تایم زمانی کف تحصیلی که به وجود آمده بود نمی‌توانستم کاری‌اش بکنم دیگر دوره دبیرستانم را آنجا خواندم با اجازه‌تان در کنارش زبانم را توی سیمبایسز خواندم توی سیمبایسز شروع کردم زبانم را خواندن که آن موقع میسیز مِنون که عرض کردم خدمتتان و به یک جا رسیدم دیدیم واقعاً این کشور بسیار برایم جذاب است زندگی‌ام شده بود سینما، فرهنگ هندی و غذاهای هندی را یاد گرفتم .

دنیای زیبایی بود به نظر من یک تجربه‌های متفاوتی آدم تجربه می‌کند همیشه تو زندگی آدم‌ها چیزهای جدید را وقتی می‌بینید دیسکاوری می‌شود به نظر من و هندی‌ها آدم‌های مهربانی بودند؛ ولی از نظر فرهنگ صفر و یک بودیم با هم دیگر یک واقعیت نمی‌توانستیم بگوییم؛ مثلاً از نظر فرهنگی فکر کن خیلی ساده اولین تجربه‌های بامزه‌ای که برایتان تعریف کنم این بود که مثال عرض می‌کنم ما با قاشق چنگال غذا می‌خوردیم تو ایران یک‌دفعه می‌رفتیم تو هند یک ظرف بزرگ غذا می‌آوردند می‌گذاشتند کنارت و همه از این ظرف غذا را میل می‌کردید فینگرواش را یادتان است کاسه‌های فینگرواش این سوتی را نود درصد از ایرانی‌ها از جمله من دادم آقا یک کاسه می‌آورد برایمان حالا دوستانی که دارند تماشا می‌کنند ملحق شدند.

به ما توضیح بدهم بسیار خاطرات زیبا و خنده‌داری است یک کاسه البته این‌ها که با دست غذا می‌خوردند یک کاسه کنار غذا می‌گذاشتند بهش می‌گفتند فینگرواش اگر درست بگویم چیزی که تو ذهن من است یک لیمو توش می‌گذاشت شما با این لیمو انگشت‌هایتان را تمیز می‌کردید و تو این کاسه آب آقا من فکر کردم آبلیمو من عاشق آبلیمو هستم آقا یعنی در ماه بالای مثلاً بیست لیتر شربت مختلف آبلیمو میل می‌کنم حالا فکر بکنید توی این وسط این را خیلی خوشحال شدم این را شروع کردم به خوردن تا آمدیم بخوریم یک‌دفعه داد زد نخور، نخور این برای چه است؟ این برای دست شستتان است مطمئناً یک قلپ را خوردم دروغ به شما نگویم تو آن زمان این یک تجربه خیلی قشنگی بود و تعقیب کردم من یک غذای ایرانی ما فرهنگ غذایی کشورمان برنج سفید من ساده‌اش را دارم عرض می‌کنم مشخص چه است.

آن برنج کباب‌هایمان مشخص است آنجا یک غذای خیلی ساده‌ای داریم ما حالا فکر کنید یک‌دفعه می‌روید توی یک کشور دیگر غذای هندی باز هم برایمان جذابیت در حد یک مک‌دونالد جذاب بود مثال می‌زنم آدم برود یک بیگ بگ تویش بخورد؟ در این حد می‌توانست یک جذابیت ساده داشته باشد؛ ولی این که بتوانی روتین زندگی‌ات باشد نمی‌شد اُخت بشوید تو هندوستان این از نظر حالا ریزش می‌کنم دیگر از الان نظافتش بود واقعاً صفر بود تو زمانی که من آنجا بودم هنوز هم مطمئنم نمی‌شود فرهنگ را تغییرش داد یک استایل نوع بزرگ‌شدن هر فرد نوع برخوردی که هر فرد دارد به‌مرورزمان رویش تأثیر می‌گذارد دیگر اطرافیان را حتی شما با یک فرهنگ دست خوردن غذا را شروع می‌کنید به مثال می‌زنم میل کردن این فرهنگ اُخت می‌شود. تو وجود شما و نشدن تغییر کردنش نشدنی دیگر این را باید مدنظر داشته باشید حالا رو پله‌های دیگر برویم مثال می‌زنم.

ابراز احساسات کردن به زبان‌های دیگر تو آن زمان کار آسانی نبود شاید من احساس دلتنگی‌ام را شاید بخواهم با یک نفر به اشتراک بگذارم تقسیمش کنم یک وادی دیگر بود اولین هُم سیک (غم دوری) زندگی‌ام بود؛ مثلاً آنجا تجربه‌اش کردم و فرهنگ که باز هم ریسک می‌کنم تو فرهنگ اُخت می‌شد بازم یک جوان تو ایران با یک استایل که زندگی می‌کرد جوان هم نبود یک بچه می‌توانم این را اسمش را بگذارم یک‌دفعه می‌روید تو یک کشور دیگر و حتی نوع تفریح‌هایمان مثال می‌زنم مهمانی‌های دورهمی ما برای مثلاً بزن، برقص در عروسی‌هایمان تبدیل شد به دیسکو مثال می‌زنم نوع محاوره‌ای که داشتیم با مردم به فارسی یک‌دفعه به زبان‌های دیگر تغییر کرد تشخیص دادن زبان خودش یک دنیایی برای خودش شاید شما بروید تو خارج از کشور تو کشورهایی که مثل هندوستان زبان بدن و نوع تلفظشان با کشورهای دیگر بخواهید قیاس بکنید که حالا شما دیدید تو هند این موضوع را این انگلیسی جدید را باهاش آشنا می‌شوید توی هندوستان می‌گویند انگلیس به دنیا آمد آمریکایی‌ها خرابش کردند هندی‌ها کشتندش این یک واقعیتی است.

کاظمی: الان که می‌گویند ما بیشترین جمعیت انگلیسی‌زبان با لهجه هندی هستیم.

دکتر: درست است آقا ولی خب از نظر جمعیتشان را حساب کنید و تقسیم شدند توی دنیا من یک جمله‌ای همیشه استفاده می‌کنم در کنار آن جمله‌ای که بهتان گفته بودم همیشه می‌گویم به مرزها اعتقاد نداشته باشید به آدم‌ها اعتقاد داشته باشند کسایی که تو جهان سوم یا جهان کشورهایی که درحال‌توسعه هستند زندگی می‌کنند این‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند برای این که بخواهند پیشرفت کنند تو زندگی‌شان پس به مرزها اگر اعتقاد پیدا بکنند روی یک چارچوب محیط زندگی‌شان می‌مانند من دو تا دوست داشتم خواهر، برادر بودند فامیلی‌شان کوشیک دانشگاه پونا یونیورسیتی را یادتان است که شک شهری بود می‌توانم به‌جرئت بگویم اندازه کرج آن‌قدر بزرگ پونا یونیورسیتی آمده بودند حالا ریز می‌کنم.

