برای شنین فایل یا دانلود فایل صوتی قدم نهم مقابله با ترس از طریق لینک ذیل اقدام کنید.
سلام به همه دوستان عزیز با سلام به همه دوستان عزیز با قدم نهم در خدمت شما هستم. امروز میخواهم در مورد مقابله با ترس با شما صحبت کنم. ترس یکی از مفاهیم خیلی مهم در شروع کسب کار و ادامه دادن است و مخصوصاً برای آنهایی که کسبوکاری را شروع کردند و شکست خوردند و الان خیلی نگراناند و میترسند که چگونه یک کسبوکار دیگر را راه بیندازیم. با شما صحبت کنم. ترس یکی از مفاهیم خیلی مهم در شروع کسب کار و ادامه دادن است و مخصوصاً برای آنهایی که کسبوکاری را شروع کردند و شکست خوردند، الان خیلی نگراناند و میترسند، که چگونه یک کسبوکار دیگر را راه بیندازیم.
اهمیت تجربیات شخصی در ترس امروز ما
خوب مطمینا تجربه قبلی از شکست که در ذهن آنهاست خیلی به آنها انرژیهای منفی تزریق میکند که نروید و مجدداً شکست خواهید خورد و شروع نکن. اما ترس از کجا به وجود میآید. ترس از آنجا میآید که ما دانش چیزی را نداریم، بگذارید مثالی برای شما بزنم. من عاشق گردشگری هستم، یعنی گردشگری به معنای واقعی را دوست دارم و حتی اگر به 25 سال پیش برمیگشتم. برای تعیین رشته در دانشگاه حتماً شاخههای گردشگری را انتخاب میکردم و دو زبان انگلیسی و فرانسه را همزمان یاد میگرفتم، یا انگلیسی و عربی را تا بتوانم در کشورهای توریستی بتوانم کار کنم، تا بتوانم به کاری که دوست دارم و از آن لذت میبرم برسم.
خوب این نشد و من مهندسی خواندم و بعد از اینکه به درآمد رسیدم در حالیه بیش از یک سال کارنکرده بودم، اولین سفر خارج از کشورم را رفتم. از آن سال تا حالا به خیلی از کشورها سفر کردم، به خیلی از کوههای ایران برای کوهنوردی رفتم، برای سفر به خیلی از شهرهای ایران رفتم و خیلی برای اینکه کشف کنم و ببینم وقت گذاشتم و الان وقت آزادم را در اینترنت به دنبال جاذبههای خاص میگردم و هدفگذاری میکنم که به آنها برسم.
سفر کردن به هر جای دنیا ترس ندارد؟
میخواهم این نتیجهگیری را کنم، که من امروز که میخواهم بروم سفر دیگر ترس ندارم، خودم بلیتم را میگیرم، ویزا را چک میکنم و اگر ببینم به آژانس نیاز باشد میگویم ویزا را برایم بگیر. میدانم کدام کشورها در کدام فصلها ارزانتر است و کجا را با تور بروم ارزانتر است. وارد کشوری میشوم استرس ندارم کجا بروم. با توجه به پولم میدانم هتل بروم یا هاستل. اینها همه را تجربه کردم و دانش من امروز در مورد سفر زیاد است و میدانم دانشم را چگونه کامل کنم.
یک داستان دیگر بگویم و موضوع ترس را ادامه بدهیم.
داخل هواپیما نشسته بودیم و میرفتیم کوالالامپور. یک آقای مسنی کنارم نشسته بود و میگفتیم اتوبوسهایی که میروند سمت شهر کجاست؟ او گفت من 20 سال است اینجا زندگی میکنم! مگر از فرودگاه به سمت شهر اتوبوس دارد؟ گفتم آری طبقه منفی 2 اتوبوس دارد و قیمت آن 10 درصد هزینه تاکسی میشود. گفت چه جالب پس منم با شما میآیم. گفت این اطلاعات را از کجا داری؟ گفتم من بلدم از کدام سایت اطلاعاتم را جمع کنم و چون انگلیسی من خوب است.
میروم سایت تریپ ادوایزر و اطلاعاتم را جمعآوری میکنم و حتی عکس آن دکهای که بلیت را میفروشد داخل اینترنت بود. آن مرد گفت چه جالب پس منم برای چه اینهمه هزینه تاکسی بدهم، اینجا اتوبوسهایش خوب است و از این به بعد با اتوبوس میروم. حالا فقط دانش داشتیم برویم کسبوکار راه بیندازیم؟ نه. ما باید مهارت و تواناییهایمان را هم ارتقا دهیم ولی این به این معنا نیست که سر جایمان بنشینیم. از همین امروز اگر میخواهم یک طراح معروف در دنیا بشوم، یا بیمه داشته باشم، از امروز باید پیج خودم را بزنم و کسبوکار خود را راه بیندازم و شروع کنم.
برای مقابله بر ترس ها چکار کنم؟
اگر امروز کار زیادی ندارم، مشتری زیادی ندارم، ولی فالوور زیادی ندارم نباید بترسم. استارتم را میزنم و دانش و تواناییهایم را شناسایی و تقویت میکنم و مهارتآموزی میکنم. یک کلام شروع کنید. خیلی از وقتها در خیلی از شهرهای کوچک آدمها تمام عمرشان حتی برای یک سفر به آن طرف ایران کلی میترسند. اما وقتی شما چند بار بروی و ترست به ریزه راحت مسافرت میروی و کسبوکار خودت را راه میاندازی و مقابله میکنی.
هیچوقت نباید این ترسها و ذهنیتهایی که دیگران برای ما ایجاد کردند و بخشی از آن درست است (ما باید توانمندیهای خودمان را بشناسیم برای مثال منم آرزو میکنم صاحب یک کارخانه کاشی باشم که روزانه صد تریلی از کارخانه بارگیری می کنند ولی آیا در توان من هست که با این سرمایهای که دارم، این کسبوکار را راه بیندازم؟ مقابله با ترس ما باید متناسب با دانش و تواناییهای ما باشد)
ترس بدلیل نداشتن دانش و تجربه بوجود می آید.
امیدوارم توانسته باشم، توضیح کاملی داده باشم. پس شما هر کاری را میخواهید شروع کنید تمام ترسهایی که از گذشته در ذهن شما مانده است را روی کاغذ بنویسید و بهراحتی آنهایی را که میتوانید حل کنیم با آن 3 گزینهای که گفتم روی آنها خط بزنید و بگویید من اینها را میدانم. یک موضوعی را هم امروز خدمت یکی از دوستان امروز به من زنگ زد که توضیح دادم برایش، این موضوعاتی که ما میگوییم را در قالب یک حجم دایرهای ترسیم کنید. این مسائل خطی نیستند که پشتسرهم باشند بلکه در دایرهای هستند که هیچ یک مقدم بر دیگری نیست. ما در ماههای اول تمام مفاهیمی که برای تغییر ذهنیت و افزایش توانایی فردی هست را به شما آموزش میدهیم و همه اینها با هم مهم است و یک جایی هست که میگویی به ترسم غلبه کن
یک جایی باید به خجالتم غلبه کنم، و جای دیگری میگویی نیاز به برنامهریزی یا مربی دارم و همه اینها را باید با هم ببینید و به زمان نیاز دارد. امیدوارم قدم نهم مقابله با ترس که بسیار مهم است برای شما مفید بوده باشد. شما فارسی زبان عزیز از هر جای دنیا در مورد هر موضوعی از ورزش، سفر و بیزینس اگر تجربه داری برای من ارسال کنید. تا بنام خودتان و با امکان معرفی کسب وکار خودتان بر روی سایت سعید کاظمی بارگزاری کنم.برای دیدن ویدئو قدم هشت اینجا کلیک کنید و برای دیدن ویدئو قدم دهم اینجا کلیک کنید. روز خیلی شادی داشته باشید.
https://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/04/ترس.jpg7201024adminhttps://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/01/logo-small-saeidkazemi--300x136.pngadmin2022-04-29 12:59:282022-07-09 18:06:48قدم نهم مقابله بر ترس
برای شنیدن فایل صوتی قدم هشتم ایده ال گرائی دشمن کسب و کار از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.
قدم هشتم ایده ال گرائی دشمن کسب و کار
امروز با قدم هشتم در خدمتتان شما عزیزان هستم امیدوارم، سؤالات مربوط به قدم هفتم را پاسخ داده باشید. مرور درسهای یک تا شش را هم بهصورت مکتوب بر روی کاغذ بنویسید و از روی متن یک عکس بگیرید و برای من ارسال کرده ارسال کنید. حتماً خواهش میکنم در هر روز یکقدم را در آرامش گوش کنید و تمرکز داشته باشید.در قدم هشتم ایده ال گرائی دشمن کسب و کار، برای شما صحبت کنم. دوستان عزیز که همراه هستند.
تصمیم دارم چیزی به شما آموزش بدم که خودم حتماً تجربه کرده باشم تو ۴۶ سالگی که خدا به من داده کسبوکارهای زیادی را انجام دادم و کلی شکست خوردم و موفقیتهایی به دست آورده. اینها عصاره و چکیده سالها تجربه من است و امیدوارم این تجربیات را شما دوباره تجربه نکنید.یکی از بزرگترین مشکلات ما آدمها ایدهآلگرایی میباشد، یعنی خیلی دوست داریم همه چیز کامل باشد. من یک مثال بزنم خدمتتان، استارتاپی بنام ویلاپرشین راه انداختم. برای اجاره روزانه آپارتمان در حدود سال ۹۳ بود و چون تجربه زیادی در این زمینه نداشتم. و تازه وارد فضا و اتمسفر اینترنت شده بودم.
مدیریت مالی یکی از مهم ترین پایه های کسب و کار
خیلی حرفهای انگیزشی روی من تأثیر گذاشته بود و فکر میکردم. حتماً باید دفتر بگیرم، نیرو استخدام بکنم، کار بزرگی انجام بدهم، تمرکز نداشتم و متأسفانه این ایدهآلگرایی کار دست من داد. هزینه زیادی برای لوگو، عکسهای سایت، برای طراحی سایت انجام دادم. مربی یا کوچ نداشتم، کسی که به من مشاوره بدهد و بلد نبودم مسائل مالی را مدیریت کنم. نباید همه چیز عالی باشد حتی میتوانید با ورد یا پینت یک لوگو طراحی کنید، اگر فتوشاپ بلد نیستید. به نظرم باید اول کار، اکثر کارها را خود شما انجام بدهید. کار را راحت شروع کنید. نیاز نیست برای هر چیزی هزینه کنی، واقعیت این است که یکی از مهمترین دلایلی که من شکست خوردم. همین بحث ایدهآلگرایی بود، خیلی همه چیز را ایده آل میدیدم فکر میکردم که باید همه چیز کامل باشد. ظاهر سایت باید خیلی عالی باشد، لوگو باید در حد عالی باشد.
آیا گوگل را سرلوحه کار خودمان قرار بدهیم؟
اما در واقعیت اینطور نیست. امروز به معنای واقعی کدخدای اینترنت گوگل است. آیا واقعاً بیست و چند سال پیش گوگل مثل امروز بود. اگر خاطرتان باشد سالهای اولیه گوگل ارث امده بود. اسم خیلی از شهرها را سرچ میکردی، نمیآورد و خودمان تو نقشه کلی میگشتیم، گوگل ارث عکس هوایی شهر کوچکی روستای کوچکی میخواستی نبود، میگشت از مسیر جادههایی که به ذهنتون میرفتی و روستا را پیدا میکردی. ولی امروز روستای کوچک اسمش که چه عرض کنم فروشگاههای داخل روستا را هم سرچ کنی، هست. امکانات داخلی و روستاها از مدارس از مساجد آموزشوپرورش خود را ثبت کردند.
دفتر خیلی کوچک اجاره کنید. یک کسبوکار راه بیندازید. چهبسا که اصلاً هزینه اجاره کردن همان دفتر کوچک را هم ندارید. هیچ ایرادی نداده با یک میز و صندلی از خانه خودم کار را شروع کنید. استارت آپ بعدی خودم را از داخل خانه شروع کردم. بهجای اینکه برم سایت از صفر برای من کدنویسی کند و ۲۰ میلیون تومان سال ۹۳ هزینه کنم. برای طراحی یک قالب آماده وردپرس میگرفتم. حالا که کار سادهتر هم شده است. از کلی سایتهائی که فضای سایت را ازانها اجاره می کنید.
کسبوکار خودتان را خیلی ساده و راحت شروع کنید؟
خواهشی که از شما دارم. صبور باشید. نگران نباشید، کسبوکار خودتان را خیلی ساده و راحت شروع کنید، با حداقلها شروع کنید، همه کارها را خودتان انجام بدهید. اگر نیاز به انعقاد قرارداد دارید، بلد نیستید، از یک دوست که حقوق خوانده کمک بگیرید.
مسائل مالیاتی دارید، مسائل مالی یا حسابداری دارید. از یک کارمند اداره دارائی یا حسابدار ارزان کمک بگیرید. خواهش میکنم. هزینههای هنگفت نکنید کمک بگیرید از هرکسی خواهش کنید اکثر آدمها به شما کمک خواهند کرد.
اوایل اجازه بدهید کار راه بیافتند. فقط کار استارت بخورد. انرژی پول و وقت خودتان را برای کارهای خیلی واجبتر بگذارید. استخدام نیرو را بگذارید برای سال بعد برای دو سال بعد، آنقدر سر شمت شلوغ شد که تنهایی نتوانستید خدمات مدنظرتان رو ارائه بدهید و وقتی توانستید خوب بفروشید. حالا وقت آن است که کسی را استخدام کنید تا کمکتان کند.
چه زمانی نیرو استخدام کنیم؟
وقتی که حقوق کارمند درصد جزئی از درآمد و سود شما باشد.یکی از مهمترین دشمن و سم کسبوکار را تکرار میکنم ایدهآلگرایی است. حتماً از ان دوری کنید، اصلاً داخل ذهنتون این فیلمهایی که از ساختمانهای اداری گوگل نشان میدهد وارد نکنیداولاً همه فضاهای کاری گوگل اینطوری نیست. یک سرچ ساده تو یوتیوب کنید. ببینید. چه شکایتهایی کارکنان گوگل از امکاناتش دارند. از نوع قراردادهای که گوگل با کارمندانش میبندد.
چقدر شکایت وجود دارد. معمولاً افرادی که برای سایتهای اینترنتی محتوا تولید میکنند. بیشتر ترجمه است و این مطالب ذهن ما را آشفته میکند.مطمئناً وقتی بتوانید. محصولات زیادی بفروشید. در آینده شرکت دفتر خود را بازگشائی خواهید کرد. اگر میخواهید تدریس بکنید، آموزش بدهید، که نیاز نیست حتماً کت شلواگرانقیمت بخرید و اگر مرتب منظم باشید هم عالی است.دفتر تو اگر کوچیک است و تجهیزات معمولی دارد همانها کار را استارت بزنید. چون اینها ملاک کار نیست، ملاک تخصص و تسلط شما به کسبوکار است و مردم وقتی به شما اعتماد میکنند و محصولات یا خدمات شما را میخرند که به شما اعتماد کنند و اول کار نیازی به هزینهکردنهای آنچنانی ندارد.
ایده ال گرائی خوب است یا بد؟
مجدد خواهش میکنم کلمه ایدهآلگرایی را از ذهن خودتان بیرون کنید و هرجایی که دیدید خیلی بیش از توان مالی و بیش از توان ذهنی خودتان هزینه میگذارید. سریع ادامه هزینهکردن را متوقف کنید.سال ۹۳ یا ۹۴ بود که دوست جوانی در شهر کوچک ما یک استارتآپ فروش سی دی آموزش راهاندازی کرده بود. الان دفتر مرکزی خودش را مشهد برده و ۱۶ نیرو استخدام کرده. اما اوایل راهاندازی هر شخصی میرفت برای کار در قرارداد ذکر میکرد. نظافت، تهیه چای، آوردن لپتاپ و سیستم با خود شخص است. ما نداریم امکانات در اختیار شما بگذاریم و ما هم با خودم میگفتم مگر میشود.