دوست‌های هندی ما حتی تو دوستی‌هایمان هم به مشکل می‌خوردیم. فکر کنید ما گوشت‌خوار آنها گیاه‌خوار بودند اولین چیزی که شک کرده بود من را حالا فکر کنم ما خوزستانی بودیم جنوبی بودیم عاشق کباب اصلاً کباب تو ایران از جنوب شروع شد دیگر همیشه تو خون ما دود و آتش و کباب و این‌ها وجود داشت فکر کنید تو هند این‌ها اصلاً تو این وادی نبودند این‌ها اصلاً متوجه نمی‌شوند ما می‌گوییم کباب و این‌ها دوست‌های هندی ما که به‌مرورزمان با ما شروع کردند دوستی کردن و رفت‌وآمد می‌کردند من هم آشپزی‌ام بسیار خوب بود فکر کنید این‌ها گوشت را با ما تجربه کردند رفقا بعد من یک‌بار به شوخی درآمدم گفتم اگر کسی آمد؛ مثلاً پدرت آمد بهش بگویم؛ مثلاً برایش گوشت کباب بکنم گفت خیر تحت هیچ عنوان می‌کشند ما را در این حد برایشان یک چارچوب‌هایی وجود داشت حالا این دوست من.

کاظمی: حالا من هم یک خاطره تعریف بکنم از هند با موتور آقای دکتر امینی رفتیم گوشت گاو بگیریم از محله مسلمان‌ها حالا آن محله اسمش خاطرم نیست آقای دکتر گفت برو در آن خانه در بزن از قبل هماهنگ کرد این گوشت تو پلاستیک سیاه بگیر سریع بیا بدوها گفتم باشد بعد گفت اینجا مسلمان‌ها تو زیرزمین گاو را می‌کشند خورد می‌کنند پشت موتور آماده گفت بپر؛ یعنی صبر نکن پولش را بعداً باهاش حساب می‌کنم؛ یعنی ما این چند کیلو گوشتی را گرفته بود هماهنگ کرده بود من سریع گرفتم پشت موتور سریع از آن محله آمدیم بیرون گفت اگر هندی‌ها بفهمند اذیتمان می‌کنند.

دکتر: دقیقاً حالا قصابی‌های وجود داشت تو شهر پونا مرغ را می‌توانستی راحت بخری مشکلی نداشت مرغ را زنده سر می‌برید می‌انداخت تو دستگاه بال و پرش را می‌کند بهمان می‌داد. خانم دکتر گلناز ایشان فرمودند اتفاقاً از سن پایین آدم flexibel است تا سن بالا بله، که پله به پله اتفاق را ریز بکنیم کنار هم دیگر حالا از همان دقیقاً بشکه بوده حالا ما دستگاه می‌گوییم یک بشکه‌هایی بود مثل همین بشکه‌های مال ساختمانی توش چهارتا چیز کارکرده بودند مرغ‌ها را سربریده پرت می‌کرد داخل

حالا برگردیم سر موضوعی که داشتیم صحبت می‌کردیم حتی همان گوشت خوردن تو آن کشور مثلاً تغییر کرده بود یک رستورانی بود توی کروگان‌پارک حالا شما نام کروگان‌پارک را آوردید آقای محمد بهبهانی اگر درست بگویم یک رستوران ایرانی زده بود آنجا اگر یادتان باشد بهش می‌گفتند محمد کثیف چیزی که باب شده بود و ایشان هم فوت کرد خدا رحمتشان کند یاد کسایی می‌افتیم که حالا ده سال است کنارمان نیستند حالا فکر کنید از غذا خوردن بود، فرهنگ من بسیار سعی کردم اُخت بشوم با آن چیزهایی که آنجا وجود داشت با هند با این که سینما را می‌رفتم با جوان‌ها می‌گشتم خودم را اُخت می‌کردم تو جشن‌های دیدید که هر جا شروع می‌کنند یک آهنگی پِلِی کردن و آهنگ‌های هندی می‌زدند بالا و پایین می‌پریدند خوشی مردم هند قابل‌ستایش بود حال دلشان خوب بود درست می‌گویم با کمال بی‌پولی که داشتند؛ ولی بلد بودند لذت ببرند از آن ثانیه‌ای که وجود داشت تو زندگی‌شان.

کاظمی: کلاً مردم هند مردم خوشی هستند؛ یعنی با این که هیچی هم ندارند؛ یعنی خیلی وقت‌ها من می‌رفتم؛ مثلاً چند تا راننده ریکشا بودند یا آدم‌های دیگر آنجا نشسته بودند می‌دیدم خوش هستند خیلی شاد هستند با یک موزیک ساده خیلی خوش هستند به خودشان خوش می‌گذرانند البته همان زمان هم من می‌رفتم سینما اسم سینما خاطرم نیست یک مجتمع بسیار لوکس بسیار سینمای پنج‌بعدی و نمی‌دانم سیستم صوتی دالبی استریو خیلی باکیفیت اصلاً آن سینما هنوز هم با این کیفیت سینما نیست توی ایران تو همان شهر پونا بود

دکتر: دقیقاً آنی که دارید می‌گویید یا سینما آینوکس بود فکر کنم این که شما دارید می‌فرمایید که پله‌برقی بلند داشت سه طبقه را طی می‌کرد تا به بالا برسد بله سینما آینوکس بود حالا مثلاً یک خاطره حالا بامزه امروز دارم تعریفش می‌کنم؛ ولی روزی که برای من اتفاق افتاد گریه بود فکر کنید شب رفتم بیرون جایتان خالی رستوران رفتم این‌طرف آن طرف سینما رفتم بعد که سینما تمام شد آمده بودم می‌خواستم بروم خانه‌ام آدرس خانه‌ام تو ذهنم نبود کجا باید بروم و زدم زیر گریه کنار خیابان نشستم و این گریه من باعث شد. یک راننده ریکشایی بود (ماشین‌هایی که مسافرها را جابه‌جا می‌کردند) این ریکشا وایستاده بود به‌خاطر تیپ (انعام) که پدرم داده بود. تو ذهنش مانده بود که این پسر همان است که مثلاً پدرش همچین کاری کرده بود بعد گفتش من می‌دانم خانه شما کجاست به من این را فهماند. تو آن زمان به زبان خودشان و من را برد به خانه رساند.