من بهعنوان مالک این کسبوکار باید سیستم رو تأمین کنم، پرینتر بخرم برا کارکنان خودم میز و صندلی بگیرم.و این دوست آن زمان به من میگفت خیلی اشتباه میکنی. حالا میدانم چقدر حرفش درست و منطقی بود. یک بخش خصوصی باید همه مسائل مالی را بهشدت مدیریت کند. یعنی بهازای هر ۱۰۰۰ تومانی که خرج میکند. حتماً باید دو هزار تومان بفروشید.
سبک کار شرکتهای بزرگ را سرلوحه خودتان قرار ندهید؟
اصلاً گول شرکتهای بزرگ و برندهای بزرگ را نخورید انها هزینههای وحشتناک برای برندسازی ی کنند و انشاءالله در بازاریابی درونگرا و برونگرا خدمتتان جزئیات بیشتری در مورد نحوه هزینهکردن منابع مالی خواهم گفت. شما خودتان را با کسبوکارهای کوچک مقایسه کنید از حداقلها شروع کنید و به امید خدا موفق میشوید. در خدمتتان هستم روز خوشی داشته باشید.
برای مطالعه یا شنیدن فایل صوتی درس قبل اینجا کلیک کنید و برای رفتن به درس بعدی قدم نهم اینجا کلیک کنید. امیدوارم قدم هشتم در مورد ایدال گرایی برای شما مفید بوده باشد و از اینک سایت سعید کاظمی را انتخاب کردید. از شما یک دنیا سپاسگزارم. برای مطالعه و شنیدن بقیه فایل های آموزشی اینجا کلیک کنید.
https://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/04/ایده-گرائی-دشمن-کسب-و-کار.jpg7201024adminhttps://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/01/logo-small-saeidkazemi--300x136.pngadmin2022-04-28 13:57:082022-07-09 18:08:55قدم هشتم ایده ال گرائی دشمن کسب و کار
سلام و درود به همه دوستان عزیز همراه، سعید کاظمی هستم و با دوره رایگان نود قدم آموزش کسبوکار همراه شما عزیزان هستم. همانطور که در ابتدای دوره خدمت شما گفتم. بعد از هر شش قدم، یک مرور و پرسشوپاسخ داریم. خیلی پیچیده و سخت نیست. فقط لازم است. به سؤالات پاسخ بدهید. تا مطمئن شوید. مفاهیم را یاد گرفتید. فقط لازم است. ده تا پانزده دقیقه وقت بگذارید.
برای هر درس تنها دو سؤال و در مجموع ۱۵ سؤال قراردادم. تا یک طوفان فکری در ذهن شما ایجاد گردد و مفاهیم کامل در ذهن شما ثبت گردد.پس با قدم هفتم و آزمون اول در خدمت شما عزیزان هستم. روزهای تعطیل باید برای خانواده، سلامت جسم و روح وقت بگذارید. و آموزش در اولویت دوم می باشد. پس سوالات درسهای اول تا ششم را با هم مرور می کنیم. البته اول باید کامل درسهای یک تا شش را گوش داده باشید.
برای شنیدن فایل صوتی قدم ششم ذهنیت آدمهای پولدار از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.
قدم ششم : ذهنیت آدمهای پولدار،
با قدم ششم در خدمتتان هستیم امروز هم موارد دیگری در مورد ذهنیت آدمهای پولدار را با هم مرور میکنیم. این مطلب در ادامه مطالب قدم پنجم است. برای درک بهتر موضوع پیشنهاد می کنم. ابتدا قدم پنجم را مطالعه یا گوش بفرمائید.
آدمهای پولدار ارزشهایی که ایجاد میکنند درآمد ایجاد می کند.
هشتمین موردی که برای آدمهای پولدار خیلی مهمه این است که آدمهای پولدار بر اساس تلاشها دستاوردها، امتیازها و ارزشهای معنوی که ایجاد میکنند درآمد برای خودشون بوجود می آورند و معمولاً برای پول کار نمیکنند چون میدانند وقتی ارزش برای جامعه ایجاد میکنند پول خودش میآید اما فقرا بر اساس زمانی که صرف میکنند دستمزد میگیرند. یک آدم کارآفرین، یک آدم کارخانهدار، یک آدم ثروتمند ارزش خلق میکند، یک نرم افزار تولید میکند، یک سایت اینترنتی ایجاد میکند، سالها تلاش میکند، صبر میکند، به درآمدزایی میرسد. وقتی شب خواب هم هست نرم افزارش میفروشد. وقتی شب خواب هست محصول میفروشد وقتی خواب هست پیج اینستاگرامش توسط مشتریان دیده میشود و برایش خلق ثروت میکند.
ثروتمندان مدیریت پول و سرمایه را بلدند
در بحث نهم آدمهای پولدار پولشان را خیلی خوب مدیریت میکنند و فقرا پولشان را خیلی بد مدیریت میکنند آدمهای پولدار برای خرج هر منبع درآمدی که به دست میآورند. برنامهریزی دارند بخشی از پولشان را به خیریه کمک میکنند. قسمتی را پس انداز میکنند و مقداری را به هزینههای روزمره خودشان، خانواده و کارخانه یا دفتر شرکتشان انجام میدهند و بخش زیادی را سرمایهگذاری میکنند. اما بسیاری از آدمهای فقیر سریع اولین منبع درآمدیشان را به کالای مصرفی تبدیل میکنند. مبل میخرد، گوشی خودش را عوض میکند، یک لپ تاپ جدید میخرد، که یک ماه بعد میبینید. آن محصول قیمتش نصف قیمتی که خریده شده است. درحالیکه این پول را میتوانست سرمایهگذاری کند. از مجموع ۵ یا ۶ ماه سرمایهگذاری، از سود سرمایهگذاری مبل بخرد یا گوشی رو بخرد.
پول و سرمایه برای آدمهای پولدار کار می کند
بحث دهم آدمهای پولدار کاری میکنند که پولشان برای آنها سختکار میکند اما فقرا برای پول سختکار میکنند. آدمهای پولدار کاری میکنند که پول برای آنها کار میکند با سرمایهگذاری، با اعتقاد به اثر مرکب، برای پول سرمایهگذاریهای کوچک میکنند سبدهای مختلف سرمایهگذاری میکنند و پول برای آنها کار میکند اما فقرا فقط کار میکنند تا پول در بیاورند.
آدمهای پولدار ترسو نیستند
یازدهمین موضوع آدمهای پولدار معمولاً ترسو نیستند و مقابل ترسهایشان میایستند اما آدمهای فقیر اجازه میدهند ترسهایشان سد راه آنها بشود.بزرگترین مؤلفه آدمهای پولدار مقابله با ترسهایشان هست آنها دانش دارند مهارت پیدا میکنند و جرئت دارند و در مقابل ترسهایشان با این دانش و مهارتشان ایستادگی میکنند اما دقیقاً آدمهای فقیر برای انجام ندادن کارهایشان شروع به درستکردن بهانه میکنند، چرا ورزش نمیکنی؟ بهانه میآورد که هوا سرد هست امروز نمیتوانم ورزش کنم. چرا کسبوکار راه نمیاندازی؟ وقت ندارم، حوصله ندارم، الان شرایط خوب نیست، الان کسبوکار جدید راه بیندازم موفق نمیشوم.
همیشه برای انجام ندادن یک بهانه دارند
در بحث دوازدهم آدمهای پولدار همیشه در حال یادگیری هستند اما آدمهای فقیر همیشه میگویند ما که میدانیم ما که بلد هستیم. آدمهای پولدار همیشه در حال شرکت در دوره هستند. در حال یادگیریاند کتاب میخوانند. با آدمهایی که از آنها دانش و تجربهشان بیشتراست، مذاکره میکنند. صحبت میکنند و همیشه برای آموزش دیدن هزینه میکنند. اما آدمهای فقیر هزینهکردن برای آموزش را پول هدردادن میدانند میگویند پولمان را دور بریزیم؟! مبل چندبرابر قدرت خریدش را میخرد که دو ماه بعد اگر توی همان مبلفروشی ببرد نصف قیمت از او نمیخرند اما حاضر نیست برای هیچ موضوعی برای کسبوکارش، برای زندگیاش، برای وانشناس و روابطش با همسرش هزینه بکند و آموزش ببیند و راهکار پیدا کند.
ثروتمندان توان حل مساله دارند
سیزدهمین مورد که تفاوت بسیار بزرگ آدمهای پولدار و فقیر هست و یکی از قدمهای ماست که خیلی در موردش بحث میکنیم خیلی از مباحثی که خدمت شما گفتم جزو قدمهایی است که باید تخصصی در موردش بحث کنیم. آدمهای پولدار توان حل مسئله دارند یعنی هر مشکلی که در کارخانه، در مجموعه، در شرکت ایجاد میشود را حل میکنند ولی فقرا نمیتوانند موضوع را حل کنند مشکل را همیشه بهعنوان مشکل نگه میدارند، بزرگترش میکنند ولی نمیتوانند حلش کنند نمیتوانند دنبال پیداکردن یک راهکار باشند.
ادمهای موفق مثبت اندیش هستند.
چهاردهمین موضوع و یکی از درسهای قبلی، بحث مثبتاندیشی هست، آدمهای پولدار همیشه مثبتاندیشاند. ولی آدمهای فقیر معمولاً زود رنجش پیدا میکنند، برای هر موضوعی عصبانی میشوند، یک تصادف کوچک را به یک دعوای بزرگ و یک مشکل و بحران تبدیلش میکنند. اصلاً نباید در جامعه رنجش بگیریم، ناراحت بشویم، زود برای هر موضوعی عصبانی شویم، وقتی شما نگاهتان مثبت هست، کائنات هم همه انرژیهای مثبت را به سمت شما ارسال میکند. وقتی نگاهتان منفی هست همه کائنات انرژیهای منفی را به سمت شما هدایت میکنند. اینها شعار نیست اینها واقعیت است. وقتی وارد عمق آن بشویم. وقتی دوستانتان را از آدمهای ثروتمند و موفق انتخاب کنید (که انشاءالله جلوتر برویم در همین دوره گروههای مسترمایند تشکیل خواهیم داد و با هم مذاکره میکنیم) آدمهای موفق دوره قرار میگیرند باهم تبادل نظر میکنند.
روز هفتم روز شماست و باید شما درسهایتان را پس بدهید. ایرادهای دوره را بگیرید پیشنهاداتتان رو بدهید نظر بدهید. هر چیزی قطعیت ندارد. همانطور که در درس اول گفتم، حرفهای من از تجربه است، همه از مطالعه است خیلی از این حرفها که در این درس قدم پنجم و ششم گفتم از کتاب اسرار ذهن ثروتمند گرفتم خلاصه کردم. چکیده مطلب را از ۲۰۰ صفحه درآوردم که برای شما مفید و بهدردبخور باشد من در هر بخش کتابش را هم به شما معرفی میکنم اگر دوست داشتید عمقی آن موضوع را یاد بگیرید کتابش را مطالعه بفرمایید.
برای مطالعه وشنیدن درس پنجم اینجا کلیک کنید و برای انجام تکالیف درس هفتم و ادامه درس اینجا کلیک کنید. چقدر من را خوشحال خواهید کرد. که تجربیات آموزشی خودتان در مورد کسب وکار را با سایت من به اشتراک بگذارید. تا در سایت بنام خود شما آنها را بارگزاری کنم. اینجا همه چیز درهمه، اما رایگان ، مطالب کامل آموزش کسب و کار اینجا کلیک کنید.
برای شنیدن فایل صوتی قدم چهارم اثر مرکب در کسب و کار از طریق فایل ذیل می توانید استفاده بفرمائید.
سلام به همه دوستان سعید کاظمی هستم .و امروز با قدم چهارم دوره آموزشی کسب و کار بنام اهمیت اثر مرکب در کسب و کار همراه شما هستم. یکی از قدم های بسیار مهم است. من همیشه می گویم که ایکاش بیست و چند سال پیش کسب و کار و زندگی شروع کردم به مفهوم یاد میگرفتم مفهوم به معنای واقعی یاد می گرفتم و با تمام وجود انجامش میدادم و الان مطمئناً در زندگی خیلی موفق تر از امروز بودم قدم چهارم در مورد اثر مرکب می باشد.
تعریف اثر مرکب:
خلاصه اثر مرکب میشود ( اقدامات کوچک مستمر ) یعنی همه کارایی که ما دائم انجامش می دهیم تا به نتایج بزرگ برسیم. مطلبی از دکتر شریعتی می خواندم در مورد عشق نوشابه ای صحبت می کرد. می گفت عشقی که مثل نوشابه در ابتدا یک هیجان بزرگ ایجاد میکند و بعد تمام آن هیجان کم می شود.در ابتدا تمام نوشابه را در بر می گیرد و در انتها یک چهارم یا یک پنجم لیوان را میگیرد. و در واقعیت بقیه گاز بوده .
خیلی وقتها خیلی کسب و کارها را شروع میکنیم با انرژی زیاد، زمان زیاد و هزینه زیادی کار را آغازمی کنیم و انتظار های بزرگ داریم و من به این نوع شروع کار می گویم. کسب و کارهای نوشابه ای ، یعنی طرف خیلی انرژی،پول و وقت می گذارد.ساعت ها کار میکند. بعد که به آن اهداف نمی رسد. احساس شکست میکند و یکی از دلایلی که خیلی از آدمها کسب و کار خودشان را رها میکنند و بسیاری از استار تاپ ها و پروژه های خویش فرمایی شکست میخورد. هم این است. که با اثر مرکب آشنا نیستند یا باور ندارند.
مثال هائی برای اثر مرکب:
شما همین امروز اولین درخت تنومندی که دیدید خیلی دقت کنید. به ابعادش به قطر تنه درخت و به ظاهر این درخت نگاه کنید. برگردید به ۲۰ سال، ۳۰ سال تا ۵۰ سال قبل که این درخت کوچکی بوده. که تازه از گلخانه اومده بوده یا یک ترکه باریک از تنه یک درخت دیگه گرفته شده و کاشته شده، توی خیابون تو حیاط خونه ما حیاط خانه پدری و پنجاه سال پیش این اگر باور نمی داشت. به عنوان مسئله طبیعی خودش که نیاز داره برای رشد به اقدامات کوچک مستمر و پیگیری دائمی، یعنی هر روز از قطره آب که امده جذب کرده هر تابش نور خورشیدی را گرفته و دائم آرام آرام در طی سالها قد کشیده که امروز ما این درخت زیبا را با ثمره خوب و با سایه زیاد میبینیم.
مثال دوم سنگ گرانیت و اثر مرکب:
یک مثال دیگه بزنم شما اگر قرار باشه توی یک سال از کنار یک سنگ گرانیت شیک و ساب خورده رد بشوید. می دانید گرانیت یکی از بهترین سنگهای جهان از نظر دانسیته یا تراکم می باشد. و به این راحتی خراش نمیخورد. اگر سنگ تراورتن یا مرمریت باشه خوب همه می دانیم براحتی خراش بر روی سنگ ایجاد می گردد.اگر یک میخ در دستان شما باشد و هر روز صبح تو مسیر رفتن به سرکار یا مدرسه یک خط روی گرانیت بکشید و بعد از یکسال این کار را روزی دو مرتبه انجام بدهید انهایی که سیگار میکشند یا پیتزا دائم می خورند یا هر روز نوشابه می خورند.
این خط هر روز یک اثر کوچک بر روی سلامتی کبدشان، سلامتی ریه آنها می کشد. امروز و فردا یا هفته بعد خودش را نشان نمیدهد و یک سال بعد، پنج سال بعد، ۱۰ سال بعد اثرات وحشتناک روغن های ترانس بالا بر روی بدنشان خودش را نشان میدهدو حاصل آن یک کبد چرب آسیب دیده می باشد.
اهمیت اثر مرکب در کسب و کار
و اگر هر کسب و کاری را شروع میکنید حتماً باید باور داشته باشید که هیچ کسب و کاری یک شبه، یک روزه،یک هفته ای و حتی یک ساله به نتیجه نمی رسد.شما امروز فلان برند بیسکویتی که سالهاست داره کار می کند و امروز اثر انگشت برند خودش را بر روی ذهن ما هک کرده (من از کلمه اثر انگشت استفاده میکنم. برای شرکت هائی که اثر انگشت برند خودشان را بر روی ذهن ما گذاشته اند) اتفاقا دو هفته قبل رفته بودم رستورانی غذا بگیرم. دیدم خانمی کتاب می فروشه. دیدم کتاب اثر مرکب دارن هادری را هم برای فروش دارد. گفتم این کتاب را خواندی گفت اره چند بار خواندم .
بعد بهش گفتم چطور بود کتاب، بهش گفتم روزی چند بار نه می شنوی گفت از هر ده نفر هشت نفر همان اول می گویند. پول نداریم،حوصله نداریم. ما پول کتاب خریدن نداریم. گفتم خسته میشوی. گفتم چند تا میفروشی، گفت روزی صد تا کتاب می فروشم. و روزهای آخر هفته که مردم سرحالتر هستند. تا ۲۰۰ کتاب هم می فروشم. برای من جالب بود در یک شهر کوچک ک مردمش به ندرت اهل کتاب خواندن هستند. این خانم با صبر و استقامت و انجام مداوم کار از کتابفروشیهای سطح شهر هم موفق تر است.
این باور کرده که نه شنیدن ها، تلاش های مکرر کوچک و تکتک به آدمها بیاد توضیح بدهید چون ۵فقط دقیقه فرصت طلایی که داره ارتباط برقرار می کند و بر اساس موقعیت طرف یک کتاب بهش معرفی می کند.من و شما هر کسب و کاری یا هر کاری تو زندگی خودمان می خواهیم استارت بزنیم.اگر می خواهیم ورزش بکنیم اگر میخواهیم کسب و کار را بندازیم حتماً باید به مفهوم اثر مرکب اعتقاد داشته باشیم.
آن که آرام تر می دود سریعتر می رسد.
اتفاقا استاد خود من که سالها استاد بیزینس کوچ من بودن به من همیشه خیلی حرف جالبی می زند. همیشه می گوید اونی که آروم میرود همیشه به مقصد می رسد. همیشه می گوید لاک پشت به مقصد میرسد ولی امکان نداره خرگوش به مقصد برسد. چون لاک پشت آهسته وپیوسته کار را انجام میدهد وخسته نمی شود. من امروز میروم برای دفتر بیمه، برای مشاور املاک یا برای هر کسب و کاری شروع می کنم میگویم خوب از دایره دوستان شروع می کنم نه می شنوم. به فامیلها زنگ میزنم، شبکه سازی می کنم، از آنها خواهش می کنم به ۴ نفر دیگه من را معرفی کنند. وارد سیستم اداری میشوم بی احترامی می کنند. از هر ده نفری که صحبت می کنم. 9 تا نه می شنوم. اما خسته نمیشوم.
معرفی فیلم به سوی خوشبختی:
حتماً انتهای هفته فیلم به سوی خوشبختی را تماشا کنید یکی از فیلمهای بسیار مهمی که حتماً باید هر کسی که وارد دنیای کسب و کار می شود با نگاه کسب و کاری به جملات خیلی دقت کنید. مثل یک فیلم بهش نگاه نکنید. (این فیلمها سال ۲۰۰۶ اگر اشتباه نکنم ساخته شده ) اساتید کسب و کار تاکید می کنند.سالی ۲ تا ۳ مرتبه یک کارآفرین باید این فیلم را ببینید. حتما توقف را بزنید. به جملات خیلی دقت کنید جملات خیلی خوبی برای کسب و کار دارد از تلاش می گوید از زحمت صحبت می کند. از یک باور صحبت می کند. آنقدر تلاش می کند. تا به نتیجه برسد.
باور به اثر مرکب با اشتیاق برای انجام کارهای کوچک مستمر
من خیلی موضوع اثر مرکب را مهم می دانم. من دوست ندارم فایل ها طولانی بشود. اثر مرکب تاثیر وحشتناکی تو زندگی ما دارد.باید به اثر مرکب باور داشته باشیم و هیجانزده نباشیم اگه بخواهیم کار راه بیندازیم. نباید خسته بشویم باید بدانیم که ما دو ساعت در روز کار می کنیم کار خیلی عمیق ( در یکی از قدمها در مورد کار عمیق صحبت خواهم کرد)تلاش می کنیم. آرام آرام امروز یک درصد، فردا نیم درصد پس فردا یک درصد تا یواش یواش ما را به مقصد نهایی برساند.
ما اگر می خواهیم به قله موفقیت برسیم. باید تکتک قدمها است. که پشت سر هم مستمر،آرام طی میکنیم تا به نتیجه برسد. هیچ شخصی نمی تواند با یک قدم کوه ۴۰۰۰ متری ۵۰۰۰ متری را طی نماید.با قدمهای مستمر و کوچک که وسط راه استراحت هم می کند. مواد غذایی میخورد. انرژی خود را به انجیر وکشمش به دست می اورد. آرام آرام قدم به قدم می رود تا به هدف برسد.
من در خدمتتون هستم.اگر سوالی داشتید. روز و روز خوشی داشته باشید. برای مطالعه یا شنیدن فایل صوتی قدم قبلی اینجا کلیک کنید و برای رفتن به قدم بعدی (قدم پنجم) اینجا را زحمت شما کلیک کنید. حتما از سایر محتواهای تجربی و آموزشی سایت سعید کاظمی و بخش آموزش کسب و کار هم بازدید کنید. منتظر فایل های شما که حاصل سالها تجربیات شما در هر موضوعی باشد. هستم . برای مطالعه یک محتوا خوب به زبان اصلی اینجا کلیک کنید. خیلی متن زیبائی است.
https://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/04/Turtles-and-rabbits-1.jpg6621024adminhttps://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/01/logo-small-saeidkazemi--300x136.pngadmin2022-04-24 20:29:562022-07-09 18:19:51قدم چهارم اهمیت اثر مرکب در کسب و کار
برای تماشای کامل این مصاحبه از طریق فایل زیر اقدام بفرمائید.
برای شنیدن فایل صوتی این مصاحبه لطفا از طریق لینک ذیل اقدام نمائید.
سعید کاظمی: خودتون رو کامل معرفی کنید. در خدمتتون هستم. داستانِ زندگیتون رو اول برای ما بگویید. البته من و آقایِ محمدی بزرگ شدهیِ یک منطقه هستیم و برای من افتخاری بود آشنایی با ایشان.
سعید کاظمی: اول سه تا مفهومِ بازاریابی، فروش و ویزیتوری راتعریف کنید؟
شاید افرادی سالها دارند کار میکنند ولی هنوز تفاوتِ بازاریابی رو از ویزیتوری تشخیص نم یدهند یا مثلاً نمیدانند فروش خودِش یک هنره. و یک تخصصِ و اصلاً کسب و کاری که فروش نداره به معنایِ واقعی اون دیگه کسب و کار حساب نمیشه.
استاد محمدی: بله
سعید کاظمی: فروش اولین عاملِ موفقیت کسب و کار هستِش؟
کسب و کار اگه به سود نرسد و به فروش ختم نشود عملاً شکست میخوره. بذارید من اول داستانِ شما رو بشنوم چون من داستانِ هر آدم خیلی جذابه. هر انسان یک تجربهیِ شخصی داره و داستانِ خیلی از آدمها میتونه مفید باشه. برایِ آدمهایی که الان شاید تویِ شهرستانِ ناامیدِ و میگه من نمیتونم، شهر کوچیکه، کسب وکار نمیشه. تازه زمانی که من و شما شروع کردیم اصلاً دنیایِ دیجیتال نبود. هفت هشتسالِ پیش.
استاد محمدی: دقیقاً. من خوب از بچگی کسب وکار رو زیاد دوست داشتیم. میرفتیم کار میکردیم. چرا؟ چون من پدرم وقتی بازنشست شد رفت یک مغازه گرفت و چندتا کار انجام داد. یکی از این کارهایی که انجام داد رفت مغازهیِ میوهفروشی گرفت. چند وقتی میوهفروش بود. بعد خوب من رفتم کنار دستیش شروع کردم به کار کردن و از همونجا کم کم با مفاهیمِ کسب و کار آشنا شدیم و همزمان برادرام برایِ خودشون مغازه داشتن و خرید و فروشِ لوازمِ آرایشی و بهداشتی و اینا که برمیگرده به دههیِ 60. که تازه زمانِ اوایلِ انقلاب و اوایلِ جنگ بود. خوب خیلی کمبودها زیاد بود و مردم در مضیقه بودن.
به هر صورت ما از اون موقع شروع کردیم به کسب و کار و با مفاهیمِ کسب و کار آشنا شدیم. بالاخره کنار دستِ عزیزانمون که بودیم اینها رو یاد گرفتیم. و از اون موقع به بعد هم تابستونا من همیشه میرفتم کار میکردم برایِ خودم. یعنی از همون بچگی تابستونا برایِ خودم کار میکردم و درآمدزایی داشتم برایِ خودم و خوب این حسِ خیلی خوبی میداد. و از همون موقع به من این الهام شد که من یک فروشنده باشم و از این طریق زندگیم رو بچرخونم. و تا اینکه رسید به بعد از تحصیلات که سالِ 72 بود که ما واردِ بازارِ کار شدیم و به شکلِ رسمی و در واقع از یک جایی شروع کردیم و کنارِ برادرهام شروع کردم و کسب و کار رو یاد گرفتیم.
کمکم واردِ بازارِ کار شدیم و خودمون واردکننده بودیم، وارد کنندههایِ موادِ غذایی بودیم و بعد از چند سال هم رفتیم صنفمون عوض شد رفتیم سراغ کار ادکلن، لوازم آرایشی و از این جور کارها. یعنی دقیقاً از سالِ80 به بعد دیگه تویِ این صنف دارم کار میکنم و سرگذشتِ ما اینه. به قولِ شما اون موقع نه تلگرام بود، نه اینستاگرام بود. و همهش کارِ یدی بود به قولِ گفتنی. ولی خوب کارِ کسب و کار رو شروع کردیم و از همون شهرستان هم شروع کردیم. خوب کمکم پلهها رو طی کردیم اومدیم بالاتر و دیدیم حالا اون شهرستان کسب و کارِ من نمیشه و یا خیلی من دوست ندارم و خودم رو رسوندم به سمتِ تهران.
ولی خوب برادرایِ من هستن هنوز شهرستان کار میکنن و خوب هم هست و هیچ مسئلهیِ خاصی هم نیست. و این یک باورِ ذهنیِ که من حتماً باید تویِ یک شهرِ بزرگ باشم که بتونم کسب و کار انجام بدم. ما تویِ دورهیِ یکی از دوستانمون بود که ایشان بچهیِ یکی از محلاتِ شیراز بود؛ حالا نمیدونم کدوم یک از روستاها و یا شهرهاش، بعد یه روز اومد به من گفتِش که علی آقا من شهرستانیم و اونجا مثلاً کسب و کارِمون خوب نیست و اینا. گفتم اتفاقاً داری اشتباه میکنی. چون شهری که شما هستید فقط تو هستی. رقیبی نداری. کسی دیگه نیست. و به راحتی میتونی اونجا کار انجام بدی و خدمت کنی به مشتریات. گفت آره راست گفتی.
بعد از چندسال من بازم این دوستم رو دیدم. گفت همون حرفِ تو رو من گوش کردم و شروع کردم به کسب و کارم و الان تویِ شهرِ خودم که هستم موفق هستم و خودمم و کسی دیگه نیست و همین که خودم هستم خوب به اصطلاح کاری که میخواد انجام بده برایِ مشتریاش و اونایی که هستن انجام میده و خیلی هم خوب و راضی هستِش. حالا این به صورتِ خیلی خلاصه. و کسب و کارهایِ زیادی ما انجام دادیم. تهران هم که اومدم تویِ شرکتِ یونیور بودیم. اولین فروشندهیِ شرکتِ یونیور بودیم و کسب و کار از اونجا شروع کردیم با شامپوهایِ گلکَید، خمیردندونهایِ کول گیت و از این جور چیزا بود.
یک مدتی هم تویِ شرکتِ آدیداس بودم یکی دوسال. همهکارهیِ آدیداس بودیم و بعد کشیده شدیم به سمتِ شرکتی که الان جزءِ سه تا شرکتِ برترِ ایران تویِ زمینهیِ لوازم آرایشی و ادکلن و اینا هست که مشغول به کاریم و داریم کار انجام میدهیم.
سعید کاظمی: بیاین با مفاهیم شروع کنیم. الان شما بخواید به زبانِ ساده نه خیلی علمی و کتابی بازاریابی رو تعریف کنید؟ مثلاً فرض کنید من یک جوانی هستم که هیچ اطلاعاتی ندارم و میخوام شروع کنم و یک کسب و کار رو راه بندازم. اصلا مفهومِ بازاریابی چیه به نظرِ شما؟
استاد محمدی: بازاریابی یعنی اینکه ما ببینیم مشتری چی میخواد. بریم دنبالِ خواستههایِ مشتری. یک تحقیق و یک تفحصی بکنیم ببینیم مشتری چی میخواد این میشه بازاریابی. بازاریابی یعنی مدیریتِ روابط. یعنی رابطهای که من با مشتری ایجاد میکنم یک جور بازاریابی هستِش. و در کنارِ این روابطِ که ایجاد میشود بعد اون مشتری از من خرید میکنه. اگر رابطهیِ من با مشتری خوب باشه خوب اون جنسهایی که دارم میارم از من خوب خرید میکنه. این مدیریتِ روابط میشه بازاریابی. یه جورایی مشتری رو با خودم درگیر کردن. با فعالیتِ خودم درگیر کردن. با جنسِ خودم درگیر کردن. حالا جنس میخواد باشه یا خدمت میخواد باشه. فرقی نمیکنه. وقتی من مشتری رو با این حال درگیر بکنم در واقع دارم بازاریابی میکنم. مشتری سمتِ خودِ من میاد و جایِ دیگهای نمیره. بازاریاب میره میگرده میبینه واقعاً مشتری چی نیاز داره؟
و بعد همون رو یا خودِش تولید میکنه یا در جایِ دیگه که تولید شده تهیه میکنه و یا میره اون جنس رو چی؟ وارد میکنه. این میشه در واقع کارِ خیلی ساده کارِ یک بازاریاب. و در واقع مفهومِش میشه جذبِ مشتری. خیلی خیلی ساده بخوایم حساب بکنیم میشه جذبِ مشتری به سمتِ خودم و محصول و خدماتی که دارم ارائه میدم. این میشه بازاریابی. حالا بازاریابی کردیم، جنس تهیه کردیم، حالا اون خدماتی که داریم خوب . حالا چهجوری باید بفروشیم. این تهیه شد حالا میرسه به قسمتِ بعدِش که قسمتِ فروشِش. قسمتِ فروش میرسه به کارِ ویزیتور. ویزیتور کارِ خیلی مهمی داره انجام میده اما متاسفانه من فکر میکنم شاید یه مقدار اِسمِش بد در رفته تویِ جامعه. طرف میگه مثلاً چیکار میکنه ویزیتور و فکر میکنه شغلِ خیلی سطحِ پایینی هستِش. در واقع اگر ویزیتور نباشه کی میخواد محصولِ من رو به مشتری معرفی کنه؟
کی میخواد محصول یا خدماتِ شما رو به مشتری معرفی کنه؟ نمیتونید که درِ یکی یکی مغازهها یا شرکتها یا هرجایِ دیگه میخواین بریم، شهرستان میخوایم بریم. این کار کارِ ویزیتور هستِشو زیر مجموعه حالا یک مدیریتِ فروشی هست یا هر چیزی هست اون ویزیتور میاد اینجاش رو به فروشگاهها، به شرکتها و به همهیِ کسایی که ممکنِ اون جنس یا محصولِ من رو نیاز داشته باشند معرفی میکنه و وقتی معرفی کرد میگه آقا این جنس شرایطِشِ و این چیزیه که جامعه الان بهش نیاز داره و خدماتِ ما اینه ، شرایطِ ما اینه، پشتیبانی مون اینه، برات توضیح میده. کار کارِ کیه؟ این کار کارِ ویزیتور هستِش. و اگه ویزیتور نباشه در واقع فروشی صورت نمیگیره.