خودکفائی مسئله اصلی مهاجرت است؟

بعد جا افتادن خودکفایی یک وادی خیلی مهمی بود موقعی که سنت پایین‌تر است حالا بچه‌هایی که هستند چند نفر هستند می‌دانم تجربه‌اش را داشتید تو خارج از کشور حالا سنین پایین و بالا بستگی به آن شخصیت فرد دارد که چطوری می‌خواهد خودش را اُخت کند من خودم را تو دل جنگ می‌انداختم؛ چون برایم مهم نبود می‌رفتم جلو ببینم چطور می‌شود تجربه را به وجود می‌آوردم هندوستان را من کوتاه و مختصر جمعش بکنم حالا داریم بازش می‌کنم که دستمان بیاید به کجا می‌خواهیم برسیم تو هندوستان دنیایی بود پر از عشق ولی خاکی خیلی خاکی من آدم زندگی‌کردن خاکی نبودم؛ یعنی آدمی نبودم که بتوانم مثال می‌زنم خودم را اُخت کنم با فرهنگ‌هایی که به نظرت حالا یک کم با کلاسش کنیم سیبیلایز (متمدنانه) می‌گویند بهش نمی‌دانم به‌روز کردن اجتماعی بخواهد توش باشد من نبودم و نمی‌گویم افسرده شدم دروغ می‌گویم اگر بگویم افسرده شدم؛

چون دوران  جذابی بود برای من آن دورانی که آنجا بودیم ولی نشد آقا هر طوری با خودم کلنجار رفتم نمی‌توانستم باهاش کنار بیایم مثال می‌زنم کمدهای خانه ما مثلاً با چوب گردو بود بهتان عرض می‌کنم کمدهایی که تو خانه‌ها وجود داشت تازه مثلاً ما خیلی باکلاس کردیم تو خانه‌مان رفته بودیم برایش بخاری خریدیم نمی‌دانم می‌گویم بخاری آب‌گرم‌کن برایش خریده بودیم همه با آب لوله حمام می‌رفتند اگر یادتان باشد بعد یخچال گرفته بودیم برای خانه که مثلاً تو چشم می‌آمد کولر روزی که من کولر برای خانه‌ام خریدم وصل کرده بودم تو محله پیچید که فلانی کولر وصل کرده تو خانه چون یک چیزی نبودش که عادی باشد برای هرکسی که مثلاً واترهیتری (آبگرمکن) که حالا این تفاوت فرهنگ این‌ها که دارم بهتان می‌گویم.

من آب سرد نباشد حالم بد می‌شود نمی‌توانم فکر کنم آنجا فرهنگشان این بود آب گرم را باید میل می‌کردند این تفاوت‌ها را به وجود می‌آورد آب گرم مثلاً شیر آب ما همه ایرانی‌ها عادت داریم با آب گرم حمام می‌رفتیم آنجا با آب سرد حمام می‌رفتند خیلی چیزها به‌مرورزمان می‌شد درستشان کنیم همه سعی‌مان را می‌کردیم این را خودمان را اخت کنیم جامعه‌ای که توش زندگی می‌کنیم بعد مهم‌ترین چیزی که تو زندگی هر فرد وجود دارد اُخت کردن خودش است با محیط زندگی و من تمام سعی‌ام را کردم و دیدم نمی‌توانم حالا نمی‌شد برسانم خودم را به آن خواسته‌ای که دوست داشتید دوست‌های بسیار درجه یکی داشتم.

کاظمی: چند سال هند بودید؟

دکتر: نزدیک یک سال و خورده‌ای شد جناب مهندس یک سال و خورده‌ای شد دقیقاً که نخواستم؟

کاظمی: حدود پانزده ساله شد دقیقاً یعنی سنتان شد پانزده سال؟

دکتر: خیر شدم سیزده و خورده‌ای تازه تولد سیزده سالگی آنجا بودم دیگر نشستم با پدر و این‌ها صحبت کردم گفتم کشور خوبی است؛ مثلاً کشور خوبی نیست هندوستان ولی آن چیزی نیست که دلم بخواهد و پدر، مادرم هرچند وقت یک‌بار می‌آمدند آنجا سر می‌زدند به ما یادتان باشد توریست هر شش ماه یک‌بار شما می‌توانید هندوستان بیاید یک قانونی حالا مادر من یک‌بار سه ماه با پاسپورت خودش آمد یک‌بار هم با پاسپورت پدرم می‌آمد؛ یعنی این‌طوری ما یک باگی را گرفته بودیم مال هندوستان این‌ها می‌توانستند بیایند بهمان سر بزنند یا مثلاً ما لوله گرم‌هایی که توی خانه‌مان استفاده می‌کردیم تو خانه هندوستان بود.

تو ایران نبود چه آن مین‌هایی که برایمان کار می‌کردند مستخدم‌هایی که کار می‌کردند همه داشتند دیگر مال عموم بود این موضوع تو این کشور لوله گرمی که برایمان درست می‌کردند یک تجربه قشنگی را راه انداخت برای من ولی واقعاً چیزی نبود که بتوانم بلندمدت تو آن کشور زندگی بکنم؛ چون که حال خوبمان به وجود نمی‌آمد؛ چون که قیاس می‌کردیم با یک گذشته‌ای که تو ذهنمان وجود داشت دیگر.

کاظمی: یک تجربه برتر داشتید دیگر من خودم توی یک شهر کوچک بزرگ شدم خب وقتی تهران قبول شدم خیلی برایم دنیا آمدم تو رؤیاهایم تو ویژنم همه‌اش می‌گفتم تو درست خوب است باید بروی تهران به خودم می‌گفتم بعد درسم تمام شد رفتم دبی بعد رفتم کشورهای دیگر بعد کم، کم دیدیم هرچه می‌روی جلو جاهای دیگر تجربیات بیشتری کسب می‌کنید.

دکتر: دقیقاً درست دارید می‌گویید یک استارتی بود  

کاظمی: ذهن وقتی تجربه زندگی بهتر را داشته باشد نمی‌پذیرد بروی جای ضعیف‌تر زندگی بکنی؟

دکتر: دقیقاً یعنی من خیلی باهاش کلنجار رفتم که بتوانم خودم را اخت کنم ماشین بخواهی بگیری مثال می‌زنم خریداری موتور و این‌ها ولی چیزی نبود که حال دل من را خوب کند نمی‌شد باهاش کنار بیای یک‌بار آدم‌ها هستند توی زندگی برنامه‌ریزی می‌کنند هرطور حساب و کتاب می‌کنی می‌گویی؛ مثلاً من می‌خواهم به یک هدف خودم را به یک اهداف برسانم خودم را ولی واقعاً نمی‌شد آنجا چون که بالاخره زندگی هدف داشتیم دیگر تو زندگی‌مان برای این که اگر پایم را تو دانشگاه بگذارم سه، الی چهار سال من درگیر این کشور می‌شوم پس برای همین نمی‌خواهم این اتفاق بیافتد حالا دبیرستانم مانده بود دیگر تو آن مقطع دیگر نشستم با خودم صحبت‌کردن و تو خیابان‌ها قدم‌زدن ببینم.

واقعاً چه است هدف‌های خودم توی زندگی دیدیم حالم خوب نیست خیلی وادی خوبی حال خوب بودن تصمیم‌گیری کردم به مالزی یعنی کشور عوض کنم بروم مالزی تو آن صحنه هندوستان حالا من چون که باید دسته‌بندی را کامل بکنم با شما داریم صحبت می‌کنیم کشور بسیار حال خوبی بود مردم بسیار مهربانی داشت، غذای بسیار خوشمزه‌ای داشت؛ ولی محدود بود برای فرهنگ من ایرانی چیز دیگری برای من جذابیت نداشت که بخواهم درباره‌اش به‌خوبی برایتان حرف بزنم مهم‌ترین وادی که ما ایرانی‌ها تو هند می‌توانند زندگی کنند آن گروه‌های دوستی که به وجود می‌آمد یک اکیپ همیشه ده‌نفره این‌ها با هم دیگر بودند و یک عمری را روزمرگی رد می‌کردند به نظر من این دیدگاه من است حالا نمی‌دانم دیدگاه شما چه است.

راجع به هندوستان هرچه کیفیتش هم می‌خواستی بیاوری بالا کیفیت تغییر نمی‌کرد یک بایدهای زندگی را به وجود می‌آورد مثال می‌زنم آنجا کولر می‌شد آپشن زندگی برایت گفتم مثال چون کسایی که نبودند نمی‌توانند به آن موضوع فکر کنند که منظور من چه است؛ مثلاً آب‌سردکن خانه یک آپشنی بود توی زندگی‌کردن همه این‌ها را به وجود می‌آوردی نمی‌توانستی اُخت بشوی خودت را با فرهنگ‌های مختلف این کشور باز هم مثلاً همین کشور بسیار زیبایی بود؛ ولی من هندوستان را هر کس بخواهد سؤال کند می‌گویم کشور زیبایی است برای توریست بودن تویش برای زندگی به نظر من کشور جالبی نیست اصولاً کشورهایی که تاریخ دارند جناب مهندس کشورهایی نیستند که ما بتوانیم تویش زندگی بکنیم.

کاظمی: چرا کشورهائی که تاریخ دارند برای مهاجرت خوب نیست؟

دکتر: ریز می‌شوم می‌روم تو پله بعدی یادتان باشد این سؤال را حتماً از من بپرسید حالا تو کشورهای مختلف برایتان بسیار ساده‌اش را مثال می‌زنم بعد می‌رسیم به آلمان را با کشورهای آمریکایی و کشورهای اروپایی و کشورهای آسیایی مثال می‌زنم قیاس می‌کنیم به این هدف می‌رسیم با هم دیگر.

کاظمی: حالا من که از هند مدتی که بودم؛ چون کوتاه‌مدت بود خاطرات بسیار خوبی داشتم با آن جامعه بچه‌هایی که آنجا دوست بودم هنوز هم بعضی از دوستی‌ها ادامه پیدا کرده بعضی از دوست‌های ما الان از همان هند تا پست داک اقتصاد مثل شما پیش رفتند، رفتند ژاپن دکتری خواندند و بعد رفتند آمریکا اتفاقاً یکی از دوست‌های ما الان لس‌انجلس است و از هند شروع کرد و از همان روز اول همان زمان داشت لیسانس اقتصاد می‌خواند الان خود پست داک اقتصاد دارد همیشه می‌گفت هدف من آمریکاست خب خانواده‌اش متوسط بودند هزینه‌هایش را نمی‌توانستند تأمین کنند هزینه‌های هند تنها جایی بود که می‌توانستند از عهده ان بر آیند واقعاً هم به هدفش هم رسید.

سکو پرتاب شما برای مهاحر تاز کدام کشور بود؟

دکتر: صعود کرد برای پروازش دیگر تو هند بچه‌های تو هند می‌گفتند؛ ولی من مالزی را برای این کار اعلام می‌کنم یک سکو پرتابی بود که برای کشورهای بعدی بتوانی تویش برنامه‌ریزی بکنی برای این که بتوانی اقدام بکنی برای زندگی حالا جدیداً ترکیه را مُد کردند دوستان می‌روند ترکیه که حالا شما تجربه‌اش را دارید می‌روند ترکیه که اوکی می‌رویم تو ترکیه بعد پایمان را توی خارج از کشور بگذاریم بعد برنامه‌ریزی‌های بعدی‌مان را انجام می‌دهیم؛ ولی بعضی جاها باتلاق است نمی‌توانی از آنجا پرواز بکنی بروی بعضی جاها جایی نیست که تو بتوانی از آن مهاجرت کنی. باید مدنظر باشد بعضی جاها شما می‌روید درست است سکو پرتاب است؛

ولی چه هزینه‌هایی و چه وادی و چه زمانی از شما می‌گیرد می‌خواهد بگیرد؛ ولی کشوری که شما تجربه‌اش را داشتید من آدم می‌شناسم تو ایران برای خودش نامبروان کسبه کشور بود حالا تو ترکیه بازم دارد قوی کار می‌کند برای خودش تو طلاسازی و این‌ها مثال می‌زنم برایتان ولی دنیای دیگری وجود دارد ببخشید من یک چیز مهم برایم آمد ببخشید عذرخواهی می‌کنم خدمتتان عرض کنم که این اوکی دنیای دیگری وجود داشت؛ مثلاً برای کسایی که می‌آمدند تو هند همه فکر مهاجرت به کشورهای دیگر بودند؛ ولی کسایی که الان تو ترکیه هستند یارو رفته پناهنده شده خب به چه بهایی پناهنده شدی تو این کشور ده سال از تاریخ پناهندگی‌شان می‌گذرد هنوز نتوانستند کشور مقصدشان تأییدی بگیرند که بخواهند مهاجرت کنند شما که داری این‌طوری سختی می‌کشند خب از روز اول می‌رفتی تو کشوری که از اول هدفت بود من این وسط این گپی که به وجود آوردید را متوجه نمی‌شوم نمی‌دانم این تجربه درسته یا خیر چیزی که من تعریف می‌کنم حالا شما حرفه‌ای‌تر هستید.

کاظمی:  بله من با چند نفر آدمی که تو ترکیه از کیس پناهندگی آمدند روبه‌رو شدم بسیار آسیب‌دیده بودند اصلاً به‌شدت آسیب روحی، جسمی، روانی سال‌ها و سال‌ها تو ترکیه کار سیاه می‌کردند دیگر اصلاً ترکی کامل یاد گرفته بودند دیگر اصلاً انگار همان ترکیه ماندنی شده بودند و یکی، دوتایشان هم در زمان کرونا آنهایی که من می‌شناختم برگشتند؛ یعنی به سیر این هفت، هشت سالی که تو ترکیه تو سیر پناهندگی بودند گذشتند خب آدم شاید تو همین ایران خوشحال‌تر بود نمی‌دانم حتماً که نیاز نیست آدم مهاجرت کند خوشحال باشد شاد باشد این جمله‌ای بود که خودش به من گفت. بچه کرمانشاه بود گفت تو کرمانشاه شادتر بودم نباید این اشتباه را می‌کردم.