سعید کاظمی: من یک تعریفی تویِ ذهنِ خودم از بازاریابی دارم. من بازاریابی رو اینجوری تعریف میکنم شما ایراداتِش رو بگویید؟
بازاریابی شناساییِ مشتریانی هستِش که به خدمتِ یا محصولِ ما نیاز دارند یا خودِشون حتی نمیدانند که به این خدمت یا محصول نیازدارند و ما باید صدامون رو بهوسیلهیِ هر ابزاری مثلاً ابزارهایِ دیجیتال که نوین هستِش و روشهایِ سنتی حالا هر روشی حتی اگه تبلیغاتِ بنری هستِش، تبلیغاتِ بیلبردی هستِش یا تلویزیونی به هر طریقی بتونیم صدامون رو به گوشِ مشتری برسونیم؟ و کلاً با بحثِ فروش؛ و فکر کنم فروش خودش یکی از زیرمجموعههایِ بازاریابی هستِش درسته؟
استاد محمدی: تعریفِتون درسته بله. وقتی من بتوانم خودم رو به مشتری بشناسونم اول باید نیازِ مشتری رو درک بکنم پیدا بکنم و وقتی من این رو درک کردم میام همون خدمت و همون محصول رو به نسبتِ اون چیزی که من دوست دارم؛ مثلاً من تویِ حیطهیِ آرایشی هستم محیطِ آرایشی بسیار تنوعِش زیاده. خیلی خیلی زیاد. من دو سه قسمتِش رو دستم گرفتم. اصلاً میگم آقا من فروشندهیِ ادکلن هستم. من فروشندهیِ لوازمِ آرایشی هستم. مختصر. این لوازم آرایشی خیلی زیاده. از رژلب و ریمل و کرمپودر و اینا بگیریم تا حالا شامپو و کراتین و اونا دیگه میخوره یک خورده تخصصیتر میشود. مثلِ محصولاتِ ناخن میشوند.
تخصصی، محصولاتِ گریم هستِش که میشه تخصصی. هر کسی کارِ خودش رو انجام میده. من اینا رو بیام شناسایی بکنم نسبت به کسب و کارِ خودم و همونها رو عرضه کردن این میشه در واقع چی؟ بازاریابی. الان یک کسی تویِ حیطهیِ لوازم یدکی هستِش، کسی تویِ حیطهیِ موادِ غذایی هستِش. خوب اگه خاطرتون هست که حتماً هم هست در زمانِ قدیم ما فقط یه دونه پنیر داشتیم یا یک مدل پنیر داشتیم. حُب بازاریابی میشه و میگیم مردم نیاز دارند به تنوع. ما تنوع طلب هستیم. چیزهایِ زیادی رو دوست داریم و الان مثلاً تویِ اینا اگر حساب بکنیم 10 سالِ پیش من از یکی از دوستام که وارد کنندهیِ رنگِ مو بود. گفت علی فکر میکنی چند مدل رنگ مو ما تویِ ایران داریم. گفتم نمیدونم شاید ده بیستتا. همون چیزایی که من دیده بودم. گفت بالایِ دویست و پنجاه مدل رنگِ مو ما داریم.
سعید کاظمی: رنگ مو یا مدل؟
استاد محمدی: برند. رنگِ مو فقط. این چیه؟ این بازاریابی شده که آقا تویِ ایران مردم دوست دارند موهاشون رو رنگ کنن. من رفتم رنگ آوردم، شما رفتید رنگ آوردید و یکی دیگه هم رفت رنگ آورد و همه هم دارند میفروشن. اینقدر بازارِش وسیعِ. الان من مثالِ خیلی ساده زدم گفتم پنیر. الان تویِ سوپرمارکتها میروی بالایِ شاید پونزده بیست سی مدل پنیر گذاشتن. حالا تو اینجا ما پونزده بیست مدل اما درکل شاید ما بالایِ صدو پنجاه مدل پنیر داریم. روغن مثلاً چقدر زیاده یه چیزهایِ دیگه به همین ترتیب. خوب اینا رفته بازاریابی شده. دیدن مردم به اینها نیاز دارند. اصلاً هم چیزِ بدی نیست. که آقا مثلاً میگی خوب هر چقدر ما کیفیتمون رو ببریم بالاتر اونوقت فروشِ بیشتری هم خواهیم داشت دیگه و مردم میان سراغِّمون. این میشه بازاریابی.
سعید کاظمی: حالا تعریفِ فروش رو میگویم. چیزی که من همیشه به همکارانم میگویم و به دوستایی که حالا بهشون تدریس میکنم میگم ویترینِ شما بخشی از فروشِ شما هستِش. با پوشیدنِ شما بخشی از فروشِتونه. سؤال پرسیدنِ شما بخشی از فروشِتون است.
سعید کاظمی: اینی که مشتری واردِ مجموعهیِ کاریتون میشه جواب میدهید، سرتون تویِ موبایل نیست، حواسِتون تویِ شبکههایِ اجتماعی نیست میشه بخشی از فروش. نوعِ کلامی که استفاده میکنید، زمانی که میدید به مشتری خیلی مفاهیم هستیش. به نظرِ من واقعاً فروش خیلی گستردهس. یعنی خیلی از جوونها رو من میبینم تویِ شهرستان و یا اینایی که آنلاین به من مراجعه میکنن و تدریس میکنم بهشون میگن فروش یک احساسِ. بذارید یک مثال براتون بزنم. ساعتِ یازده و چهل و پنج و اینا بود میخواستم دیگه لپتاپ مو خاموش کنم دیدم که رویِ سایتم یک سؤال خورد و آنلاین یه نفر یه سؤالی پرسید. بعد گفت آقا مدلِ فلان و فلان لپتاب موجود دارید؟ گفتم که آره موجود دارم. بعد شروع کردیم با هم صحبت کردن. یه موقع من دیدم یک و بیست دقیقهای و یک و نیمِ شب شد.
بعد گفتم که دیگه باید برم استراحت کنم. چون یازده و نیم و شب گذشته و تعطیل بود و گفتم آقا اگه اجازه بدید من برم دیگه استراحت کنم و صبح در خدمتِت باشم. گفت دیگه دو ساعت شد ببخشید شما. گفتم نه ایرادی نداره خواهش میکنم. من رفتم مسواک بزنم برگشتم دیدم 86 میلیون خرید زد. دو دستگاه برداشت 86 میلیون. بعد خوب اون فروشِ اینترنتی خیلی به آدم انرژی میده. اصلاً ماورای فروشِ فیزیکی است. بعد با خودم گفتم من اگه این وقت رو برایِ این نمیگذاشتم و این حسِ اعتماد رو براش ایجاد نمیکردم اون تویِ یک و نیم نصفِ شب؛ خوب اون پایینترین لِوِلِ فروشِ تویِ اون وقتِ از شب هست، اون رو به دست نمیآوردم .
سریع دیدم شریکم هم بیداره بهم پیام میداد که ایمیل برام اومده اوکی هستِش؟ گفتم بله من دارم دو ساعته روش کار میکنم. یعنی فروش خیلی موضوعِ پیچیدهای هستیش و حالا من سؤال برایِ فروش خیلی دارم و اینا سؤالاتی هستِش که تویِ ذهنِ من ایجاد شده. حالا الان رویِ ویزیتور یکم صحبت کنم. من یکی از کوچ هایِ خودم آقایِ فرشیدِ رمضانی خیلی رویِ ویزیتور تأکید میکنه. میگه انتخابِ ویزیتور حالا ما چون تجربه داریم؛ چون من الان اینجا معمولاً تویِ شهرستان با ویزیتور کار نمیکنیم، انتخابِ ویزیتور چقدر مهمه، اون آدم چون میرود خدماتِ شما رو میبینه، چون میره خدماتِ شما رو ارائه میدهد میگفت من ویزیتور داشتم که رفته کلی پول از مردم گرفته به حسابِ شخصیِ خودِش ریخته و هی میگفت انتخابِ ویزیتور فکر نکن به این آسونیه و خودِ اینکه این ویزیتور توانمندیِ بازاریابی و فروش رو داشته باشه باز خیلی مهمه.
در موردِ ویزیتور یکم توضیح بدید. حالا فروش من خیلی سؤال دارم که دونه دونه ازتون میپرسم.استاد محمدی: خوب یکی از کارهایی که ویزیتور انجام میده در واقع همون فروش رو داره انجام میده برایِ شرکتِ من و یا هر شرکته دیگه داره اون ویزیتور این کار و انجام میده و اون خدمات رو ارائه میده. این ویزیتور به قولِ شما اگه درست برخورد نکنه خوب فروشی نخواهد داشت. من رفتم اصلاً تویِ فروشگاهی دیدم ویزیتور اومده داره التماس میکنه. پیشِ خودم دارم میگویم که این چهکاری است تو داری انجام میدی. چرا التماس میکنی؟ فروش زورکی نمیشه که. شما باید اون اصولِش رو یاد بگیری وقتی که آموزش میبینین. من پسرِ خواهرم تویِ یکی از فروشگاههایِ تویِ اتریش و اینجا هم که بود یکی از فروشندههایِ خیلی خوب بود. هفتِ صبح میرفت سرِ کارِش و مرتب و منظم میرفت و برمیگشت. بهش گفتم اونجا چهجوریه؟
گفت دایی ما هر روز نیمساعت آموزش داریم. الان شده مثلاً سرپرستِ اون فروشگاه. در عرضِ چندسال الان اونقدر خوب برخورد کرده، خوب کار کرده و قبلاً هم خوب کارمیکرد. اون ویزیتورِ باید آموزش ببینه. شرکتها میرَن دنبالِ ویزیتور میگردن ولی فکری به حالِ آموزشش نمیکنن. می گویند آقا این جنس و این لیستِ قیمت، این کتاب و این فلان برو بفروش. و اون میره میچرخه و یک برگه میگیره دستِش و در هر داروخانه و فروشگاهی میرسد میگه آقا من اون روزم که اومدم ویریتِت کردم. جندتا مهر زده و چندتا فروختی؟ شاید دو تا هم نفروخته. خوب این به چه درد میخوره؟ چرا ؟ چون این شخص آموزش ندیده. وقتی که آموزش میبینه همین چیزایی که شما فرمودید تیکهتیکهیِ اینا برمیگرده به آموزش. من الان خودم حداقل روزی دو سه ساعت آموزش نبینم اون روزم شب نمیشود.
یعنی باید دائماً آموزشَ رو ببینی که اون ویزیتورِ بتونه کارِش رو درست انجام بده. وقتی ویزیتور اشناییِ خاصی در موردِ اون جنسی که داره میفروشه نداره و وقتی میری ازش سؤال میکنی که آقا این جنس چهجوریه؟ کیفیتِش چهجوری؟ و اصلاً چهجوری کار میکنه میگه نمیدونم خوب این نمیتونه بفروشه. خوب میگن پس پاشو برو برایِ چی اومدی اینجا. اونآموزشِ به نظرِ من خیلی مهمه برایِ همه حتی اون مدیر. حتی اون مدیر اگر آموزِش ببینه میتونه زیردستهاش رو هم آموزِش بده و خوب میتونه بفروشه. بحثِ زیادِ من در موردِ آموزِش. آموزِش به همه. چه اون فروشندهیِ جزءی که تویِ فروشگاه وامیسته و چه این ویزیتوری که میاد و این جنس رو به این فروشگاه یا هر جایِ دیگهای معرفی میکنه.
سعید کاظمی: حالا فرض کنید من یک جوانم و میخوام ویزیتوری انجام بدم صفر هستم از کجا شروع کنم؟
و هیچی هم نه تویِ مدرسهیِ ما به ما آموزش دادند نه تویِ دانشگاه و نه تویِ دانشگاه اومدم و آموزشی دیدم و نه هم تجربهای مثلِ شما تویِ بازار و تویِ واقعیت به اصطلاح بهش میگن خیابان دیدم و خانوادهام هم کارمند بودن. یعنی خیلی کسی توش تخصص و تجربهای نداشت. از کجا باید استارت بزنم و چیکار باید بکنم؟ علاقمند هستم و برم یک کسب و کاری و ویزیتوری رو شروع بکنم. چیکار باید بکنم؟
استاد محمدی: قدمِ اول رو شما خودتون فرمودید. یک علاقمند هستم. بعضیها میان پیشِ من مشاوره میگویند من میخوام برم فلان کار رو انجام بدم. میگم که چی دوست داری؟ اولین سوالی که میپرسم میگم دوسِش داری؟ اگه گفت آره میگم خوب برو این کار رو بکن، این کار رو بکن، این کار رو بکن. اگر دوسِش داری و اگر علاقمند به اون کار هست خوب خیلی خوبه و میتواند پیشرفت بکنه. ولی اگر نه و فقط اومده چند صباحی بگذره و یک پولی میخواد بگیره به درد نمیخوره. اون کسب وکارِ آدم رو خراب میکنه و بیشتر داغون میکنه. این الکی وقت و زمان و هزینت رو گذاشتی و در واقع هیچی.
اگر دوست داره که اون شغل و اون ویزیتوریِ اون جنس رو و اون خدمات رو خوب اونجا باید از آموزشش شروع بکنه. صفر هستِش دیگه، هیچی بلد نیست. یک نکتهیِ کوچولو از همون اول باید بهش بگی. آقا باید لباست لباسِ قشنگ باشه. مناسب باشند. نمیگویم که حتماً با کراوات و کت و شلوار باشد. لباست مناسبِ یک فروشنده باشه. وقتی که میره اونجا مثلاً کلاه رو یه جورِ دیگه بذاره مثلا لباس رو یه جورِ دیگه بپوشه، لباسی که مثلاً میخواد بره با دوستاش بچرخه برایِ ویزیتوریش بپوشه خوب میگن آقا ببین میخواد همینطور وقت بگذرونه، برایِ وقت تلف کردن امده در واقع نیامده برایِ فروش. این رو ما کی یادگرفتیم؟
سالِ 82 یا 83 ما که تویِ شرکتِ یونیووِر کار میکردیم شرکتِ یونیووِر تویِ ایران شرکتِ ترک بود. اون کسی که اومده بود مالِ ترکیه بود مدل و ایناش و برایِ ما اون موقع کلاس میگذاشتن و به مفهومِ آموزش پی برده بودند و میاومدند آموزش میدادند و حتی انباردارِ شرکتِمون رو داشتند آموزش میدادند که چهجوری باید کار بکنه. به چه شکلی چیدمان داشته باشیم. به چه شکلی فاکتورها رو جمع بکنیم. خیلی برایِ من جالب بود. اون موقع برایِ ما کلاس میگذاشتم میگفتن آقا وقتی برایِ فروش میروید باید لباسِتون اینجوری باشه، صحبتتون این جوری باشه، کیفِتون اینجوری باشه، دفترتون، قلمتون، اینا رو باید همراه داشته باشید همیشه و یعنی یک ویزیتور حتماً یک کیف باید داشته باشه، یک دفتری همراهِش داشته باشه. یک خودکاری همراهِش داشته باشه. اون چیزی که مشتری میخواد رو یادداشت بکنه.