حالا می‌رسیم به اینجا من می‌خواهم رو این وادی بیایم می‌رسیم به این که اصلاً چه شد که برگشتم توی ایران حالا آدم‌ها توی صحنه‌های زندگی بسیار موفق هستند مثل من توی آلمان بسیار موفق بودم؛ مثلاً تو آن تایمی که آلمان بودم؛ ولی حال دلم در آلمان خوب نبود یک جمله‌ای برای شما گفتم درباره مهاجرت گفتم مهم نیست کجا به دنیا آمدی مهم این است که به کجا تعلق داری این تعلق داشتن می‌تواند تفاوت بیاورد تو زندگی من آدم می‌شناختم توی ایران پسرعمو حتی خودم سخت بود برایش زندگی حتی اخلاق‌هایی که داشتند سه تا پسرعمو الان تو آلمان بسیار زندگی خوبی دارند اخلاقشان، خویشان مثل آلمانی‌ها بوده این‌ها پس یک لُکیشِن خوبی انتخاب کردند برای زندگی‌شان من بیست سال دیگر می‌ماندم هند حال دلم خوب نبود، هند تمام شد ما آمدیم بیایم ایران این جالب است الان برایتان تعریف بکنم آمدیم بیایم ایران.

کاظمی: در هند انگلیسی یاد گرفتی یا نه فقط هندی یاد گرفتی؟

دکتر: هم انگلیسی هم هندی اما هندیم خیلی بهتر بود. هندی‌ام را به من نمره می‌دادی آن‌وقت هجده انگلیسی را بهم یازده می‌دادی تا این حد بهتان می‌گویم آمدیم پرواز کردیم بیایم ایران مثلاً گفتم بیایم تو ایران تصمیم‌گیری کامل می‌کنم که می‌خواهم چیکار انجام بدهم این هواپیما نشست خب ما آمریکایی بودیم خودمان نمی‌دانستیم چه کشور شیکی داریم چه حال خوبی داریم تو کشور خودمان تو خیابان‌ها چقدر تمیز هستند ماشین‌هایی که وجود داشت بسیار تفاوت‌ها را می‌فهمیدی و تصمیم‌گیری کردم دیگر برنمی‌گردم هند با این که چقدر سختی وجود داشت دیگر خودتان می‌دانید که کسی که بخواهد برود هند درس بخواند بعد نمی‌دانم آفرلِتِر بگیرد آفرلِتِر را تأیید بکنی بعد بیایی ببری تأییدش کنی توی سفارت تائیدیش را بگیری.

این مدرک‌ها خیلی در حد یک آمریکا رفتن سخت است به هند رفتن این تجربه را کسی ندارد نمی‌داند چه دارم تعریف می‌کنم و چیز جالب برایتان دو، سه تا خاطرات قشنگ هند برایتان بگویم و برویم پله بعدی مثلاً یک جشنی داشتند ترقه‌بازی توش می‌کردند این‌ها آتش‌بازی توش می‌کردند یک پیرزن همسایه‌مان بود یک سروصدای می‌آمد که من گفتم این سکته کرده است رفتم در زدم گفتم حالتان چطور است بعد آمد بیرون پیرزن نود‌ساله داشت حال می‌کرد با این سروصدا یعنی من نمی‌توانستم باهاش کنار بیایم، اما برای این پیرزن هندی خیلی عالی بود این داشت لذت می‌برد از این وادی و این برای من از نظر اعصابی رو نِروم رفته بود این موضوع یا مثلاً یک شب با پدرم این‌ها رفتیم جشن آب‌بازی بود آب‌های رنگی درست می‌کردند تو هند،

آقا ما تو خیابان بودیم یکی داشت رد می‌شد پدرم با کت‌وشلوار بسیار شیک و ارزنده پوشیده بود رنگ را کوباند تو سر پدر ما به خنده و شوخی پدر من هم می‌گفت دیگر شده و کاری‌اش نمی‌شود بکنم دیگر خودش رفت وسط با این‌ها خنده و شوخی‌کردن و این‌ها یک پیرمرد آمد پدرم پرت کرد تو سرش یک رنگ را رنگ‌بازی باهاش کرد شما وقتی تو هندوستان دیدید تو اروپا هم همین‌طوری تو کشوری تو هر جا که زندگی می‌کنید محل زندگی را باید بروید رجیستری‌شان کنید اگر یادتان باشد این‌طوری بود توی ده روز اولی که می‌آمدی رجیستری شن (ثبت‌نام) آقا ما رفتیم اداره پلیس همه بچه‌ها گفتند می‌روید آنجا چهار، پنج ماه کارتان می‌افتد عقب تا رفتیم دیدیم یک نفر دوید آمد جلو بغلمان کرد این کی بود این همان پیرمرد بود که پدرم تو سرش همان آبرنگ را کوبانده بود فکر می‌کنید تو چند روزکار من انجام شد تأییدیه رجیستری شن اقامتمان اصولاً شما تحویل می‌دادی می‌گفت برو چهل روز دیگر بیا تو بیست دقیقه آقا برای ما تأییدیه را دادند.

کاظمی: من می‌گویم اگر کسی نیت مهاجرت می‌کند و صادقانه می‌رود و زحمت می‌کشد خیلی چیزها را خدا خودش درست می‌کند خب حالا هر چیزی می‌شود اسمش را گذاشت خودش درست می‌شود یعنی نمی‌دانم چرا ولی صادقانه یعنی آنی که صادقانه می‌رود خیلی سختی می‌کشد؛ ولی خیلی چیزها هم درست می‌شود.

دکتر: خب این‌ها می‌گویند دیگر خدا هجرت کننده‌ها را دوست می‌دارد این را حالا من شنیده بودم پدرم همیشه به هم می‌گفت موقعی که می‌خواستم مهاجرت کنم؛ ولی خب این‌ها گفتن دیگر فکر کنم خودتان می‌دانید دیگر این‌ها شیرینی حرف‌های بیانی که تو مهاجرت می‌تواند به وجود بیاید وقتی می‌روی توی موضوع تازه می‌فهمی چه اشتباهی کردم، چه خوبی کردم ایکس، وای، زِد می‌آید کنار هم دیگر هندوستان دیگر این‌طوری شد کشیده شدیم ما آمدیم ایران تو سه ماه کاری کارهایم را کردم با اجازه‌اتون با اجازه رفتم مالزی.

دکتر: رفتم مالزی و توی دانشگاه مالزی آفرلِتِر گرفته بودم دیگر رفتیم آنجا یک دوره کوتاه زبان خواندیم ما آنجا که بعدش دیگر پیش‌دانشگاهی و همه چیز دیگر افتاد پشت‌سرهم دیگر زندگی تو یک رول کامل افتاد توی کشور مالزی حالا کشور جانم.

کاظمی: کدام شهر بودید؟

دکتر: من خود کوالالامپور بودم که ببینید توی مالزی جزئیات را بگویم برایتان ما یک مرکز داشتیم به اسم کوالالامپور دیگر یک مرکز استانشان می‌شد دیگر حالا پایتخت هم می‌شد دیگر دقیقاً ما تو سر دانگ زندگی می کردم. دورتادور این کشور را آمده بودند برنامه‌ریزی کرده بودند آمده بودند جنگل‌ها را به‌جرئت بهتان می‌گویم چند تا خانه توش ساخته بودند و چند تا دانشگاه به وجود آورده بودند برنامه‌ریزی کرده بودند برای آینده‌شان آمده بودند چیکار کرده بودند آمده بودند؛ مثلاً شهرهایی مثل پوتراجایا به اسم سایبرجایا به وجود آورده بودند حالا دور تا دورش وجود داشت می‌آمدیم این‌طرف که می‌آمدیم ماینز را به وجود آورده بودند من فوق‌العاده حرفه‌ای مالزی را بلدم جناب مهندس می‌توانم به‌جرئت بهتان بگویم شما یک خودکار به من بدهید کل مالزی را برایتان نقاشی می‌کنم حال خوب من تو مالزی بوده.