اعتراضی اگر داره یادداشت بکنه. توضیحاتی اگر میخواد یادداشت بکنه و اینها رو منتقل بکنه به مدیرِ فروشِش یا به مدیرِ اون موسسهای که داره. این کسی هستش که تازه شروع کرده. اینا حداقل ها است. حداقل ظاهرِ من هستِش. اون ظاهرِ من اگر خوب بود مشتری به من اعتماد میکند. متناسبِ با اون شغلی که داری کیف و لباس و وسیلهای که باید همراهِت باشه باید حداقلیها رو همراهِ خودت داشته باشی. حداقل باید اطلاعات رو در موردِ اون جنس در موردِ اون محصول و خدمات داشته باشی. ما تازه میگوییم شروع کردی حداقلها رو باید بدونی. حالا اگر حرفهای نیستی کمکم حرفهای میشی با آموزش. اون حداقلها رو باید بلد باشیم حالا تویِ هر کاری که میخوای شروع بکنی. من زمانی که درس میخواندیم تویِ دبیرستان؛ من رشتهیِ فنی درس میخواندم، یه قسمتِ دیگه از دبیرستان قسمتِ تأسیسات بود.
استادی که اون قسمتِ تأسیسات بود اومد با استادِ ما که مکانیک بود؛ ما مکانیک میخواندیم، اومد گفت آقا من میخوام در موردِ ماشین یک چیزهایی یاد بگیرم. گفت اشکال نداره شما اون جارو رو بگیرید دستِتون لطفاً اون گوشه رو جارو بکنین. حالا یک مهندس استاد داریم و یه مهندسِ استادِ دیگه داریم که میگوید باید شما از اینجا شروع بکنید. و اون آقا شروع کرد و من ازش یادگرفتم. ببینید جایگاهِت مهم نیست که شما دکتر هستید یا مهندس یا هرجایگاهِ دیگهای داری. اومدی یک کسب و کار دیگهای شروع بکنی آقا من الان برم جارو بزنم؟ به من یاد بده دیگه. نه ببین تیکه تیکه و قدم به قدم میریم جلو.
اینی که بیاد از روزِ اول بگه نه من این کارها رو نمیکنم این کارا چیه و فلان خوب مسلماً به جایی نمیرسد پس اون کار رو دوست نداره. این استاد به من نشون داد که چی؟ این کار رو دوست داره و میخواد انجام بده و رفت جارو رو دستِش گرفت که اون تیکه رو بره جارو بکنه. یعنی عملاً به ما یاد داد که آقا میخواهی یک کاری رو انجام بدی دیگرِ پست و مقام و جایگاهت نباش و برو انجام بده ولی برایِ من خیلی مفید و مؤثر بود.
سعید کاظمی: چه کتابها و چه فیلمهایی مثلاً فیلمهایِ سینمایی هست که در مسیرِ موفقیت و خوشبختی فیلمِ معروفی هستِش اگه اشتباه نکنم که خیلی استادها تأکید دارند به دیدنِش. شما چه توصیههایی دارید؟
استاد محمدی: فیلمِ خیلی خوب که من در موردِ فروش میتونم بهتون معرفی کنم سه تا از فیلمها هست که یکی فیلمِ فاندرزه که فکر میکنم نماوا و فیلیمو هم داشته باشه که در موردِ مکدونالد است که این آقا داره ویزیتوری انجام میده. نزدیکِ 55 سال سنش هست و داره ویزیتوری میکنه. و این دستگاهِ همزن رو که داشت میفروخت از این شهر به اون شهر میرفت. نه فقط تویِ شهرِ خودش و این کار رو با اشتیاق داشت انجام میداد و حتی اگه یک دانه میفروخت کلی کًیف میکرد. میگفت من یه دانه فروختم آفرین. یه روز اومد که مثلاً چندتا سفارش براش رسید تعجب کرد از اون شهری که بود
برادران مکدونالد بهش پنجتا یا ششتا سفارش داده بودن. این بالایِ دو هزار کیلومتر با ماشینِ خودش رفت که اون مشتری رو ببیند. اینقدر براش مهم بود. حالا اگه تویِ شهرِ ما هستین از این شهر میخوایم بریم یک شهرِ دیگهای، یک دهاتِ دیگهای و تویِ شهرِ تهران که یک شهرِ بزرگی هست و از این سرِ شهر بخواید برید به اون سرِ شهر نه آقا دیگه من نمیرم اونجا این بنظرِ من حرفِ خیلی بیخودی هست. یعنی باید بری دنبالِ مشتری و میتونه اون مشتری سرآغازِیک تجارتِ بزرگ، یک فروشِ خیلی بزرگ باشد. فیلمِ خودِ استیو جابز هست. که در موردِ فروش داره چیکار میکند.
روزِ اول یعنی استیو جابز شخصیتِ به قولِ گفتنی کارایِ فنی بلد نبود. ولی خیلی خوب میتوانست پرِزِنت بکنه. روزِ اول پرِزنتِ شرکتِشون رو شریکیش انجام داد .و وقتی اومد بیرون دستِش رو گرفت رو سرِش اومد بیرون. این چه پرزنتی بود، این چه فروشی بود که تو انجام دادی؟
و میره فروش رو انجام میده و یک فروشِ میلیون دلاری که در سال بالایِ دویست و پنجاه میلیارد دلار ارزشِ این شرکت هست و داره میفروشه. خودش رو رسوند به اونجا. یه فیلمِ دیگه هم هست که باز در موردِ متقاعدسازی تویِ فروش هست و فیلمِ خوبی هست. هم مضرِ و هم خوبه. فیلمی هست به اسمِ لطفاً سیگار بکشید. که در موردِ فروشندهیِ سیگارِ. مثلاً حتی یک جنسی که شاید خواستهیِ عام نباشه این میره نشون میده که آقا چهطوری میتونیم متقاعد سازی انجام بدیم. وقتی ما این فیلم رو میبینیم میبینیم که آقا یه آدمی که در موردِ یک جنسی که به مردم ضرر داره میرسونه ببینید چهجوری داره متقاعدسازی میکنه خوب جنسِ من که خیلی مفید هستِش من باید جنسِ مفید بفروشم. من باید جنسِ با کیفیت بفروشم. اصل و اساسِ کار اون کیفیتَ است و اون سلامت مردم و مشتری هستِش که باید رعایت بکنم.
وقتی یه همچین فیلمی رو میبینی به خودت دلگرمتر میشی میگی آقا پس من میتونم خیلی خوب بفروشم و خیلی بهتر بفروشم و این نکات رو یاد بگیرم، نکاتِ مذاکره رو یاد بگیریم. نکاتِ متقاعدسازی رو یاد بگیری که خوب خیلی میتونه بهت کمک بکنه.
سعید کاظمی: گرگِ والِ استریت هم فیلم خوبی است؟
استاد محمدی: گرگِ وال استریت هم خیلی خوبه. به نظرِ من این فیلم در درجهیِ چندم قرار داره. چون شما باید اینا رو یاد بگیری چون اینا مقدماتی هستِش و بعد برسی به شکلِ حرفهایش که گرگِ وال استریت هست. مثلاً یک فیلمِ دیگه هم هست. فیلمها زیاده. فیلمها تویِ فروش خیلی زیاده. منتهی به نظرِ من این سهتا خیلی میتونه مفید باشه برایِ کسی که تازه میخواد شروع کنه.
سعید کاظمی: فیلمِ به سویِ خوشبختی هم یک نکتهیِ خیلی جالب داره. اونجا که رفت مصاحبه بکنه بهش گفت اگه این موضوع رو ندانی چیکار میکنی؟ گفت من حتماً یقین دارم که میرم و جوابِش رو پیدا میکنم. یا یه صحنه مثلاً بهش گفت که داشت بازاریابی برایِ بورس انجام میداد. گفت من در روز 500 تماس میتوانم بگیرم. چهجوری میتونم این رو به هفتاد تماس برسونم؟ گفت اگه من قهوهیِ کمتری بخورم به نسبت آبِ کمتری میخورم و به نسبت سرویسِ بهداشتیِ کمتری میرم. و به این طریق میتوانم زمانِ ارتباطِ بیشتری برقرارکنم
و حتی دیگه گوشی رو نمیگذارم رویِ تلفن چون هر دفعه می گذارم چند ثانیه می گذارم و چند ثانیه برمیدارم. یعنی حتی به این نکاتِ ریز برایِ رسیدن به اون هدف که خیلی هم تویِ فیلم داستانِ جذابی داره که مربیِ من که خیلی سالها هم مربیِ من بوده همیشه تأکید میکنه سالی دو سه بار این و ببینید و حتی به من میگفت سناریوش رو بخوان. فقط فیلم رو تماشا نکنید. ببین توش چه داستانِ جذابی داره. کتاب چی پیشنهاد میکنید؟ و کتابِ خودتون رو هم اگه لطف کنید به دوستان معرفی کنید خوب خیلی خوشحال میشم.
استاد محمدی: من اجازه دارم یه ایراد درموردِ فیلمِ به سویِ خوشبختی بگیرم؟
سعید کاظمی: بله بفرمایید هیچ چیز مطلقاً سیاه یا سفید نیست.
استاد محمدی: فیلمِ بهسویِ خوشبختی رو میتونم بگم اکثرِ اساتید این فیلم رو پیشنهاد میکنن که ببینیم. ولی من تقریباً ده سالِ در موردِ ضمیرِ ناخودآگاه دارم درس میخونم و دارم یاد میگیرم. این فیلم رو من که نگاه کردم حالم خیلی بد شد. چرا؟ داره به مغزِ شما این رو میرسونه که آقا شما اگر میخواید خوشبخت بشوید باید زنت رو طلاق بدید، باید بدبختی بکشی، باید تویِ سرویسبهداشتی بخوابی، باید و هزاران باید دیگه و بعد ته فیلم میگوید این آدم موفق شد. آره درسته من میخوام به یک جایگاهی برسم باید تلاش بکنم. ولی لزوماً این به این شکل نیست که من حتماً باید بدبخت بشوم، بیچاره بشوم،
زن و بچهم رو از دست بدم و آوارهیِ بیابون بشوم تا بعد میخوام برسم به یک جایی. این از لحاظِ ذهنی می خوام بگم اگر این فیلم رو نگاه میکنید به این نکته توجه کنید. لزوماً این شکلی نیست. به این نکته خیلی توجه بکنید. من باید تلاش بکنم که به هرجایی که میخوام برسم و از این تلاشم هم لذت ببرم. نکتهیِ مهم این است. اگر لذت بردی میتونی به اون جایگاهی که میخوای برسی و اون خیلی میتواند بهت کمک بکنه. و این پیشفرض اگر درست نشه که آقا من اگه بخواهم به جایی برسم باید حتماً بدبختی بکشم تا بعد به اون جایگاه برسم. نه. اصلاً اینطور نیست.
حضرتِ سلیمانِ نبی اومد پیشِ خدا دعا کرد و گفت خدایا به من بده چیزی که تا قبل از من به کسی ندادی و بعد از من هم به کسی نمیدی. یعنی اینقدر دیدش بزرگ بود. نگفت خدایا من رو بدبخت و بیچاره کن بذار من به این برسم. نه اصلاً اینجوری نبود. همهیِ اینا رو خواست و خداوند بهش داد. خداوند لیاقتِش رو دید. من اگه سطحِ لیاقتم رو ببرم بالا حالا بخواد از بحثِ این خودسازی و فروش به نظرمن هردوتا مکمل هم هستند و نمیتونه از همدیگه جدا باشند. من اگه خودم رو نسازم و خودسازیِ خودمرو نداشته باشم فروشِ خوبی نخواهم داشت.
این بحث به ما میفهمونه که آقا برایِ رسیدن به اون چیزی که میخوای نیاز نیست که شما حتماً بدبخت و بیچاره بشی. نیازی نیست که آوارهیِ کوه و دشت و بیابون بشوی. باورِت رو درست بکنی، باورهایِ ذهنیت رو درست بکنی میتونی به راحتی به اون چیزایی که میخواهی برسی. الان کتابِ خودم خاطراتِ یک فروشنده اسمِ کتاب هستِش. خاطراتِ واقعی. شما محبت کردین و کتاب رو تهیه کردین و فرمودین دوبار مطالعه کردین
استاد محمدی: الان در موردِ کتابِ خودم بگویم که خوب من خیلی دنبالِ آموزش بودم که یاد بگیرم. و اون چیزایی که تجربیاتِ خودم هست و از محضرِ خیلی از اساتید رفتم استفاده کردم اما در واقع سعی کردم تویِ این کتاب یه جوری جمعبندیش بکنم؛ حالا به صورتِ چهلتا خاطرهیِ واقعی و چهل تا داستان که حالا نمیشود گفت تجربهیِ همهیِ اون سیسال و چهلسالی که تویِ بازار کار کردی هست ولی خوب بالاخره مختصر مفید و پشتِ هر داستانی من چندتا سؤال پرسیدم و اون سؤالها میتواند خیلی به ما کمک بکند. ذهن رو یک مقدار درگیر میکنه و تو فقط داستان نخواندی. یک خاطره فقط نخواندی.
اون سوال رو اگر جواب بدی میتواند تویِ زندگی و تویِ کسب و کارِت خیلی بهت کمک بکنه. کتاب را تویِ زمینهیِ فروش به نظرم کتابهایِ برایان ترَیسی برایِ فروش فوقالعادس است. چون ایشان کلاً در واقع بیست سیسال زندگیشون رو بیشتر در موردِ فروش تدریس کردند و درس دادند و کتابهاش خیلی خوبه. کتابهایِ آنتونی رابینز کتابِ پولِش مثلاً خیلی خوبه و دیدگاهِ خیلی خوبی به انسان میدهد در موردِ پول. باز همین کتاب گرک وال استریت. کتابهایِ گَرِنت گاردون رو اگه بخوانید . میگوید اگر نفروشی فروخته میشوی. مخصوصاً این کتابِش خیلی مفید هستِش. بیشتر درموردِ ذهنیت کار میکنه که اون ذهنیتِ فروشندگی رو داشته باشی و روش کار کنی و کم نیاری. این هم میتونه خیلی مفید باشه.
سعید کاظمی: من یک پزشکی آمد دو هفته پیش صحبت میکرد بعد بهش گفتم چقدر رویِ بازاریابی و فروش و اینا کار کردی؟ بعد گتِش که هیچی من نیازی ندارم. گفت من مطبم رو باز کنم و …گفتن بسمالله شروع کن بازکن دیگه. بعد شبِش به من زنگ زد گفت چرا به من گفتی فروش و بازاریابی. گفتم که تو کارمندِ کسی که نیستی؟ گفتش نه. گفتم قرارِ ته ماه بهت حقوقِ ثابت بدن؟ گفتِش نه. باید کار بکنم. گفتم تویِ این رشتهیِ تخصصیِ تو میدانی چقدر رقیب داری و چقدر دارند کار میکنن؟ عاملِ رفاقتِ ما این شد که یه بنرِ تبلیغاتی داده بود تویِ شهرِمون خیلی بنره بد بود.
یعنی به قدری بد بود که آدم حسِ خیلی بدی نسبت به اُرتودنسی پیدا میکرد. گفتم دکتر جان من خواهش میکنم اون بنرت رو از سطحِ شهر جمع کن. این موضوعِ دوستیِ ما شد. بعد من رو دعوت کرد رفتم اونجا باهم صحبتکردیم. گفت باورت نمیشود ما همهمون باید بازاریابی و فروش رو یاد بگیریم. حتی اگر کارمندیم. خوب کمتر. ولی وقتی که یک کسب و کار راه می ندازیم یه شغلِ خیلی کوچیک و حتی یک فروشگاه داریم حتمً باید بازاریابی، فروش و ویزیتوری رو یاد بگیریم و بریم تجربه بکنیم.
استاد محمدی: بله دقیقاً.