کاظمی: من هم چهار سفر مالزی رفتم البته توریستی رفتم هر چهار سفرش خیلی از شهرها را گشتم.

دکتر: نظرتان چه بود راجع کشوری که تویش رفتید؟

کاظمی: من چون عاشق جنگل‌های استوایی هستم بسیار جنگل‌های استوایی را دوست دارم هر دفعه هم رفتم مالزی یک‌ توری را حتماً برای جنگل‌های استوایی رفتم یک‌بار جنوب مالزی و سنگاپور رفتم، یک‌بار کوالالامپور و یک‌بار هم با خانواده سمت شمال پنانگ و لنکاوی رفتم.

دکتر: درسته حالا لنکاوی بسیار زیبا حالا می‌رسیم به آنجا ریزش می‌کنیم آمدند پس این‌ها کوالالامپور را به وجود آوردند دور تا دورش شهرهای مختلف به وجود آورده بود که چه‌کار کنند آمده یکی را گذاشته برای رشته‌های پزشکی و بیمارستان درست کرده بود، یکی آمده بود یک شهری درست کرده بود شهر سیاسی‌اش کرده بودند یک شهر را شهر آیتی‌اش کرده بودند تقسیم‌بندی‌ها را بسیار قشنگ ولی کسی که هفده، هجده سال پیش مالزی را دیده بوده متوجه می‌شود من چه می‌گویم چرا آن پارکینگ را ساخته یک ساعت بعد می‌دیدی آن پارکینگ پر از ماشین می‌شد؛

یعنی پلن برنامه‌ریزی واقعاً جهش کشور توسعه شدنش را می‌توانستید ببینید شما یعنی پیشرفتش را دقیقاً می‌توانستید ببینید که کشوری که درحال‌توسعه دارد اتفاق برایش می‌افتد در کنار مردم بسیار بی‌کلاس مردم بسیار چطوری بهتان بگویم هرچقدر هندی‌ها مهربان بودند آزادی که داشتند پول‌هایی که به وجود آورده بود برایشان گنگسترشان کرده بودند دعوایی‌شان کرده بودند مالزی‌ها را بسیار توی آن فقر نمی‌توانیم کلمه فقر را برایشان بگذاریم؛ ولی بی‌پول بودن کنترل دولت بالای سرشان بود بسیار مهربان بودند با توریست‌هایشان ولی به‌مرورزمان که وضع مالی‌شان خوب شد خود مالزی‌ها یکی از دلایلی بود که من آن کشور را ترک کردم.

کاظمی: الان این جمله شما را یک دوست دیگری هم گفت من اتفاقاً چند وقت پیش می‌خواستم باهاشان یک لایوی هماهنگ بکنم ایشان اتریش هستند هفت سال گفتم چرا مالزی نماندید تو که آنجا استاد دانشگاه بودی بیزینس‌های خوب داشتی می‌گفت مردمش به‌ظاهر که می‌بینی مردمش خیلی مهربان‌اند، بسیار حرمت می‌گذارند آنجا هم یک کمی هندی و چینی و این‌ها هم زیاد هستند تو مالزی فقط خود مالایی‌ها نیستند حالا شصت و پنج درصد جامعه مالایی هستند. این‌ها تجربه شخصی هرکسی است از هر کشوری از هر فرهنگ و کالچری که می‌رود حتماً گوش کنید کسایی که علاقه دارید ببخشید. این وسط هرکسی می‌خواهد مهاجرت کند به قول آقای دکتر امینی دوستم همیشه می‌گوید بگوید به فلان کشور و با این هدف، هدفش کاملاً مشخص باشد نگوید از فقط می‌خواهم بروم نه آن‌طوری هم نیست که کشور ما بسیار بد است. شما باید به کدام کشور را مشخص کنید

کاظمی: می‌فرمودید وارد مالزی شدید.

دکتر: اوکی خدمتت عرض کنم که دیگر آمدیم تو یک کشوری بسیار شیک بود خداوکیلی یعنی از روز اول نظافت این کشور، برندهایی که تویش وجود داشت موبایل من هی دارد خدمتتان عرض کنم که دارید صدای من را شما خیلی ساده‌اش را بهتان بگویم توی یک کشور جدید که حال دلم با آنها خوب شده بود و می‌دانستم اینجا می‌توانم بمانم یک تجربه جدیدی بود مثبت بود کشوری بود که می‌شد آینده را حداقل درس‌خواندن را تویش ببینید دیگر آنجا شروع شد زبان مالزیایی با اجازه‌تان یاد گرفتم هندی‌ام را حرفه‌ای‌تر کردم تو آن زمانی که تو آن کشور بودم و انگلیسی که دیگر تکامل‌یافته بود دیگر وارد پیش‌دانشگاهی شدیم ما یک چیز جالبی که وجود داشت؛ مثلاً توی ایران حالا این‌طور نبودش دانشگاهی که من توش درس می‌خواندم من نمی‌دانستم بین آیتی و بین رشته بیزینس چه رشته‌ای را صدای من را دارید شما؟

کاظمی: می‌خواهید؛ چون به یک ساعت نزدیک شدیم بخش اول هند را تمام کردیم حالا مالزی را بگذاریم تو لایو بعدی هماهنگ کنیم مالزی و بعد آلمان تجربیاتتان تو آلمان صحبت بکنیم شما زمانش را مشخص کنید لایو بعدی را.

دکتر: حتماً خوشحال می‌شوم من درباره مالزی بخواهیم جمعش کنیم هندوستان را بخواهیم جمعش کنیم با هم کشوری بود که مردم مهربان فرهنگ متفاوت با ما خیلی ساده‌اش را عرض کنم خدمتتان آدم‌های مولتی‌ترلیونر را می‌بینید.

کاظمی: تو  لایو بعدی اگر شما فرصتش را اعلام بفرمایید باز ادامه بدهیم مالزی را ادامه بدهیم زمانش را شما بگویید.

دکتر: حتماً هند را من جمعش کنم فقط که شما دستور فرمودید ببینید هندوستان یک کشوری بسیار زیبا تاریخش اخت با تاریخ کشور ما یعنی شما موزه‌هایش را که می‌روید می‌بینید نصفه موزه‌های ایران دیگر زمانی عضو کشور ما بوده و امروز خودشان ملی شدن برای خودشان کشور خودشان را دارند کشوری که برای تفریح بسیار کشور زیبایی ولی کشوری نیست که ما بتوانیم بلندمدت تویش زندگی کنیم یعنی می‌تواند یک سکو پرتابی باشد.