سعید کاظمی: گفت واقعاً ما اینها رو تویِ رشتهیِ پزشکی و دندانپژشکی یاد نگرفتیم. فرصت نکردیم. گفت من ده دوازده ساله دارم درس میخونم. گفتم ایرادی نداره این کتاب و این کتاب و اتفاقاً کتابِ شما رو هم بهش معرفی کردم. حالا این رو بخوان و عجله هم نکن. قرارنیست یک روزه و یک هفتهای و یکساله مثلاً بازاریابی یاد بگیری. گفتم نگاه تو بهجایِ اینکه مثلاً باید نتیجهیِ یک بیماری رو عکس بذاری؛ من خودم مثلاً اینجا زیرِ چشمهام سیاهه و ارثی هستِش. بعد خیلی دنبالِ درمان بودم. هی به این دکتر و اون دکتر میگفتم آقا چرا اینجا سیاهه. بعد تویِ اینستاگرام همینجوری داشتم میگشتم برایِ خودم خیلی آدمها هر کی یه چیزی میگفت.
آبلیمو رو با این قاطی کن، عسل رو بزن فلانکن. بعد داداشم خودش داروسازِ و خانمِش و اینا بهشون گفتم گفتن ببین آقا درمانت سه چهار سال طول میکشه. اگه حوصله دلاری چون این ارثی هستِش و درمانی هم الان نداره. دوست داری الان انجام بده. کمپرِسِ سرد بذار و اینا ولی یه عکس خیلی جذاب بود برام. اما قبل از اینکه نتیجه رو بگه اومد دو تا چشم بود که مثلاً زیرِش سیاه بود. بعد زیرِش نوشته بود چگونه این را درمان کنیم؟ یه خانم جوانی بود که داشت این رو آموزش میداد. با خودم گفتم اِ چه جالب نگا این همه این فایلِ من از بالا به پایین این همه من پست رو نگاه کردم و ای پسته خیلی جذاب بود. اومده بود مشکل رو گفته بود.
مشکلِ من اینه که زیرِ چشمام سیاهه ارثی. حالا باید براش یه راهِ درمان پیدا کنم. این امده بود گفته بود تو این مشکل رو داری من براش درمان دارم. این دکتر اینقدر بنرِش بد بود اومدم بهش پنجاه تا بنر تویِ ایران و پنجاه تا بنر تویِ خارج از کشور آماده کردم یک پکَیجِش کردم گفتم آقا اینا رو تماشا کن. بعد گفت آره متوجه شدم. دیدم دو سه روز بعد داره بنرهاش رو جمع میکنه. الان هم بهش گفتم آقا خودت کتاب بخوان یا اگر فرصتِش رو نداری یک تیمِ بازاریابی بگیر کنارت باشند و اونا برات کار بکنند. اونا تخصصِشون بازاریابی و شناساییِ مشتری هستِ. میگه آره رقیبا هم دارن تویِ شهرستان زیادَن الان حتی شهرِ کوچک هم؛ قدیما حتی یه دانه هم نبود الان شونزده هفدهتا شدن.
همهیِ اینها هم دارن با هم رقابت میکنن و به روشهایِ مختلف کار میکنند. خوب ادامهیِ موضوع خودمان را فراموش نکنیم. یعنی الان یه نفر بخواد شروع بکنه باید چند تا فیلم ببینه. چندتا کتاب بخوانه؟ و آروم آروم ذهنیتِش رو شروع بکنه از کجا بره شروع کنه؟ و به یک شغل هم علاقه داره و حالا تویِ شهرستانِ یا تویِ تهرانه یا هر شهرِ بزرگی که هست. مثلاً الان بیاد پیشِ شما یک جوان که خیلی علاقمند هستِش و حالا هیچی بلد نیست معمولاً کسی قبولِش نمیکنه و میگه برو آموزش ببین بعد بیا. حداقل یه مقدارِ اولیه رو آموزش ببین. درست میگویم یا نه میتواند از یک جایی شروع بکنه؟
استاد محمدی: بله شما درست میفرمایید ولی به نظرم برای اونی هم که هیچی بلد نیست هم خیلی خوبه به شرطی که اون علاقمندی رو داشته باشه. اگه علاقمندی رو داشته باشه من یک نکته بهش یاد میدم میگم حالا برو بفروش. با همین یک نکته برو اجرا کن و برو بفروش. به قولِ یک استادِ کاراته میگفت از اون که هزار نکته بلده من نمیترسم از اونی که یک نکته رو خیلی رفته تمرین کرده من از اون میترسم. یا مثلاً یه فیلمی بود یه پسری بود که یک دستِش رو از دست داده بود بعد مادرِش گفت تو باید مثلاً قهرمانِ جودو بشوی. این رو برد پیشِ یک استادی گفت آقا با یک دست چطور میخواد قهرمانِ جودو بشود؟
گفت من نمیتونم حالا خودتون میدانید. اون استاد شروع کرد یک نکته رو بهش یاد داد. اما هزار بار باهاش تمرین کرد. اونوقت وقتی رفتن مسابقه اون رقیبِش نمیتونست بدلِ این رو بزند. چون یک دست نداشت و این راحت میتونست ببره. ما نیازی نیست بریم خیلی چیز یاد بگیریم. یک نکته را یاد بگیریم و بریم همون یک نکته رو اجرا بکنیم. فردا میرویم یک نکتهیِ دیگهای یاد میگیریم بعد دوباره میریم همون رو اجرا میکنیم. به همین ترتیب کم کم میشه خیلی خوب یاد گرفت. ولی بعضیها هستند که خیلی بلدن و فکر میکنن خیلی بلدن بهشون میگویم من اینا رو بلدم. میدانی خوب باشه میدانی برو ببینم نتیجهش چی میشه.این هر دوتا خوبه ها. یه نفر که خیلی بلده که خیلی عالیه.
اما این که کسی هم بلد نباشه یک نکته یا دو نکته رو یاد بگیره همون دو نکته رو بره اجرا بکنه تویِ فروشِش تویِ ذهنِش میماند. این رو من الان چیکار میکنم؟ من با پسرِ خودم دارم این کار رو انجام میدم. پسرم 18 سالشه. داره درسِ خودش رو میخونه ولی نکتههایِ کوچیکِ فروش رو من بهش میگم که حتی درِ سوپرمارکت هم داره میره این نکته رو اجرا میکنه. تویِ مدرسهش که داره میره با استادِش و با دوستاش داره اجرا میکنه و میگه آره بابا این چیزی که گفتی من رفتم اجرا کردم جواب داد. یا مثلاً اصولِ متقاعدسازی رو یک نکته بهش میگویم میره انجام میده میگه بابا رفتم این کار رو انجام دادم جواب گرفتم. همین یه نکته و یه نکته این تویِ ذهنِش می شیند. وقتی که تویِ ذهنِش نشست بعد دیگه بالاخره روتینِ زندگیش میشه و میتونه خیلی موفق باشه تویِ زندگیش.
سعید کاظمی: کتابِ گرگ وال استریت اون روشِ خطِ مستقیمِش رو شاید دو سه مرتبه خوندم. خیلی هم نکتهبرداری کردم.
استاد محمدی: بله نکته که زیاد داره.
سعید کاظمی: یه چیز به ذهنم میاد و همش این سؤال برام پیش میاد. مشتری این سؤالات رو؛ حالا اون سؤال میپرسه ما با آرامِش گوش میکنیم همه اینا بماند، لحظهای هست که احساس میکنی مشتری از دستِت فرار میکنه. یه چیزی میگوید مثلاً برم فکرام رو بکنم، یا اینکه بروم با خانمم یه صحبتی بکنم، مثلاً میگوید که یه دورِ دیگه بزنم بازار رو. من اینجا نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار بکنم. حالا این جزءِ مشکلاتِ خودم هم هست. ولی میاد و میدونه که تو داری بهترین رو براش ارائه میدی. مناسبترین محصول رو حالا قیمت همیشه ملاک نیست. شما تجربتون رو بگویید. تویِ این لحظات چیکار میکنید؟ یا اصلاً برداشتِتون از کتابِ گرگوال استریت چی بود؟ چهجوری میتوانیم مشتری رو برگردانیم به جریانِ معامله و فروش؟
استاد محمدی: مشتری وقتی میگوید من با همسرم مشورت بکنم، وقتی میگوید برم فکر بکنم چون یک امنیتی نداره. یکی از تکنیکهایِ فروش امنیتِ که من به مشتریام بتوانم اون امنیتَ رو بدهم. وقتی که امنیتِ خاطرِش رو احساس کرد، امنیتِ جانیش رو و امنیتِ کیفِش رو، امنیتی جیبِش رو احساس کرد اونوقت ازت میخره. من نتوانستم اون امنیتَ رو بهش برسونم که میگه بزار فکرهام رو بکنم، بزار من با همسرم صحبت بکنم. بهت خبر میدم. بهت زنگ میزنم. میخواد با خودش فکر بکنه. اگه من همون موقع که دارم جِنسَم رو پرِزنت میکنم اون اطمینانَ رو بتونم بهش برسونم.همه موضوع بر میگرده به اعتماد.
سعید کاظمی: کسانی که با من از طریق سایت سعید کاظمی یا کانال یوتوب و پیج اینستاگرام من در ارتباط هستند خوشحال میشوم تجربیاتِشون رو برام ارسال کنند تا این تجربیات رو برایِ همه یِ فارسیزبانان به اشتراک بذاریم. چون ممکنِ تجربیاتِ شما هر چند کوچیک تویِ حتی اون سرِ دنیا هم که باشه به درد یه فارسی زبان بخوره. چه تجربه موفق و چه تجربهیِ ناموفق در هر زمینهای. پیشنهاد میکنم کتاب خاطراتِ یک فروشندهیِ آقایِ محمدی رو حتماً تهیه بکنید. چون اینها تجربیاتِ واقعی هستند که نوشتن که برایِ هرکسی میتونه مفید باشه. اگر یک سایت خوب برای اموزش بازاریای می خواهید پیشنهاد من سایت لیدرمارکتر است. در مجموع امیدوارم صحبت های من با استاد محمدی در مورد تفاوت بازاریابی ویزیتوری فروشندگی برای شما مفید بوده باشد.
سلام به دوستان عزیز با آقا سپهر همراه هستیم امشب می خواهیم تجربیات ایشان در زمینه راه اندازی یک کسب و کار کوچک گیم نت با هم صحبت کنیم. در مقدمه بگم آقا سپهر یک کسب و کار کوچک راه انداخته و به نظر من موفق، به خیلی از جوانها باید بگم. حتما همه نباید کارآفرین بشوند. خیلی ها هم دوست ندارند. کارمند بشوند. اما می توانند. یک بیزینس کوچک راه اندازی کنند. به صورت خویش فرمائی، هر کس باید خودش توانایی های خودش را محک بزند .اگر کسی توانایی نداره که کاری را راه اندازی کنه. میره کارمند می شود. هیچ ایرادی هم ندارد. اما یکی جوان احساس می کند.
دانش و مهارت دارد و میتواند. یک کار خویش فرمایی راهاندازی کند. یک کسب و کار شخصی برای خودش راه بی اندازد. مطئنا درآمد بهتری خواهد داشت. به نسبت کارمندی برای دیگران ، زمان هم در اختیار خودش است. ولی مطمئنا چندین برابر کارمندی استرس و فشار را باید تحمل کند. بدون شک سخت تره و مشکلاتش زیادتر، کارمند پنج شنبه و جمعه در اختیار خودش هست و استراحت میکند. اما کارافرین یا مالک بیزینس کوچک اینطوری نیست. یعنی تعطیلی به معنای واقعی فکر کنم نداره. حالا می خوام همین موضوع ها را با اقای سپهر در میان بزاریم . که مالک یک گیم نت بروز و عالی هستند.
آقا سپهر لطفا خودتان را معرفی کنید؟
من سلام عرض می کنم. خدمت تمام کسانی که الان یا بعدا قراره این مصاحبه را ببیند. من سپهر کاظمی هستم. ۲۷ سالمه من لیسانس مدیریت گردشگری دارم. ولی خوب در زمینه هتلداری کار کردم. من دانشجوی دانشگاه یزد بودم .به مدت 4 سال آنجا زندگی میکردم. توی دوران دانشجویم. من تصمیم بر این گرفتم. که در کنار درسم. منفعل نباشم و کار میکردم. دو سال من در معاون انجمن علمی دانشجویی مدیریت جهانگردی استان یزد بودم. کارگاه برگزار می کردیم. تو کارگاههای آشنایی صنعت و دانشگاه را و آنجا بود. که آشنا شدم. با بزرگان گردشگری یزد، که اول توی آژانس کار میکردم. پیش جناب موحد و خیلی چیز یاد گرفتم. و ارتباط گرفتن رو،
اینکه چطور در شرایط بحرانی بتونم. کار را پیش ببرم. وقتی مشکل پیش میاد چیکار کنم. به جای اینکه فقط بشینم . و بگم. وای مثلاً مشکل ایجاد شد. اینکه بتونی مشکل را حل کنی. مثلا یه برنامه داشتیم. شب یلدا سال 94 در یک کارونسرای قدیمی ما صد تا مهمون با حافظ خوانی و شام، همه اینا گردن سه تا جوان ۲۰ ساله بود و ما این برنامه را به نحو احسن داشتیم برگزار میکردیم. و یه اتفاق افتاد و اونجا بارون شروع شد و برق رفت. کلاً برق رفت. تمام مراسم داشت. خراب میشد. بعد اقای موحد گفت. اشتباه خودتون. دیگه اشتباه خودتون هست یک موتور برق توی دفتر بوده. باید موتور برق را می آوردین و فهمیدم خود اقای موحد برق را قطع کرده. بحرانی که میگن یعنی این،
بعد از اون من توی هتللاله به عنوان کارآموز و بعد به عنوان کارمند فعالیت کردم. بعد از پایان درس ها رفتم خدمت سربازی و بعد از سربازی دوباره توی هتل لاله چابهار مشغول شدم. من تابستان ۹۸ کارمند را هتل لاله شروع کردم. و به خاطر کرونا بهمن بیکار شدم. من جدولی همیشه برای خودم دارم. اونم اینه که اگه که همه راهها بسته شد. یک راه دیگه هست. یه چیزی تو ذهن من هست. که اگر مشکلی به وجود بیاید راه حلشو پیدا کنم. جدول همیشه برای خودم دارم.با خودم همیشه می گفتم. خوب هتل ها بخاطر کرونا تعطیل شد. و من از کار بیکار شدم. کاری که تخصص من است. از این کار بیکار شدم.
سوال : علاقه اصلی شما هتلداری است؟
آره دیگه علاقه من هتل هست. بعد امدم. گفتم خوب چه کارهای دیگه از من برمی اید. من فتوشاپ بلدم. زبان انگلیسی بلدم. تعمیرات کامپیوتر بلدم. این ها را لیست کردم. گفتم که خوب بزنم مثلا این کار رو بلدم این رو بلدم اینو بلدم. از کدومش میتونم سریعتر خودم را مشغول کنم.
و بعد که بیکار شدی توانمندیهای خودت را شناسائی و ثبت کردی:
سوال : نقطه ی خیلی مهمی که شما می گویید.بعد از دانشگاه و بعد از سربازی توانمندهای خودت را لیست کردی. میگی من این توانمندیها را دارم. من چه توانایی ها را دارم. یعنی تخصص و مهارت یاد گرفتی. خیلی از جوان ها به من مراجعه میکنند که ما کار نداریم شغل نداریم کار نیست و همیشه در حال نق زدن هستند. من همیشه مخالف هستم. دوستی چند هفته پیش آمده بود. می گفت پسرم فوق لیسانس عمران گرفته. برای ایشان یک فروشگاه لوازم اجاق گاز و هود راه اندازی کردم. بعد دوسال رفته سرباز ۲۸ سالش شده. بعد بهش گفتم. پسر شما چی بلد هست.
گفت هیچ تخصصی نداره. جز اینکه یه مدرک دانشگاه گرفته. حتی رشته خودش هم هیچی بلد نیست. گفت آره من فقط درس بخونم. گفتم حداقل سوپرمارکت محل برای تابستون ها می فرستادی. فروش ساده رو یاد بگیره. گفتم الان به نظر من خیلی کار خطرناکی کردی. با این سرمایه زیاد. اومدی فروشگاه بزرگ براش باز کردی. سختی های زیادی را باید تحمل کنه. چون دانش نداره. چون دانش فروش نداره. دانش بازاریابی نداره.
یکی از نقاط قوت که شما که تو ۲۸ سالگی وقتی کرونا آمد. با اینکه هتل داری تحصیل کرده بودی.این هست. که چندسال زمان دانشجویی تو خیلی هدفمند جلو رفته. یعنی حالا من می دانم. عکاسی می کردی. زبان انگلیسی از بچگی تمرین می کردی. و مداومت داشتید. تو آموزش دیدن. تو همان رشته خودت ، حالا فقط این نیست که حالا مثلاً چون شما هتل کار می کردید حتماً تو هتل تخصص تعطیل شده خیلی چیزهای دیگه یاد گرفتید. حلمسئله یاد گرفتی. نحوه برخورد با یک مشکل را یاد گرفتید. رفتی تجربه فروش، تجربه مذاکره، تجربه روابط عمومی که چطوری با آدما صحبت کنید. مسائلی که خیلی درکسب و کار مهم هست. بله شما ادامه بدهید. اومدین هتل لاله چابهار تعطیل شد .
چرا گیم نت را انتخاب کردی ؟
من تو کاری که وارد شدم. یعنی تو کار گیم نت، خیلی تشابه داره به کار هتل، چون ما محصولی نداریم. که بفروشیم یعنی محصول ما خدمات هست. وقتی مدیر هتل هتل ضرر میدهد. که روزها می گذره و تخت خالی دارد در هتل ، و الان کار من هم اینطوری است. یعنی روز بگذرد و ما سیستمم خالی داشته باشیم . ضرر کردیم. چون کار خدمات است و این وجه اشتراک بود. خدمات می دهیم. تعطیلی هم دست خودم نیست. یعنی خیلی از روزهای تعطیل که به استراحت نیاز داریم. باید باز باشیم. چون بچه ها می ایند.
و یک نکته دیگه هم که می خواستم بگویم. اینه که چون با افراد خیلی زیادی در ارتباطیم. این ارتباط با مشتری چیزی که تجربه هتل من خیلی به کمک من امد در طول روز با افراد بسیار زیادی در ارتباط بودیم. چه از همکاران، چه مسافران، چه مشتری هایی که تماس میگرفتند برای رزرو کردن.
و این تجربه خیلی به کمک آمد و مسئله دیگه ای که می خواستم بگم. این است که ذهنیت و هدف گذاشتن برای آدما خیلی مهم است. اول صبحتها شما هم گفتید. هدفی که میزارید. باید معقول باشد. نه اینکه مثلاً خیلی بلندپروازانه باش.. نه خیلی پایین باشد. مثلا من از هفته دیگه مثلاً می خوام صد تا دستگاه دیگه به مغازه اضافه کنم. خوب نمیشه غیر معقول هست. با این که بگویم یه سال دیگه می توانم. این تعداد دستگاه را اضافه کنم. معقول هست. و باید براش تلاش کنم برنامه ریزی کنم. باید استمرار داشته باشم. استمرار خیلی چیز مهمی است. اینکه ما از اولی که مغازه زدم. فقط ۳ روز تعطیل بوده.
سوال : آموزش دیدن هم درهر کسب و کاری و در ان شاخه تخصصی خیلی مهم هست. یادم هست. صحبت می کردیم. یه روش خیلی جالبی انجام داده بودی. که برای من هم خیلی جالب بود. میگفتی که رفتی رقبای خودت را تحلیل کردی. از اون صحبت بکن.
من نمیتوانم همینجوری که بیام بگم. به مشتری هایی که سه یا چهار سال جای دیگه بازی کردن را بگویم که گیم نت زدم. بیا اینجا بازی کنید. این به نظر من نمی شود. این اتفاق نخواهد افتاد. کاری که من کردم و سعی کردم عملی کنم. این بود. که من ایده های مختلفی که داشتم رو دونه دونه سعی کردم اجرایی کنم. اما ایده های خیلی بزرگ بر نمی داشتم و با کارهای خیلی کوچک شروع کردم مثلاً من از اولین مسابقه توی گیم نتم برگزار شد شانزده نفر بودند. یک نفر هم خودم بودم. بقیه هم دوستانم بودم. خیلی آرام آرام شروع کردیم. و الان نزدیکه ۱۶ و ۱۷ تا مسابقه برگزار کردیم.
تو گیم نت نزدیک به ۲۰ نفر شرکت کردند. همه ثابت یک سری افراد جدید آمدن از قبل بودن. این یکی از ایده هایی بود که من اجرا کردم. کمال گرایی را کنار گذاشتم. خیلی های دیگه می توانستند. اجرا کنند و خیلی بهتر از من می توانستند اجرا کنند. و یک سری کارها بود. که من می دیدم. مثلا روز سه شنبه ساعت یک هیچ جا باز نبود ولی من باز بودم. یه مثال هست میگه نبرد فیل و مورچه، شما وقتی که وارد بیزینس جدیدی می شوید. یا عالمه فیل در ان بیزینس هستند. یه عالمه رقبای قدرتمند، اسم شما کنار اون برندها به چشم نمیاد.می گفتند تو شهر بیرجند همه میگن که با فلانی و فلانی و فلانی می خواهی رقابت کنی.
بعد از اول مثل مورچه از زیر دست و پای فیل ها باید رد بشوی. و بروی جاهایی که فیل ها امکان ورود ندارند. میدونم خوب فیل زیاد منطقه حرکتی نداره. دیگه ولی مورچه میتونه هر جایی بره. من میتونستم هر کاری بکنم می توانستم هر ایدهای رو پیاده کنم و نقطه تاریک هایی که نبود رو من پیدا کردم، این کاری بود که من با پیدا کردم. انها را اجرا کردم. یه هدفی هم داشتم گفتم آقا اما هدف من اینه باید بهش برسم و اون هدف برای من معقول بود. خیلی بلندپرواز نباشید.
اینکه بگم که آره من مثلا صد تا دستگاه بیارم تو یک شهر کوچک، اصلا منطقی نیتس. من با تعداد خیلی دستگاه محدودی تو بیرجند کار می کنم اما توی شهر خودمون جزو خوبها هستم. الان از خودم راضیم که سال اول با 5 دستگاه شروع کرده و بلافاصله توی سال دو برابر شد و فضای مغازه اولیه که داشتم ۴۵ متر بود کلا و مغازه ای که الان اجاره کردم. حدود ۱۲۰ متر است یک فضای بزرگتری گرفتم.
سوال: بزار من در تکمیل صحبتهای شما یک تجربه بگویم. در جایی که اقیانوس قرمزه وقتی که مثلاً ماهیهایی که به صورت میلیونی میان تو اقیانوس، همه شکارچیها مثل کوسه ها، نهنگ ها و پرنده ها هم از آسمان، حالا ان بخش از اقیانوس پر از خون میشود. برخورد این حیوانات مختلف به همدیگه و همشون هم هدفشان این که شکم خودشان را سیر کنند. در مقابل این اقیانوس قرمز بخشی از اقیانوس است که اقیانوس آبی نامیده می شود.هیچ خبری نیست که نیست. درگیری توش نیست.
یک مالک کسب و کار موفق کسی است. که برود و شناسایی کنه. محلهای اقیانوس آبی را در کسب وکار خودش، به مرور زمان حتماً برنامه داشته باشیم.
سوال: شما جایی به من گفتی قبل شروع رفتی رقبای خودت را کاملا انالیز کردی:
بله راست میگی من ده روز رفتم بیشتر محل های رقبای خودم و بازی کردم. از مشتریان انها نقاط ضعف و قوت انها را پرسیدم همه رو برای خودم برنامه ریزی کردم. یعنی می دونستم که نقاط قوت رقبای من چی است.و اینکه من باید از انها خدمات بهتری ارائه بدهم و چه نقاط ضعفی دارند که من به راحتی بتوانم به آنها برسم.
سوال: بعد از انتخاب خدمت و نحوه ارائه خدمت خودتون، برای بازاریابی، فروش و تبلیغات چه اقداماتی انجام دادید.
من رو این موضوع خیلی فکر کردم. ما در بازاریابی یک بحثی داریم. به اسم نیچ مارکتینگ یا محدود کردن بازار، خیلی ها می پرسند. که پیج اینستاگام شما سیصد فالور بیشتر نداره. چطوری است. که یک مسابقه که برگزار می کنید. در عرض ده دقیقه 15 نفر ثبت نام می کنند. کسانی هستند که ما انها را شناسایی کردیم. کسانی هستند که اهل بازی هستند و یک اصطلاح داره اینجا که من این را می خوام که بگم اینجا، اولی پرسونا مشتری شما است. شما می آید. مشتری مورد انتظار خودت را می نویسی. مشتری مورد انتظار من یک جوان ۱۸ تا ۲۴ سال سن داره. دستش دو جیب خودش میتونه باشه میتونه نباشه، حتی مسیر ارتباطی را می تونه بیاد یا نه،
مثلاً آیا براش مقدور هست به مغازه ما بیاد، مشکل حمل و نقل داره یا نه، این ویژگی ها رو ما لیست میکنیم. حالا ما میریم و دنبال همین آدم ها میگردیم. یعنی چی پسرهایی که تو محدوده ما هستند امکان امدن به گیمنت را دارند. بین ۱۸ تا ۲۴ سالشون هست و علاقمند به بازی های این مدلی هستند. علاقه مند به بازی های پی اس هستند.
سوال : حتی تجهیزات پلی استیشن را دارند امکانات بازی دارند تو خونه خودشان، ولی شاید این فضا را بیشتر دوست دارند. انرژی زیادی که اینجاست.
آره به خاطر هیجان است. به خاطر هزار تا چیز دیگه، چون مثلاً بازیهای آپدیت تری داریم. ما به دلیل اینکه جو بهتری داریم. به هزار و یک دلیل دیگر میتواند داشته باشه.برای موفق شدن توی فضای مجازی شهروندانی داریم. بنام نتیزن ها،
این افراد کسانی هستند که استوری های شما را ریپلای میکنند کامنت میزارند. لایک می کنند. فالو می کنند. برای دوستانشان به اشتراک می گذارند. این افراد را شما باید پیدا کنید. شما باید کسی که معتاد به اینترنت است و در دنیای اینترنت زندگی میکنند و بیشتر از فضای واقعی خیلی از وقتشان را در فضای مجازی می گذرانند. شناسائی کنید. باید پرسونا مشتریان خودتان را کامل در بیارید.برای بحث تبلیغات این خیلی مهمه که این ارتباط برقرار بشود. شما اول در فضای مجازی و بعد از آن در فضای فیزیکی چون فضای مجازی فقط صرف اینکه با شما آشنا بشود مهم نیست. چیزی که خیلی مهم تجربه است.
بینید در برخورد اول شما چه حسی دریافت کند. چه بویی در محیط کارشما هست.چه نور و چه هیجانی رو تجربه می کند در تجربه اول، تجربه اول خیلی مهمتر از تجربه دوم و سوم است. ولی اگه تجربه اول بد باشه میره. می شود با تجربه دوم و سوم بهبودش داد. این چیزی که ما تو هتل داشتیم، دیگه مهمون نمیاد.بار اول که می آمد. هتل مجبور بود به خاطر کار اداری تو هتل در چابهار اقامت می کرد. اگر تخت راحت نبود یا اتاق منظره دریا نداشت. مجبور بود اقامت کنه. اما کار ما سخت می شد.تا خاطره تجربه اول را کم کنیم. و آن شخص را به مشتری ثابت تبدیل کنیم.
سوال: یه نکته خیلی جالب، دوره بیزینس کوچ شرکت کرده بودم. بعد استادمون امد یک سوال پرسید. گفت بازار هدفتون چیه. من با پرسونای مشتری آشنا نبودم. بعد هم گفتم ما می خواهیم به همه مردم ایران خدمت کنم. گفت این کاملا اشتباه است. قرار نیست. همه مردم مشتری ما باشند. خوشبختانه فضای اینترنت و مجازی اتمسفر آموزشی خوب ایجاد کرده. درست است. یک سری از افراد رویا و تخیل می فروشند. من به انها کاری ندارم. ولی اساتید با ارزش هم خیلی زیاده. آدمایی که واقعاً ارزشمند هستند.
یعنی شما تازه ابتدای راه هستید اومدین یک سری از مشتری رو که به خدمات شما نیاز دارند. مطئنا مشتری های دیگری هستند که به خدمات شما نیاز دارند. ولی خودشون نمیدونند. طرف مثلا یک اتاق گیم داره تو خونش، من خودم به هر حال فروشگاه اینترنتی دارم. میدونم میان از ما تجهیزات گیم میخرند. ولی تنهایی بازی کردن به دردش نمی خورد.شما باید بازاریابی کنید. آدم ها و مشتریان احتمالی را شناسایی کنید. و اون آدم می تواند. مشتری دائمی شما بشود. و قرار است تو بیزینس شما شناسایی بشود. و قراره کسب وکار شما برای آن شخص ، تجربه لذت بخش ایجاد کنه.
سوال: من دیدم توی گیم نت خدمات جانبی الان آورید. یعنی فقط بازی نمی کند مشتری، خدمات کافی شاپ هم به مجموعه اضافه کردی. یک منبع درامدی جدید هم است.
آره سعید جان ببینید. خب کسی که میاد، شما باید مشتری رو بتونی بیشتر نگه دارید. مثلا یه نفر میاد. اونجا شما سرویس بهداشتی نداشته باشید. این امکان هست. که فرد نیاز بیشتری به بازی کردن داره .ولی به خاطر نداشتن این امکانات محل را ترک می کند. بحث بوفه و داستان قهوه این بیشتر بخاطر همون کامل بودن خدمات است.
یعنی ببینیم فرد دوست داره جایی برود. که کامل باشه. چون در ناخودآگاه افراد این است که اگر من به چیزی نیاز پیدا کنم آیا جواب داره یا نه، فرد می گوید. من که میخواهم بروم بازی کنم. زیاد برام مهم نیست ولی در ناخودآگاه با خودش می گوید. اگه بروم اونجا سرویس بهداشتی نداشته باشه چی، اگه اینترنت انتن نده چی ، من کلاس آنلاین دارم. ما باید پیش بینی بکنیم. ناخودآگاه دنبال جایی هستیم. که همه چیز کامل باشه.
دیگه من بخوام بگم برات ساعت ۱۰ شب و فوتبال فلان جا رو داره. میتونم. همون جا ببینیم. میتونم با دوستانم یک قهوه بخورم و فوتبال تماشا کنم. میتونم با دوستانم دورهم بشینیم. مثلاً صحبت کنیم. کسی به شما کار نداره. بشینید صحبت کنید. اصلاً بازنکنید. اومدین از فضا استفاده کنید. دوست دارید که کنارهم بشینید. یا فوتبال دستی بازی کنید. اصلاً چیزهایی هست که برای بازار هدف ما مهمه و خوب مشتری هدف را باید پیدا کنیم. اگر ایده ایی است. باید در موردش فکر بشود. باید در موردش فکر بشود. و اگر ایده ای هست. این ایده باید پرورش پیدا کنه.
در ابتدا شاید ایده خیلی ساده باشه ولی وقتی که پرورش پیدا میکند. شاخ و برگ میگیره. میبینی چقدر چیز های جالب از دال ایده در میاد. چه مسیرهای جدیدی بر روی آدم باز میشود. تلاش و استمرار خیلی مهمه. در کنار آن برنامه ریزی، تلاش، استمرار و هدفگذاری اینا خیلی چیزهای مهمی بودند. که به من خیلی کمک کرد.
تجربیات کسب و کاری براتون در استرالیا بگویید.
خاطره ای به ذهنم آمد من سالها پیش رفته بودم جنوب شرقی آسیا، می دونی که مالزی زمان پخش بازی با اروپا خیلی فاصله زمانی داره و حدود دو سه نصف شب میشود. ولی اتفاقی از پنجره هتل نگاه کردم. رستوران نزدیک هتل دیدم. خیلی شلوغ شد.دیدم.بازی لیگ انگلستان داره و یک جمعیت زیادی نشستن،ایران ساعت یازده و ربع شب ایران داره پخش میشود. ایران جمعیت میاد که بازی نگاه کنیم. کافه خیلی چیز خاصی هم نداشت. یک ویدئو پرژکتور بود. اونم با یه هیجان عجیبی نگاه می کردن. برای من خیلی جالب بود. حضور در آن جمع از خود دیدن فوتبال جذابتر بود. نیازی نیست. بیایند پلی استیشن بازی کنند و مطمئنا وقتی میخواهند بازی تماشا بکنند دوست دارند. قهوه میخورند. کافی بخورند.
نکته مهمش این است. که خیلی باید تمیز و مرتب باشه. من چند هفته پیش رفته بودم یه رستوران خیلی معروف در مشهد و وقتی وارد سرویس بهداشتی شدم. وضعیت بهداشت خیلی ضعیف بود. یعنی من با خودم گفتم.اینکه سرویسش اینقدر کثیفه. پس وضعیت آشپزخانه رستورانشان چه خبره.
سوال: حالا برسیم به آموزش، چه آموزشهای عملی در کسب و کار دیدی. یعنی مثلاً راهنما داشتی کوچ یا منتور داشتی. یا مثلا خودت رفتی بازاریابی، فروش، تبلیغات اینها را یاد گرفتی و تعامل داشتی. با همکاران خودت تو شهرهای دیگه
ببینید من چند تا دوره ثبتنام کردم. کلی فیلم دیدم توی یوتیوب،در مورد ایده پردازی و خلاقیت، ببین خلاقیت برای من خیلی مهم بود. و حالا خلاقیت یعنی چی، از نظر من یعنی اینکه تعداد جواب هایی که شما میتونی یه سوال بدهی. تعداد و روش هایی که میتوانید. یک مسئله رو حل کنیم. من یک مشکلی رو جلوی خودم می دیدم و گفتم خوب من مغازه ام مشتری نداره. به چه مسیر هایی میتوانم. مشتری رو افزایش بدهم. خلاقیت فقط از مسیر افزایش آگاهی می گذرد و اگر اطلاعات کافی داشته باشیم. جواب را پیدا میکنیم. وقتی اطلاعات کافی داشته باشه خلاقیت تو ناخودآگاه میره بالا،
من با یک سری از پیج های که تهران بودن صحبت کردم. اصفهان من یک سفر رفته بودم. با خیلی از کسایی که تو این کار بودند. صحبت کردم مثلاً یک گیم سنتر داره. که سه طبقه است. هر طبقه قشنگ اندازه ۲ برابر مغازه من است. وقتی که با مدیریت آن صحبت می کردم. تجربیات اون رو می بینی و از نزدیک لمس می کنی . تجربه بازی کردن در گیم سنتربزرگ چه شکلیه، خوب ذهن آدم خیلی باز میشود. تو هم دوست داری به انجا جا برسی و برای آن رسیدن برای خودت هدف بزاری و مثلاً هدف و مشخص کنید من ۵ سال دیگه من دو سال دیگه کجا من یه سال دیگه کجا و برای هفته دیگه من چه برنامه ای دارم.
وقتی که اینها مشخص باشد. آن موقع به نظر من رسیدن به هدف سخت نیست.هرچی در این سالها تجربه کردم. دارم جمعبندی می کنم. شاید ساعتها در موردش نوشتم و این را دوست دارم رایگان در اختیار همه بگذارم. فعلا از یوتوب شروع کردم و خیلی از آدمها مثل شما که تجربه دارند با شما مصاحبه می کنم. چون مثلا میدونی خیلی از آدمها با عقل خودشون پیش می روند. در حالیکه دنیا هر کسب وکاری با تعامل و انتخاب رهبر یعنی منتور،کسی که قبل از ما این راه رفته اند. یعنی قرار نیست ما راه انها را تکرار کنیم. وقتی میتوانم اصفهان یا تهران بروم . یا در چندیم گیم نت بازی کنم و با مدیرش دوست بشوم. و از مدیریت درخواست کمک بکنم.و معمولا آدم ها کمک می کنند. احساس بکنه شما هدفمندی
یک جمله می گوید. یک دفعه تجربه چند سالش را در اختیارت می گذارد. با آن یک جمله زمان را میخری. البته باید به تعامل هم ادامه بدهی. سوال : برسیم به بخش سایت و شبکه های اجتماعی شما چه کمکی از دیجیتال مارکتینگ و بحثهای فضای مجازی گرفتی.
این صحبت را فکر کنم گفتم قبلتر، من گفتم که ما اومدیم و مشتری هدف خودمان را پیدا کردیم . به نظر من برای کار ما سایت نیاز نباشد. یعنی اون تجربه ای که من دارم.صفحه اینستاگرام خیلی صمیمانه تر باشه. یعنی در برخورد خیلی صمیمانه تر باشه و با اون قشری که ما داریم. صفحه اینستاگرام برخورد بهتری ایجاد می کند.
خوب ما دوتا گروه داریم. توی واتساپ که برای هماهنگی مسابقات هست. برای هماهنگی اونت های مافیا است.خوب سعی کردیم. که جو خوبی باشه. یعنی کسایی که میان تو گیم نت. علاوه بر اینکه به همه احترام میزارند.در کمال احترام با همدیگه کری می خوتنند. این خیلی خوبه. چون باید رقابت در عین احترام باشد.
سوال: یک نکته رو بگویم دیجیتال مارکتینگ یا بازاریابی فضای دیجیتال یا سوشیال مارکتینگ که شما بیشتر از شبکه های اجتماعی استفاده می کنید. باید تمامی ابزارهایی که می تونه به شما کمک کنه. مثلا من میتوانم به شما بگویم. شما تو گوگل بیزینس حتما باید باشید. گوگل مپ حتماً باید حضور داشته باشید. عکس هاتون رو بزارید. مثلاً تو نشان یا بلد باید حضور داشته باشید.
به نظر من خیلی اپلیکیشن های عالی هستند. با اینکه شرکتهای خصوصی طراحی کردن و سیستم دولتی توش نبوده، واقعا قابل احترام هستند. من خودم است از نشان بیشتر از گوگل مپ استفاده می کنم. ولی باید تو همه ابزارهای دیجیتال حضور داشته باشید. اونایی که به درد ما میخورد. یک نفر می گوید. سایت به درد من نمیخوره. یعنی ما الان نگاه می کنم. یوتوب بیشتر از سایت شخصی من دارد. به من کمک می کند. یعنی وقتی که مدل و بیزینس مدل برای خودم مینویسم. می بینم. مثلاً یوتیوب خیلی بازدیدهاش بهتر از اینه که مثلا من یه سایت بزنم. بعد بیام با یه از آدمای قوی و شرکتهای قوی و شرکت بسیار قدیمی مبارزه بکنم در حالی که تو یوتوب خدمات بهتری به من می دهد. یعنی تمام امکانات در اختیار من میزارد. بعد کلی هزینه هاست، دومین و مسایل امنیتی را از من میگیرد.
ولی خوب داشتن یک وبسایت در نهایت شغل تا شغل فرق میکند. یعنی نیاز هر کسب و کاری هست. که وبسایت داشته باشد. ولی خوب یک زمانی هنوز کسب و کار من این به مرحله نرسیده. ولی شاید همکار شما در اصفهان نیاز داشته باشد. یعنی کسی که بخواد. سه طبقه با زیربنا هزار متر مربع را مدیریت بکند. ان شخص دیگه باید نیاز داشته باشد. نوبت دهی داشته باشه. مسابقات خودش را اعلام عمومی بکند. عضوگیری بکند.
مجدد تاکید می کنم. دیجیتال مارکتینگ و سوسیال مارکت استفاده از تمامی ابزارهای دیجیتال که میتواند. به رشد کسب و کار ما کمک بکند. یه بحث دیگری که گفتی. هدف گذاری کردی وبرای هدف برنامه ریزی کردی. هر روز داری به بهبود مستمر میدهی. خیلی از این جوان هایی که هم سن و سال تو هستند. الان از بیکاری و از اینکه شغل ندارند. شاکی هستند. چون همه می خواهند کارمند بشوند. یعنی می خوام برای یک نفر دیگه کار کند.
سوال: شما بیاین یک تجربه به من و دوستان بدهید. آیا واقعا اون زمانی که تو هتل لاله چابهار کار می کردی تا الان که بیزینس کوچک خودت را داری. و جرات کردی وقت گذاشتی و آموزش دیدی. زمان دانشگاه رفتی کار کردی. و هر تجربه ای که واقعاً فکر می کنید. برای جوانی که هم سن و سال شما است.یا نفری که چند بار کار راه انداخته و شکست خورده. تجربیات خودت را در اختیار ما بزار. بعد مقایسه کنید منابع درامدی را مقایسه کنید.
نباید انتظار خیلی خارق العاده ای داشت. در چند وقتی اولی که شروع می کنی. نباید انتظار خارقالعادهای داشته باشی و خدا رو شکر برای من خوبه. یعنی میتونم بگم ۴ یا ۵ برابر حقوقی که اونجا رو من می گرفتم. الان دارم. و اینکه بگویم. ما رو گوگل مپ هستیم. هم عکسام را آپلود کردم واونجا هم شماره تماس گذاشتیم. ولی نشان و بلد را من نمیدونستم اونا رو هم حتما انجام میدم.
شما یک تجربه کسب و کاری بگو برای خوانندگان این مطلب در سایت سعید کاظمی؟
توی هر کاری که می خوام شروع کنم بروم و با کسی صحبت کنم. که خاک و این کارو خورده باشد. چون می خواهی مثلاً نمایشگاه ماشین راه بندازی. می خواهی تو کار خرید و فروش ماشین وارد بشوید. نباید بری با مرغ فروشی سر کوچه صحبت کنید. ذهن آدما خیلی با هم فرق میکند و اون افق دیدی که دارند. خیلی با هم فرق میکند. من خیلی از خود شما یاد گرفتم. خیلی از خود شما یاد گرفتم خیلی ایده گرفتم از شما، و دوم اینکه خیلی زود دلسرد نشوند. به قول معروف یه چیزی داره میگه که دوتا پنبه بگذارند. تو گوش هاشون،
یک سال کار کنند. بعدش حالا هر چی شد. یک سال اول خیلی سخت است. واقعا سخته برای خودم خیلی سخت بود که فشار و استرس داشت. یعنی سال اول واقعا برای من خیلی سخته بودو بعد از اون رو روال میافتد. بعد از اون یا میگی این کار برای تو هست یا نه، بعد از یکسال مشخص میشود. که اصلاً تو آدم این کار هستی یا نه، دیگه یکی مشورت کردم با کسی که اهلش بود. دوم اینکه گوش ندادن به حرف همه، اگه بخوای حرف همه را گوش بدهی. هیچ کار نمیکنی میشینی تو خونه هیچ کار نمیکنی، باید استمرار داشته باشیم. یک سال استمرار داشته باش، حداقل ۶ ماه استمرار داشته باشید .شش ماه از جیب بخور. خوب به یک جایی میرسید.آخرش
من همیشه به بچه هایی که درس را شروع می کنم. روز اول جلسه اول میگم بسم الله الرحمن الرحیم، صبر
واقعاً سالها به این اعتقاد نداشتم سالها خیلی چیزهای دیگر را نکته کلیدی حساب میکردم. باید تلاش داشته باشیم. پشتکار داشته باشیم. اخلاق داشته باشید. تخصص داشته باشید. ولی اول واقعاً باید صبر داشته باشید. کسب و کار را انتخاب کردی. براساس برنامه ریزی و هدف گذاری پیش رفتی. مثلا شما رفتی آموزش دیدی. البته تجربه هم با کار در هتلهای یزد و چابهار داشتید. ولی دلم میسوزهد. برای جوانهایی که میبینم. یک میوه فروشی باز میکند. بعد از یک مدت کلی هزینه می کند. اما خیلی زود ورشکست می شود.
بعضی موقع ها بهشون میگویم. مثلاً اومدی نزدیکی بازار محله که همه از اینجا میوه می خرند. تو میوه فروش نمی توانی با آن تامین کننده در میدان میوه و تره بار رقابت کنی. حسرت به دلم موند که یه میوه فروشی برم تو شهرستان میگم، تهران حتما هست که میوه در بسته بندی درجه یک آماده باشد. تا من که وقت ندارم. یا دوست ندارم. دستم کثیف بشود. سریع بتوانم. میوه مورد نظرم را تهیه کنم. مطمئنا قیمت اولویت اصلی نیست. میوه ها را با انواع کیفیت دسته بندی کند.ولی طرف تفکر نمیکند. یعنی میاد فقط یک فروشگاهی باز می کند. منتظر می ماند تا مشتری بیاد. قرار نیست مشتری بیاد الان دیگه مشتری بیشتر از اینکه دنبال میوه فروشی بگرده وقتشو تو اینترنت داره میگذروند. شاید تو اینستاگرام بهتر بتونی از فضای فیزیکی بفروشی.
سعید کاظمی: خیلی لطف کردی تجربیاتت را در اختیار ما گذاشتی. حالا اگر دوستانی هم این فیلم را تو هر جای دنیا می بینند. دوست داشتند. با سپهر برقرار کنند. من توی یوتیوب، اینستاگرام پیجت را می گذارم.
سپهر :واقعیت من تجربه زیادی ندارم. تجربیات کوچکی هست.
سعیدکاظمی: یعنی تجربه خیلی کوچیک شما مشتری میدی به یک جوان میدی یه راهنمایی می کنی. میره اون رو انجام میده. بعد جلو سال ها ضرر زیان مالی، زمان و انرژی را میگیری. این مشکلات اقتصادی رو میدونم.
سپهر: من هم شدیداً به آدمایی که روحیه کسب و کاری ندارند. توصیه نمیکنم بیایند. تو کسب وکار و شغل ازاد، بروند کارمند بشوید و خوشحال باشید.اگر درامد کمی داره. اما آرامش دارد. هیچ ایرادی نداره کارمندی، اما اگر احساس می کنند. توانایی شون بیشتره مطمئنم تو کارای بیرون درآمد بیشتر و به همون نسبت مشکلات خیلی بیشتره، همینطور استرس خیلی زیاده ، فقط من به همه میگم صبر داشته باشید. آخرین جمله اگه بخوام بگویم همین صبر است.خیلی ممنونم ازتون من دیگه صحبتی ندارم خداحافظی می کنم دستت درد نکنه موفق و موید باشی زنده باشید.
امیدوارم مقاله تجربیات راه اندازی گیم نت با اقای سپهر برای شما مفید بوده باشد. و اگر دوستان عزیز که علاقه مند هستند. تجربیات دیگران در زمینه کسب و کار دیگران را مطالعه کنند. و سالها تجربه و هزینه انها را در چندین ساعت فایل ویدئویی تماشا یا مطالعه کنند. اینجا کلیک کنید. یکی از سایت های خوب در دنیا در اشتراک گذاری تجربه در دنیا را هم به شما معرفی می کنم.
https://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/03/small-business-ideas.jpg7201024adminhttps://saeidkazemi.ir/wp-content/uploads/2022/01/logo-small-saeidkazemi--300x136.pngadmin2022-03-20 12:18:002022-07-09 14:50:40تجربیات راه اندازی یک کسب و کار کوچک (گیم نت)