برای کسی که مهاجرت می‌کند تو آن زمان امروز هم نیست کشوری نمی‌تواند باشد که برای مهاجرت الان دقیقاً با بزرگانی همچون شما که آمدیم همچنین پیج‌هایی را به وجود آوردیم اگر قرار است پلنت را بگذاری مثال می‌زنم برای کانادا از همان اول اقدام بکن برو کانادا چرا تایمت را خراب می‌کنی چرا هزینه‌های زیاد می‌کنی تو خود ایران زبانت را تکمیل کن اپلای کن برو کانادا می‌خواهی بروی آلمان یکباره پا شو برو آلمان هیچ کجا مثل خود ایران سکو پرتاب نمی‌تواند باشد برای کسایی که مهاجرت می‌خواهند بکنند؟

کاظمی: هزینه آموزش زبان تو کشور ما خیلی پایین است. یعنی هزینه‌ای که شما توی آلمان یا کانادا یا حتی می‌خواهی بروی دو سال تو هند باشی خیلی تو همین ایران به کسب و کارت هم می‌رسی به وقتت هم می‌توانی بگذاری کنار خانواده‌ات هم هستی خیلی هزینه‌های خیلی مناسب‌تر هم هست ذهنت هم آرام است.

دکتر: آخر جناب مهندس من خیلی‌ها را دیدیم حالا من یکی از دلیل‌های حالا من نمی‌آیم تو لایوها این‌طوری یکی ادب شما بود و این خطی بود توضیحی بود که به من دادید که چرا دارید این کار را انجام می‌دهید بود که قبول کردم خیلی ساده‌اش را دارم عرض می‌کنم خدمتتان خیلی‌ها را من تو ایران می‌شناسم خانه فروخته برای مهاجرت، خیلی‌ها را می‌شناسم ماشینش را فروخته برای مهاجرت و هنوز هیچ کارنکرده هنوز یک آفرلِتِر برای درس‌خواندنش نگرفته و همچنین کاری کرده زبان نخوانده هنوز ولی آمده پولش را آماده کرده پولش را به دلار نکرده که به همه چیز تبدیل نکرده که می‌خواهد مهاجرت کند.

خیلی‌ها را می‌شناسم تو همین تورم چندساله، دو‌ساله که تو کشور ما بوده مثال می‌زنم ما یک زمین خریده بودیم مثال می‌زنم‌ هر شخصی زمینی که دو میلیارد پولش خریدی تو ایران امروز چهل میلیارد پولش است خیلی‌ها این اشتباه را می‌کنند من خواهش می‌کنم یکی از این لایوهایی که با هم دیگر می‌گذاریم حالا چون که لایومان قرار بود خاطره باشد دستور دادید در حد فان ببریمش جلو تخصصی حتماً در مورد این که چه برنامه‌ریزی می‌کنند برای مهاجرتشان من صفر تا صد مهاجرت را قانونی‌شان را بهشان یاد می‌دهم اصلاً نیاز به بیزینسی ندارم من کاری نکنند فقط که بخواهند یک برنامه‌ریزی کنند.

یک اهدافی را برای خودشان به وجود بیاورند به قول شما هزینه پایین زندگی‌کردن تو ایران زندگی‌شان را داشته باشند روزی بیا ریسک کن هزینه زیادی بده کهکارت اکی شده باشد خیلی‌ها شما هم دیدید این موضوع را از کسایی مشورت بگیرید برای مهاجرتتان با کسایی برنامه‌ریزی کنید که همسوی شما بودند یک جمله‌ای شما گفتید بسیار زیبا بود گفتید طرف دوستی که مثلاً به من راهنمایی کرده بود پزشک بود یا مثال می‌زنم مهندس بود به من وکیل چه ربطی دارد رشته بازاری که وجود دارد؛ مثلاً فعالیت می‌کردند مهم است هر وادی را مدنظر بگیرند توی یکی از لایوهایمان به طور تخصصی درباره این موضوع صحبت خواهیم کرد با اجازه شما چوب‌خط بدهیم دست مردم بدانند که چه برنامه‌ریزی می‌خواهند بکنند برای این که بخواهند مهاجرت کنند.

کاظمی: بله تو لایو بعدی مالزی و آلمان را صحبت خواهیم کرد و بعدش هر چیزی که شما هر چیزی که صادقانه بتواند به یک نفر حتی کمک بکند که نرود تو کشور غربت که نرود قایق مثل هفته پیش سوار بشوند هفتاد نفر انسان آواره ازمیر تا یونان ایتالیا تو دریا بشوند بابا هیچ ارزش ندارد این سبک مهاجرت.

دکتر: جناب مهندس برسی به آنجا و آن رؤیایی که ساختیم این نباشد که تو ساختی تو ذهنت.

کاظمی: احسنت واقعیت یک چیز آن هم هیچ جای دنیا نه بهشت برین، نه مدینه فاضله است می‌تواند یک مسائلی یک چیزهایی را شما از دست می‌دهی با مهاجرت یک چیزهایی هم به دست می‌آوری یک دوستی تو ترکیه بود پیرمرد بود هشتاد و یک سنش بود بسیار ثروتمند بعد این می‌آمد تو دفتر ما می‌نشست ببخشید من یک خاطره تعریف بکنم.  گفتم حاجی تو بیست تا خانه فقط تو همین محل داری بیست تا آپارتمان داری می‌گفت من نیاز مالی ندارم فلانی کاظمی من می‌گفت به زبان نمی‌توانم احساسم را می‌گفت من ترکی هم فول هستم؛ یعنی این‌طور نیست که ندانم.

دکتر: موقعی که من این را گفتم شما یک لبخندی زدید موضوع احساس ابراز کردن سر این موضوع بود فکر کنم.

کاظمی: خیر جدی شما وقتی اصلاً شاید ترکی هم من الان می‌فهمم آهنگ هم گوش می‌کنم شاید متوجه می‌شوم؛ ولی آن احساسی که از آن آهنگی که شما از دوسالگی شنیدید. تو ترکیه به دستت نمی‌آید آن آهنگ آن احساس را منتقل نمی‌کند با آدم‌ها نمی‌توانی بنشینی یک‌کلام تمام یک مفهوم را تو یک جمله بهش انتقال بدهی من می‌گویم اگر کسی می‌خواهد مهاجرت کند شخصیت‌های آدم‌ها خیلی با هم متفاوت هستند؛

ولی درست نه به هر قیمتی نرود خودش را تو کوه‌های ترکیه قانونی و غیرقانونی و تو مرز فلان و به هر طریقی الان شما می‌دانی استرالیا چند سال است آن بنده خداها تو آن کمپ‌ها توی گینه‌نو اگر اشتباه نکنم آنجا درگیر هستند چقدر بیماری روحی، جسمی حالا من خود ترکیه را یک لایوی دارم این چند شب اگر بتوانم هماهنگ بکنم با این دوستی که تو ترکیه است کامل درد و دل‌های ترکیه را می‌گویم از محله ایرانی‌ها می‌گویم اصطلاحاً محله ایرانی‌ها در استانبول محله مهاجران واقعاً بسیار بد بود.

دکتر: شبیه هند بود آن زمان دیگر.

کاظمی: خب هند می‌دانید آن زمان من سنم کمبود با هر چیز جدیدی لذت می‌بردم سینمای نمی‌دانم دالبی استودیو، کافه فلان دیدن معبد اُشو تو پونا هر چیزی که به آدم خوش می‌گذشت یا مرکز تفریحی بیرون پونا بود پرامید اگر شما خاطرتان باشد یک جایی بود همه چیز شبیه هرم بود همه تفرجگاه و استخر داشت بسیار زیبا بود آن روز می‌دانی آدم سنش کم است هی دنبال چطوری بگویم دنبال جاذبه‌های جدید می‌گردد ایده‌های جدید.

دکتر: خب انسانیت که به وجود می‌آورد؛ ولی وقتی بخواهی تکرارش بکنی بسیار سخت است اُخت شدنت تفاوت‌ها را به وجود می‌آورد.

کاظمی: خب بعد هی تو ذهنت سبک‌وسنگین می‌کنی می‌گویی خب در ازای این‌همه سختی من چه قرار است تو هند یا ترکیه به دست بیاورم خب یک موقع می‌گویی من پنج، هفت سال آلمان می‌مانم سختی می‌کشم کار جنرال می‌کنم کاری که تو ایران سمت‌های خوب داشتم کار خوب داشتم ولی می‌گوید درش امیدواری برای پاسپورت است؛ ولی خب توی هند یا تو ترکیه یا مالزی آن هم نداری آنجا فقط می‌گوید پول بیاور، سرمایه بیاور، تخصص بیاور دنبال سرمایه‌گذار چون خودش هم هشتاد و پنج میلیون جمعیت دارد که بعضی از روستاها به‌شدت اطراف استانبول فقیر بودند به‌شدت یعنی من این کلمه را.

دکتر: دقیقاً چیزی که شما می‌فرمایید آن پنج سالی که می‌خواهی وقتت را بگذاری تو کشوری که هیچ ربطی برای مهاجرت تو ندارد هیچ تجربه‌ای حتی از لحاظ زبانی برایت به وجود نمی‌آورد بمان تو کشور خودت سرمایه بیشتری مطمئناً درمی‌آوری تو کشور خودت اگر موفق کار بکنی کسی که تو ایران موفق باشد تو ترکیه موفق باشد مطمئناً ده برابرش را تو تهران می‌تواند موفق‌تر باشد توی ایران شک نفرمایید.

کاظمی: افراد مختلفی بودند باز چون من تأکید می‌کنم آدم‌ها خیلی ایده‌هایشان فرق می‌کند آدم بود که توی تهران بیست و دو تا واحد مسکونی داشت اداری داشت؛ مثلاً دفتر دندان‌پزشکی داشت دوست شده بود با ما آنجا هم‌خانه‌اش را توی یک مجتمع خوب خریده بود هر موقع حوصله‌اش سر می‌رفت می‌آمد ایران یعنی هی می‌رفت یک‌دفعه می‌دیدی یک ماشین کمپ خریده دارد دور ترکیه را می‌چرخد این آدم بازنشسته شده نگاهش فرق می‌کند دنبال فضای سبز و دریا و آرامش و سکوت درآمدش هم دارد جان.

دکتر: به هیچ رسیده آن.

کاظمی: بله فقط می‌خواست استراحت کند برای شنا تو دریا مهم بود آرامش، رطوبت، جنگل، فضای سبز.

دکتر: ما داریم در مورد عموم مردم صحبت می‌کنیم که دوست دارند مهاجرت کنند و پیشرفت کنند حرفت کاملاً صحیح است.

کاظمی: آدم‌ها فرق می‌کند؛ ولی تأکید دو تا حادثه تو شهر ما اتفاق افتاد دو حادثه عذرخواهی می‌کنم منجر به قتل بابت این که این خانواده‌هایشان را بچه‌ها تحت‌فشار گذاشته بودند که به ما پول بدهید من لایوهای دیگر هم گفتم به ما پول بدهید ما می‌خواهیم مهاجرت کنیم این خیلی انگیزه من را زیاد کرد که این سایت، پیج و کانال یوتیوب را راه بی اندازم می‌گویم باشد می‌خواهی مهاجرت بکنی جایگاه خودت را منابع مالی خانواده‌ات را توانمندی‌هایت را بشناس یک موقع است.

توانایی مالی نداری حداقل با درس‌خواندن با تلاش بیش از حد من لایوهای قبلی‌ام با آقای دکتر فرساد می‌گفت من هجده ساعت تو استرالیا درس می‌خواندم خیلی ارزشمند است آدم سیزده، چهارده ساعت درس بخواند طوری که استادت روز آخر بگوید آقا این کارت هرچقدر پول می‌خواهی از توی ان بردار برنگرد از استرالیا این ارزش این یک هدف‌گذاری آقای دکتر من لایو بعدی را اطلاع‌رسانی خواهم کرد؛ چون یک مقداری ساعت‌ها آخر شب که تو ایران می‌رود حجم مصرف اینترنت بالا می‌رود و ترافیک می‌شود من تو لایو بعدی به امید خدا بتوانم باز داستان شما را تمام بکنیم تو لایو بعدی بعد شما هرچه که فکر می‌کنید برای یک نفر ما حالا چه فرایند مهاجرت به آلمان چه چیزی که به درد یک نفر بخورد برای مهاجرت به آلمان توی دو تا لایو بعد از پایان داستان شما برویم.

دکتر: حتماً ممنون از وقتی که گذاشتید و بعد توی لایو بعدی که می‌رویم بالا مختصر در مورد لایو قبلی هم صحبت می‌کنیم خیلی کوتاه چون اولین‌بار تا این یخ آب بشود یک کم زمان‌گیر تره ولی تو لایو بعدی دیگر تجربه را تعریف می‌کنم کوتاه و مختصر سریع ساپورت می‌کنیم کشورها را با هم قیاس می‌کنیم و هدف از مهاجرت‌های مختلف را اعلام می‌کنیم.

کاظمی: ما بتوانیم یک دو، سه تا لایو دیگر برویم که کامل و معتبر بشود دیگر واقعاً به درد یک نفر بخورد گوش می‌کند مخصوصاً کسی که هدفش آلمان است؛ چون شما تجربه‌تان بیشتر تو آلمان بوده.

دکتر: درسته من در خدمتتان هستم خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید. پیج اینستاگرام دکتر اشکان تیموری @job.germany

امیدوارم صحبت های من با دکتر تیموری در مورد مهاجرت در 13 سالگی از آسیا تا اروپا برای شما عزیزان مفید بوده باشد. و برای دیدن بقیه لایوهای من با دکتر تیموری در مورد روشهای قانونی مهاجرت به آلمان و تجربیات تحصیل در مالزی تا آلمان کلیک بفرمائید. اگر دوستی علاقه مند بود تجربیاتش را با دیگران به اشتراک بگذارد. به من از طریق فرم ذیل سایت saeidkazemi.ir به من پیام بدهید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *