نوشته‌ها

قدم نهم مقابله با ترس

قدم نهم مقابله بر ترس

برای شنین فایل یا دانلود فایل صوتی قدم نهم مقابله با ترس از طریق لینک ذیل اقدام کنید.

سلام به همه دوستان عزیز با سلام به همه دوستان عزیز با قدم نهم در خدمت شما هستم. امروز می‌خواهم در مورد مقابله با ترس با شما صحبت کنم. ترس یکی از مفاهیم خیلی مهم در شروع کسب کار و ادامه دادن است و مخصوصاً برای آنهایی که کسب‌وکاری را شروع کردند و شکست خوردند و الان خیلی نگران‌اند و می‌ترسند که چگونه یک کسب‌وکار دیگر را راه بیندازیم. با شما صحبت کنم. ترس یکی از مفاهیم خیلی مهم در شروع کسب کار و ادامه دادن است و مخصوصاً برای آنهایی که کسب‌وکاری را شروع کردند و شکست خوردند، الان خیلی نگران‌اند و می‌ترسند، که چگونه یک کسب‌وکار دیگر را راه بیندازیم.

غلبه بر ترس

اهمیت تجربیات شخصی در ترس امروز ما

خوب مطمینا تجربه قبلی از شکست که در ذهن آن‌هاست خیلی به آن‌ها انرژی‌های منفی تزریق می‌کند که نروید و مجدداً شکست خواهید خورد و شروع نکن. اما ترس از کجا به وجود می‌آید. ترس از آنجا می‌آید که ما دانش چیزی را نداریم، بگذارید مثالی برای شما بزنم. من عاشق گردشگری هستم، یعنی گردشگری به معنای واقعی را دوست دارم و حتی اگر به 25 سال پیش برمی‌گشتم. برای تعیین رشته در دانشگاه حتماً شاخه‌های گردشگری را انتخاب می‌کردم و دو زبان انگلیسی و فرانسه را هم‌زمان یاد می‌گرفتم، یا انگلیسی و عربی را تا بتوانم در کشورهای توریستی بتوانم کار کنم، تا بتوانم به کاری که دوست دارم و از آن لذت می‌برم برسم.

 خوب این نشد و من مهندسی خواندم و بعد از اینکه به درآمد رسیدم در حالیه بیش از یک سال کارنکرده بودم، اولین سفر خارج از کشورم را رفتم. از آن سال تا حالا به خیلی از کشورها سفر کردم، به خیلی از کوه‌های ایران برای کوهنوردی رفتم، برای سفر به خیلی از شهرهای ایران رفتم و خیلی برای اینکه کشف کنم و ببینم وقت گذاشتم و الان وقت آزادم را در اینترنت به دنبال جاذبه‌های خاص می‌گردم و هدف‌گذاری می‌کنم که به آن‌ها برسم.

ترس در بیزینس

سفر کردن به هر جای دنیا ترس ندارد؟

 می‌خواهم این نتیجه‌گیری را کنم، که من امروز که می‌خواهم بروم سفر دیگر ترس ندارم، خودم بلیتم را می‌گیرم، ویزا را چک می‌کنم و اگر ببینم به آژانس نیاز باشد می‌گویم ویزا را برایم بگیر. می‌دانم کدام کشورها در کدام فصل‌ها ارزان‌تر است و کجا را با تور بروم ارزان‌تر است. وارد کشوری می‌شوم استرس ندارم کجا بروم. با توجه‌ به پولم می‌دانم هتل بروم یا هاستل. اینها همه را تجربه کردم و دانش من امروز در مورد سفر زیاد است و می‌دانم دانشم را چگونه کامل کنم.

یک داستان دیگر بگویم و موضوع ترس را ادامه بدهیم.

 داخل هواپیما نشسته بودیم و می‌رفتیم کوالالامپور. یک آقای مسنی کنارم نشسته بود و می‌گفتیم اتوبوس‌هایی که می‌روند سمت شهر کجاست؟ او گفت من 20 سال است اینجا زندگی می‌کنم! مگر از فرودگاه به سمت شهر اتوبوس دارد؟ گفتم آری طبقه منفی 2 اتوبوس دارد و قیمت آن 10 درصد هزینه تاکسی می‌شود. گفت چه جالب پس منم با شما می‌آیم. گفت این اطلاعات را از کجا داری؟ گفتم من بلدم از کدام سایت اطلاعاتم را جمع کنم و چون انگلیسی من خوب است.

می‌روم سایت تریپ ادوایزر و اطلاعاتم را جمع‌آوری می‌کنم و حتی عکس آن دکه‌ای که بلیت را می‌فروشد داخل اینترنت بود. آن مرد گفت چه جالب پس منم برای چه این‌همه هزینه تاکسی بدهم، اینجا اتوبوس‌هایش خوب است و از این به بعد با اتوبوس می‌روم. حالا فقط دانش داشتیم برویم کسب‌وکار راه بیندازیم؟ نه. ما باید مهارت و توانایی‌هایمان را هم ارتقا دهیم ولی این به این معنا نیست که سر جایمان بنشینیم. از همین امروز اگر می‌خواهم یک طراح معروف در دنیا بشوم، یا بیمه داشته باشم، از امروز باید پیج خودم را بزنم و کسب‌وکار خود را راه بیندازم و شروع کنم.

fear in busseiness

برای مقابله بر ترس ها چکار کنم؟

 اگر امروز کار زیادی ندارم، مشتری زیادی ندارم، ولی فالوور زیادی ندارم نباید بترسم. استارتم را می‌زنم و دانش و توانایی‌هایم را شناسایی و تقویت می‌کنم و مهارت‌آموزی می‌کنم. یک کلام شروع کنید. خیلی از وقت‌ها در خیلی از شهرهای کوچک آدم‌ها تمام عمرشان حتی برای یک سفر به آن طرف ایران کلی می‌ترسند. اما وقتی شما چند بار بروی و ترست به ریزه راحت مسافرت می‌روی و کسب‌وکار خودت را راه می‌اندازی و مقابله می‌کنی.

هیچ‌وقت نباید این ترس‌ها و ذهنیت‌هایی که دیگران برای ما ایجاد کردند و بخشی از آن درست است (ما باید توانمندی‌های خودمان را بشناسیم برای مثال منم آرزو می‌کنم صاحب یک کارخانه کاشی باشم که روزانه صد تریلی از کارخانه بارگیری می کنند ولی آیا در توان من هست که با این سرمایه‌ای که دارم، این کسب‌وکار را راه بیندازم؟ مقابله با ترس ما باید متناسب با دانش و توانایی‌های ما باشد)

ترس بدلیل نداشتن دانش و تجربه بوجود می آید.

امیدوارم توانسته باشم، توضیح کاملی داده باشم. پس شما هر کاری را می‌خواهید شروع کنید تمام ترس‌هایی که از گذشته در ذهن شما مانده است را روی کاغذ بنویسید و به‌راحتی آن‌هایی را که می‌توانید حل کنیم با آن 3 گزینه‌ای که گفتم روی آن‌ها خط بزنید و بگویید من اینها را می‌دانم. یک موضوعی را هم امروز خدمت یکی از دوستان امروز به من زنگ زد که توضیح دادم برایش، این موضوعاتی که ما می‌گوییم را در قالب یک حجم دایره‌ای ترسیم کنید. این مسائل خطی نیستند که پشت‌سرهم باشند بلکه در دایره‌ای هستند که هیچ یک مقدم بر دیگری نیست. ما در ماه‌های اول تمام مفاهیمی که برای تغییر ذهنیت و افزایش توانایی فردی هست را به شما آموزش می‌دهیم و همه اینها با هم مهم است و یک جایی هست که می‌گویی به ترسم غلبه کن

یک جایی باید به خجالتم غلبه کنم، و جای دیگری می‌گویی نیاز به برنامه‌ریزی یا مربی دارم و همه اینها را باید با هم ببینید و به زمان نیاز دارد. امیدوارم قدم نهم مقابله با ترس که بسیار مهم است برای شما مفید بوده باشد. شما فارسی زبان عزیز از هر جای دنیا در مورد هر موضوعی از ورزش، سفر و بیزینس اگر تجربه داری برای من ارسال کنید. تا بنام خودتان و با امکان معرفی کسب وکار خودتان بر روی سایت سعید کاظمی بارگزاری کنم.برای دیدن ویدئو قدم هشت اینجا کلیک کنید و برای دیدن ویدئو قدم دهم اینجا کلیک کنید. روز خیلی شادی داشته باشید.

اسرار ذهن ثروتمند

قدم ششم ذهنیت آدمهای پولدار

برای شنیدن فایل صوتی قدم ششم ذهنیت آدم‌های پول‌دار از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.

قدم ششم : ذهنیت آدم‌های پول‌دار،

با قدم ششم در خدمتتان هستیم امروز هم موارد دیگری در مورد ذهنیت آدم‌های پول‌دار را با هم مرور می‌کنیم. این مطلب در ادامه مطالب قدم پنجم است. برای درک بهتر موضوع پیشنهاد می کنم. ابتدا قدم پنجم را مطالعه یا گوش بفرمائید. 

آدم‌های پول‌دار ارزش‌هایی که ایجاد می‌کنند درآمد ایجاد می کند.

هشتمین موردی که برای آدم‌های پول‌دار خیلی مهمه این است که آدم‌های پول‌دار بر اساس تلاش‌ها دستاوردها، امتیازها و ارزش‌های معنوی که ایجاد می‌کنند درآمد برای خودشون بوجود می آورند و معمولاً برای پول کار نمی‌کنند چون میدانند وقتی ارزش برای جامعه ایجاد می‌کنند پول خودش می‌آید اما فقرا بر اساس زمانی که صرف می‌کنند دستمزد می‌گیرند. یک آدم کارآفرین، یک آدم کارخانه‌دار، یک آدم ثروتمند ارزش خلق می‌کند، یک نرم افزار تولید میکند، یک سایت اینترنتی ایجاد می‌کند، سال‌ها تلاش می‌کند، صبر می‌کند، به درآمدزایی می‌رسد. وقتی شب خواب هم هست نرم افزارش می‌فروشد. وقتی شب خواب هست محصول می‌فروشد وقتی خواب هست پیج اینستاگرامش توسط مشتریان دیده می‌شود و برایش خلق ثروت می‌کند.

اسرار ذهن ثروتمند

ثروتمندان مدیریت پول و سرمایه را بلدند

در بحث نهم آدم‌های پولدار پولشان را خیلی خوب مدیریت می‌کنند و فقرا پولشان را خیلی بد مدیریت می‌کنند آدم‌های پولدار برای خرج هر منبع درآمدی که به دست می‌آورند. برنامه‌ریزی دارند بخشی از پولشان را به خیریه کمک می‌کنند. قسمتی را پس انداز می‌کنند و مقداری را به هزینه‌های روزمره خودشان، خانواده و کارخانه یا دفتر شرکتشان انجام می‌دهند و بخش زیادی را سرمایه‌گذاری می‌کنند. اما بسیاری از آدم‌های فقیر سریع اولین منبع درآمدیشان را به کالای مصرفی تبدیل می‌کنند. مبل می‌خرد، گوشی خودش را عوض می‌کند، یک لپ تاپ جدید می‌خرد، که یک ماه بعد می‌بینید. آن محصول قیمتش نصف قیمتی که خریده شده است. درحالی‌که این پول را می‌توانست سرمایه‌گذاری کند. از مجموع ۵ یا ۶ ماه سرمایه‌گذاری، از سود سرمایه‌گذاری مبل بخرد یا گوشی رو بخرد.

پول و سرمایه برای آدمهای پولدار کار می کند

بحث دهم آدم‌های پول‌دار کاری می‌کنند که پولشان برای آنها سخت‌کار می‌کند اما فقرا برای پول سخت‌کار می‌کنند. آدم‌های پول‌دار کاری می‌کنند که پول برای آنها کار می‌کند با سرمایه‌گذاری، با اعتقاد به اثر مرکب، برای پول سرمایه‌گذاری‌های کوچک می‌کنند سبدهای مختلف سرمایه‌گذاری می‌کنند و پول برای آنها کار می‌کند اما فقرا فقط کار می‌کنند تا پول در بیاورند.

آدمهای پولدار ترسو نیستند

یازدهمین موضوع آدم‌های پول‌دار معمولاً ترسو نیستند و مقابل ترس‌هایشان می‌ایستند اما آدم‌های فقیر اجازه می‌دهند ترس‌هایشان سد راه آنها بشود.بزرگ‌ترین مؤلفه آدم‌های پول‌دار مقابله با ترس‌هایشان هست آنها دانش دارند مهارت پیدا می‌کنند و جرئت دارند و در مقابل ترس‌هایشان با این دانش و مهارتشان ایستادگی می‌کنند اما دقیقاً آدم‌های فقیر برای انجام ندادن کارهایشان شروع به درست‌کردن بهانه می‌کنند، چرا ورزش نمی‌کنی؟ بهانه می‌آورد که هوا سرد هست امروز نمی‌توانم ورزش کنم. چرا کسب‌وکار راه نمی‌اندازی؟ وقت ندارم، حوصله ندارم، الان شرایط خوب نیست، الان کسب‌وکار جدید راه بیندازم موفق نمی‌شوم.

مغر ثروتمند و فقیر

همیشه برای انجام ندادن یک بهانه دارند

در بحث دوازدهم آدم‌های پول‌دار همیشه در حال یادگیری هستند اما آدم‌های فقیر همیشه می‌گویند ما که می‌دانیم ما که بلد هستیم. آدم‌های پول‌دار همیشه در حال شرکت در دوره هستند. در حال یادگیری‌اند کتاب می‌خوانند. با آدم‌هایی که از آنها دانش و تجربه‌شان بیش‌تراست، مذاکره می‌کنند. صحبت می‌کنند و همیشه برای آموزش دیدن هزینه می‌کنند. اما آدم‌های فقیر هزینه‌کردن برای آموزش را پول هدردادن می‌دانند می‌گویند پولمان را دور بریزیم؟! مبل چندبرابر قدرت خریدش را می‌خرد که دو ماه بعد اگر توی همان مبل‌فروشی ببرد نصف قیمت از او نمی‌خرند اما حاضر نیست برای هیچ موضوعی برای کسب‌وکارش، برای زندگی‌اش، برای وان‌شناس و روابطش با همسرش هزینه بکند و آموزش ببیند و راهکار پیدا کند.

ثروتمندان توان حل مساله دارند

سیزدهمین مورد که تفاوت بسیار بزرگ آدم‌های پول‌دار و فقیر هست و یکی از قدم‌های ماست که خیلی در موردش بحث می‌کنیم خیلی از مباحثی که خدمت شما گفتم جزو قدم‌هایی است که باید تخصصی در موردش بحث کنیم. آدم‌های پول‌دار توان حل مسئله دارند یعنی هر مشکلی که در کارخانه، در مجموعه، در شرکت ایجاد می‌شود را حل می‌کنند ولی فقرا نمی‌توانند موضوع را حل کنند مشکل را همیشه به‌عنوان مشکل نگه می‌دارند، بزرگ‌ترش می‌کنند ولی نمی‌توانند حلش کنند نمی‌توانند دنبال پیداکردن یک راهکار باشند.

ادمهای موفق مثبت اندیش هستند.

چهاردهمین موضوع و یکی از درس‌های قبلی، بحث مثبت‌اندیشی هست، آدم‌های پول‌دار همیشه مثبت‌اندیش‌اند. ولی آدم‌های فقیر معمولاً زود رنجش پیدا می‌کنند، برای هر موضوعی عصبانی می‌شوند، یک تصادف کوچک را به یک دعوای بزرگ و یک مشکل و بحران تبدیلش می‌کنند. اصلاً نباید در جامعه رنجش بگیریم، ناراحت بشویم، زود برای هر موضوعی عصبانی شویم، وقتی شما نگاهتان مثبت هست، کائنات هم همه انرژی‌های مثبت را به سمت شما ارسال می‌کند. وقتی نگاهتان منفی هست همه کائنات انرژی‌های منفی را به سمت شما هدایت می‌کنند. اینها شعار نیست اینها واقعیت است. وقتی وارد عمق آن بشویم. وقتی دوستانتان را از آدم‌های ثروتمند و موفق انتخاب کنید (که ان‌شاءالله جلوتر برویم در همین دوره گروه‌های مسترمایند تشکیل خواهیم داد و با هم مذاکره می‌کنیم) آدم‌های موفق دوره قرار می‌گیرند باهم تبادل نظر می‌کنند.

افراد ثروتمند کتاب می خوانند

روز هفتم روز شماست و باید شما درس‌هایتان را پس بدهید. ایرادهای دوره را بگیرید پیشنهاداتتان رو بدهید نظر بدهید. هر چیزی قطعیت ندارد. همانطور که در درس اول گفتم، حرف‌های من از تجربه است، همه از مطالعه است خیلی از این حرف‌ها که در این درس قدم پنجم و ششم گفتم از کتاب اسرار ذهن ثروتمند گرفتم خلاصه کردم. چکیده مطلب را از ۲۰۰ صفحه درآوردم که برای شما مفید و به‌دردبخور باشد من در هر بخش کتابش را هم به شما معرفی می‌کنم اگر دوست داشتید عمقی آن موضوع را یاد بگیرید کتابش را مطالعه بفرمایید.

 برای مطالعه وشنیدن درس پنجم اینجا کلیک کنید و برای انجام تکالیف درس هفتم و ادامه درس اینجا کلیک کنید. چقدر من را خوشحال خواهید کرد. که تجربیات آموزشی خودتان در مورد کسب وکار را با سایت من به اشتراک بگذارید. تا در سایت بنام خود شما آنها را بارگزاری کنم. اینجا همه چیز درهمه، اما رایگان ، مطالب کامل آموزش کسب و کار اینجا کلیک کنید.

اثر مرکب

قدم چهارم اهمیت اثر مرکب در کسب و کار

برای شنیدن فایل صوتی قدم چهارم اثر مرکب در کسب و کار از طریق فایل ذیل می توانید استفاده بفرمائید.

سلام به همه دوستان سعید کاظمی هستم .و امروز با قدم چهارم دوره آموزشی کسب و کار بنام اهمیت اثر مرکب در کسب و کار همراه شما هستم. یکی از قدم های بسیار مهم است. من همیشه می گویم که ایکاش بیست و چند سال پیش کسب و کار و زندگی شروع کردم به مفهوم یاد می‌گرفتم مفهوم به معنای واقعی یاد می گرفتم و با تمام وجود انجامش می‌دادم و الان مطمئناً در زندگی خیلی موفق تر از امروز بودم قدم چهارم در مورد اثر مرکب می باشد.

تعریف اثر مرکب:

خلاصه  اثر مرکب میشود ( اقدامات کوچک مستمر ) یعنی همه کارایی که ما دائم انجامش می دهیم تا به نتایج بزرگ برسیم. مطلبی از دکتر شریعتی می خواندم در مورد عشق نوشابه ای صحبت می کرد. می گفت عشقی که مثل نوشابه در ابتدا یک هیجان بزرگ ایجاد می‌کند و بعد تمام آن هیجان کم می شود.در ابتدا تمام نوشابه را در بر می گیرد و در انتها  یک چهارم یا یک پنجم لیوان را میگیرد. و در واقعیت بقیه گاز بوده .

خیلی وقتها خیلی کسب و کارها را شروع می‌کنیم با انرژی زیاد، زمان زیاد و هزینه زیادی کار را آغازمی کنیم و انتظار های بزرگ داریم و من به این نوع شروع کار می گویم. کسب و کارهای نوشابه‌ ای ،  یعنی طرف خیلی انرژی،پول و وقت می گذارد.ساعت ها کار میکند. بعد که به آن اهداف نمی رسد. احساس شکست می‌کند و یکی از دلایلی که خیلی از آدمها کسب و کار خودشان را رها می‌کنند و بسیاری از استار تاپ ها و پروژه های خویش فرمایی شکست میخورد. هم این است. که با اثر مرکب آشنا نیستند یا باور ندارند.

اثر مرکب

مثال هائی برای اثر مرکب:

شما همین امروز اولین درخت تنومندی که دیدید خیلی دقت کنید. به ابعادش به قطر تنه درخت و به ظاهر این درخت نگاه کنید. برگردید به ۲۰ سال، ۳۰ سال  تا ۵۰ سال قبل که این درخت کوچکی بوده. که تازه از گلخانه اومده بوده یا یک ترکه باریک از تنه یک  درخت دیگه گرفته شده و کاشته شده، توی خیابون تو حیاط خونه ما حیاط خانه پدری و پنجاه سال پیش این اگر باور نمی داشت. به عنوان مسئله طبیعی خودش که نیاز داره برای رشد به اقدامات کوچک مستمر و پیگیری دائمی، یعنی هر روز از قطره آب که  امده  جذب کرده هر تابش نور خورشیدی  را گرفته و دائم آرام آرام در طی سال‌ها قد کشیده که امروز ما این درخت زیبا را با ثمره خوب و با سایه زیاد میبینیم.

مثال دوم سنگ گرانیت و اثر مرکب:

 یک مثال دیگه بزنم شما اگر قرار باشه توی یک سال از کنار یک سنگ گرانیت شیک و ساب خورده رد بشوید. می دانید گرانیت یکی از بهترین سنگهای جهان از نظر دانسیته  یا تراکم می باشد. و به این راحتی خراش نمیخورد. اگر سنگ تراورتن یا مرمریت باشه خوب همه می دانیم براحتی خراش بر روی سنگ ایجاد می گردد.اگر یک میخ در  دستان شما باشد و هر روز صبح تو مسیر  رفتن به سرکار یا مدرسه یک خط روی گرانیت بکشید و بعد از یکسال این کار را روزی دو مرتبه انجام بدهید انهایی که سیگار میکشند یا پیتزا دائم می خورند یا  هر روز نوشابه می خورند.

این خط هر روز یک اثر کوچک بر روی سلامتی کبدشان، سلامتی ریه آنها می کشد. امروز و فردا یا هفته بعد خودش را نشان نمیدهد و یک سال بعد، پنج سال بعد، ۱۰ سال بعد اثرات وحشتناک  روغن های ترانس بالا بر روی  بدنشان خودش را  نشان میدهدو حاصل آن یک کبد چرب آسیب دیده می باشد.

اهمیت اثر مرکب در کسب و کار

 و اگر هر کسب و کاری را شروع می‌کنید حتماً باید باور داشته باشید که هیچ کسب و کاری  یک شبه، یک روزه،یک هفته ای و حتی یک ساله به نتیجه نمی رسد.شما امروز فلان برند بیسکویتی که سال‌هاست داره کار می کند  و امروز اثر انگشت برند خودش را بر روی ذهن ما هک کرده (من  از کلمه اثر انگشت استفاده میکنم. برای شرکت هائی که اثر انگشت برند خودشان را بر روی ذهن ما گذاشته اند) اتفاقا دو هفته قبل رفته بودم رستورانی غذا بگیرم. دیدم خانمی کتاب می فروشه. دیدم کتاب اثر مرکب دارن هادری را هم برای فروش دارد. گفتم این کتاب را خواندی گفت اره چند بار خواندم .

بعد بهش گفتم چطور بود کتاب، بهش گفتم روزی چند بار نه می شنوی گفت از هر ده نفر هشت نفر همان اول می گویند. پول نداریم،حوصله نداریم. ما پول کتاب خریدن نداریم. گفتم خسته میشوی. گفتم چند تا می‌فروشی، گفت روزی صد تا کتاب می فروشم. و روزهای آخر هفته که مردم سرحالتر هستند. تا ۲۰۰ کتاب هم می فروشم. برای من جالب بود در یک شهر کوچک ک مردمش به ندرت اهل کتاب خواندن هستند. این خانم با صبر و استقامت و انجام مداوم کار از کتابفروشیهای سطح شهر هم موفق تر است.

این باور کرده که نه شنیدن ها، تلاش های مکرر کوچک و تک‌تک به آدمها بیاد توضیح بدهید چون  ۵فقط  دقیقه فرصت طلایی که داره ارتباط برقرار می کند و بر اساس موقعیت طرف یک کتاب بهش معرفی می کند.من و شما هر کسب و کاری یا هر کاری تو زندگی خودمان می خواهیم استارت بزنیم.اگر می خواهیم ورزش بکنیم اگر می‌خواهیم کسب و کار را بندازیم حتماً باید به مفهوم اثر مرکب اعتقاد داشته باشیم.

اثر مرکب یا گام به گام

آن که آرام تر می دود سریعتر می رسد.

 اتفاقا استاد خود من که سالها استاد بیزینس کوچ من بودن به من همیشه خیلی حرف جالبی می زند.  همیشه می گوید اونی که آروم میرود همیشه به مقصد می رسد.  همیشه می گوید لاک پشت به مقصد میرسد ولی امکان نداره خرگوش به مقصد برسد. چون لاک پشت آهسته وپیوسته کار را انجام می‌دهد وخسته نمی شود. من امروز میروم برای دفتر بیمه، برای مشاور املاک یا برای هر کسب و کاری شروع می کنم میگویم خوب  از دایره دوستان شروع می کنم نه می شنوم. به  فامیلها زنگ میزنم، شبکه سازی می کنم، از آنها  خواهش می کنم  به ۴ نفر دیگه من را معرفی کنند.  وارد سیستم اداری میشوم بی احترامی می کنند. از هر ده نفری که صحبت می کنم. 9 تا نه می شنوم.  اما خسته نمیشوم.

معرفی فیلم به سوی خوشبختی:

 حتماً انتهای هفته فیلم به سوی خوشبختی را تماشا کنید یکی از فیلم‌های بسیار مهمی که حتماً باید هر کسی که وارد دنیای کسب و کار می شود با نگاه کسب و کاری به جملات خیلی دقت کنید. مثل یک  فیلم بهش نگاه نکنید. (این فیلم‌ها سال ۲۰۰۶ اگر اشتباه نکنم ساخته شده ) اساتید کسب و کار تاکید می کنند.سالی ۲ تا ۳ مرتبه یک کارآفرین باید این فیلم را ببینید.  حتما توقف را بزنید. به جملات خیلی دقت کنید جملات خیلی خوبی برای کسب و کار دارد از تلاش می گوید از زحمت صحبت می کند. از یک باور صحبت می کند. آنقدر  تلاش می کند. تا به نتیجه برسد.

موفقیت

باور به اثر مرکب با اشتیاق برای انجام کارهای کوچک مستمر

من خیلی موضوع اثر مرکب را مهم می دانم. من دوست ندارم فایل ها طولانی بشود. اثر مرکب تاثیر وحشتناکی تو زندگی ما دارد.باید به اثر مرکب باور داشته باشیم  و هیجان‌زده نباشیم اگه بخواهیم کار راه بیندازیم. نباید خسته بشویم باید بدانیم که ما دو ساعت در روز کار می کنیم کار خیلی عمیق ( در یکی از قدمها در مورد کار عمیق صحبت خواهم کرد)تلاش می کنیم. آرام آرام امروز یک درصد، فردا نیم درصد پس فردا  یک درصد تا یواش یواش ما را به مقصد نهایی برساند.

ما اگر می خواهیم  به قله موفقیت برسیم. باید تک‌تک قدمها است. که پشت سر هم مستمر،آرام طی میکنیم تا به نتیجه برسد. هیچ شخصی نمی تواند با یک قدم  کوه ۴۰۰۰ متری ۵۰۰۰ متری را طی نماید.با قدمهای مستمر و  کوچک که وسط راه  استراحت هم می کند. مواد غذایی میخورد.  انرژی خود را به انجیر وکشمش به دست می اورد. آرام آرام قدم به قدم می رود تا به هدف برسد.

 من در خدمتتون هستم.اگر سوالی داشتید. روز و روز خوشی داشته باشید. برای مطالعه یا شنیدن فایل صوتی قدم قبلی اینجا کلیک کنید و برای رفتن به قدم بعدی (قدم پنجم) اینجا را زحمت شما کلیک کنید. حتما از سایر محتواهای تجربی و آموزشی سایت سعید کاظمی و بخش آموزش کسب و کار هم بازدید کنید. منتظر فایل های شما که حاصل سالها تجربیات شما در هر موضوعی باشد. هستم . برای مطالعه یک محتوا خوب به زبان اصلی اینجا کلیک کنید. خیلی متن زیبائی است.

تفکر مثبت

قدم سوم مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن

برای شنیدن فایل صوتی قدم سوم مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.

سلام بر دوستان عزیز امروز با سومین قدم در مورد مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن در خدمتتون هستم  قدم خیلی خیلی مهمی است. بحث مهم تغییر ذهنیت ادامه دارد واقعیتش من خیلی از آدم های ثروتمند و کارآفرین و حتی خویش فرماهایی کسانی که شغل های شخصی دارند که موفق هستند. اکثرا ادمهای مثبت اندیش و برای جامعه مفید هستند.  وکارهای مفید و با ارزش برای خودشان، خانواده و برای جامعه انجام می دهند.قدم سوم مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن

 اما وقتی که با خیلی از آدم های که منابع درآمدی خیلی پایین دارند صحبت می‌کنیم و اقشار پایین‌تر از متوسط جامعه اینها بسیار افکار منفی دارند. همیشه در حال ناله کردن و در حال منفی بافی هستند یا در حال  بد گفتن از بقیه آدمها هستند. یا در مورد لباس، شخصیت و آدم‌هایی دیگر نظر می‌دهند. اما وقتی با کارآفرینان صحبت می کنید. خیلی مثبت اندیش هستند و سطح خودشان را پائین نمی آورند. تا در مورد لباس، لاغری، چاقی ،رنگ پوست، قومیت و مذهب یک نفر صحبت ‌کنند. اگر ما امروز در این جایگاه قرار داریم یعنی اگر جریان متوسط جامعه هستیم و می‌خواهیم رشد بکنیم و به اقشار بالاتر جامعه با منابع درآمدی بهتر برسیم. باید  یک سری مسائل اولیه را بدانیم . بعد تغییراتی ایجاد بکنیم.

تفکر مثبت

سه عامل اصلی که مانع رشد ما می شوند:

مووع اول کلیشه های کلامی:

سه عامل اصلی که مانع رشد ما می شوند. یکی از آنها  کلیشه‌هایی کلامی است. که رسانه‌ها، خانواده و جامعه به ما القا کرده. به طور مثال پول را  برای روز مبادا نگه دار، هم بدبختیها از پول است، پولدارها ادمهای بدی هستند،پولدارها آدمهای طمع کاری هستند، پولت را برای روز مبادا نگه دار،پول آدم را به فساد می کشاند.  اینجوری نیست همه پولدارها آدم های بدی نیستند. شاید پنج درصد آدم ها از راه های غیر عادی به منابع درآمدی رسیده باشند.اما خیلی ها تلاش کردند زحمت کشیدن،

نیازهای بخش های مختلف جامعه را شناسایی کردند و با  رفع درد و مشکل جامعه و ایجاد ارزش به منابع درآمدی خوب رسیدند.ما باید شروع کنیم و این کلیشه ها را از ذهنم مان بیرون کنیم.  اگر کسی از اطرافیانم از دوستان و همکاران این کلیشه ها را تکرار می کنه بلافاصله یادآوری کنیم. که این حرف درست نیست که همه آدمای پولدار بد هستند.نه چه کسی گفته است. که همه پولدارها آدمهای طمع کار هستند.

نکته مهم این است. که پول دارها می دانند. که چطوری پول در بیاورند.نیازها و ارزشهای جامعه را شناسائی می کنند. و با ایجاد راه حل این مشکل برای مردم ارزش ایجاد می کنند و برای خودشان پول تولید می کنند.و از این پول برای رفاه و آرامش خود و خانواده استفاده می کنند.

موضوع دوم مدلسازی ذهنی :

موضوع بعدی که خیلی مهم است. مدلسازی ذهنی است.مدلسازی های ذهنی را از خانواده و  پدر و مادر می گیریم. حرفهائی  که  بارها  بارها  در طول زندگی ما  تکرار شده. این موضوع مدل ذهنی و فرهنگ ما شده است.ما به این کلیشه های ذهنی آگاهی پیدا می کنیم. و می دانیم اشتباه است. و خیلی از این کلیشه های ذهنی اشتباه است. اما خیلی وقتها کار و کلام  والدینمان را  تکرار می کنیم. دقیق که بشوید.  درسته از آن کار مادرتات خوش تون نمی آید. درسته از فلان رفتار  پدرتون خوشتون نمی اید.  از نحوه رفتار ناشی از این حرف زدنش ناراحت می شوید. اما خیلی وقتها آن کار یا شیوه کلامی را تکرار می کنید.

موضوع سوم : تجربیات شخصی است.

هر کس در  زندگی تجربیات شخصی داره مثلا من که در کودکی با آب جوش بدنم سوخته است. همیشه در مقابل آب جوش با احتیاط عمل می کنم. و بیش از حد از کتری آب جوش می ترسم و همیشه با فاصله آب جوش را با فاصله از بدنم حرکت می‌دهم.شما خیلی وقتها تو خانواده‌ها می شنوید. مرد خانواده می گوید. که خانمم من را به شکل دستگاه کارت خوان می بیند با اینکه خانم منبع درامدی هم دارد. خیلی از خانم ها حتی کارت حقوق  خودشون را به همسرشون می دهند. و از همسرش می خواهد که پول را او خرج کند یا مخارج خانه را پرداخت نماید.

چون ذهنش عادت کرده که تو سیستم ذهنی و اتفاقاتی که تو ذهنیت خانواده این خانم اتفاق افتاده این است که همیشه باید پول دست مرد باشد و مرد باید پول را توزیع‌کند. مثلا یک نفر یک شکست در یک کسب وکار کوچک یا بزرگ خورده همیشه می ترسد از آن موضوع و بر اساس تجربه و جرات انجام کار دیگری را ندارد.حالا ما باید چکار کنیم.تا کلیشه های کلامی، اتفاقات خاص و  تجربیات شخصی که ما در طول زندگی کسب کردیم را اصلاح کنیم.

 مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن

راهکار رهایی از این موانع موفقیت:

 اولین کاری که باید بکنیم این است که از  سرزنش کردن خودمون دست برداریم خیلی وقتها ما خاطر کلیشه ها و مدلهای ذهنی که داریم.  شروع به سرزنش کردن  خودمان به خاطر اتفاقات گذشته می کنیم.  خودمان، خانواده، جامعه، مدرسه را  مقصر میدانیم و سرزنش می کنیم.  جالبه پنج درصد آدمها خودشان را مقصر می‌دانند ۹۵ درصد خانواده، دوستان و اطرافیان را مقصر می دانند. اصلا اینطوری نیست.اگر گام در مسیر موفقیت بگذارید باید دست از سرزنش کردن ، گذشته خودتون و خانوادتون دست بردارید هیچ کس را سرزنش نکنید. همه را ببخشید و با آرامش آغاز کنید و ادامه دهید.

موضوع بعدی بحث توجیه کردن است بیشتر وقتها اتفاق افتاده وقتی شخصی ورشکسته شده یا شکست خورده. شروع به توجیح کردن می کند. مثلا می گویند که تو خانه و ماشین داری چرا اینقدر تلاش می کنی.من یک دوست داریم هر چی بهش میگویم. اون یک بهانه برای انجام ندادن پیدا می‌کند از من پرسید ایا موقع ورزش آب میخوری. گفتم بله ، گفت میدونی خوردن آب در هنگام ورزش به معده آسیب میزند.به دوستم گفتم. تو هر چیزی را برای این که انجامش ندهی دنبال یک بهانه می گردی. برای انجام ندادن من سالهاست ورزش می کنم و آب می خورم و هیچ اتفاقی نیافتاده. توجیح برای انجام دادن نگشتم.  

اگر می خواهید مدل سازی ذهنی و اتفاقات خاص در  ذهنتون تغییر بکند.

 اولین کار اسامی اطرافیان و دوستان تان را بنویسید افراد منفی و غرغرو را  بنویسید. یعنی من از شما خواهش می کنم ارتباط خودتان را  با این افراد قطع کنید. این افراد مثل افراد  جزامی‌  می مانند ایا کسی دوست داره یک ادم جزامی را در  بغل بگیره. این قر زدن‌های دائمی، منفی‌بافی دائمی و همه چیز را منفی دیدن. می تواند اثرات طولانی مدتی بر روی ذهنت شما  می گذاره و این حجم انرژی منفی که به سمت شما می آید همه را بدن شما جذب می کند. برای اینکه تغییر ذهنیت را آغاز کنیم. از امروز یک تمرین ساده را آغاز کنید. امیدوارم درس قدم اول را مرور کرده باشدی. که دیدن فراوانی و ثروت در جامعه بود.

تمرینی که امروز قراره انجام بدیم این است که ما هیچ نکته منفی و هر موضوع منفی، با هر روشی که وارد ذهن ما شده تا به ذهن ما می رسد یا دیگران می گویند بلافاصله ناخودآگاه متوقف  می کنیم. باید بدانیم این موضوع بار منفی دارد. و ذهن ما را از مثبت اندیشی دور می کند. باید سریع جلوش  را بگیریم. اگر کسی حرفی می‌زند یا  کلیشه کلامی را به  ذهنمون می آورد. یا جامعه به ما الهام می کند. باید بلافاصله جلوشو بگیریم زمان میبرد و خیلی طول خواهد کشید تا تفکرات منفی، ذهنیت های منفی را از ذهن خودمان بیرون کنیم.و جلوی ان را  بگیریم.

تمرین قدم سوم مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن

 این موضوعات که خدمت شما گفتم. باید تمرین کنید و بگذارید تا به مرور زمان بتوانیم. این موضوعات را از ذهن خودمان پاک کنیم و باید مثبت اندیش باشید. شما وقتی که مثبت فکر می کنید تمام دنیا و هستی تلاش خود را  می کند. که به شما انرژی مثبت برساند. در مورد هر موضوع منفی فکر و صحبت کنید در مورد موضوعات منفی حالت  انتقادی هم داشته باشید. مثلا از جامعه، از سیستم دولتی و از هر چیزی منفی صحبت کنید.  ناخودآگاه اتفاقات برای شما می افتد.

امیدوارم قدم سوم در مورد مثبت اندیشی و پاکسازی ذهن برای شما مفید بوده باشد. برای مطالعه قدم دوم اینجا کلیک کنید و برای ادامه درس قدم چهارم اینجا کلیک کنید. از اینکه سایت سعید کاظمی را انتخاب نموده اید. کمال تشکر را دارم و مشتاقانه منتظر پیامها و ارسال فایل های صوتی و تصویری شما از تجربیات ارزشمندتان در زمینه کسب وکار، تحصیل و زندگی می باشم. درس امروز برای شما مفید بوده باشد. و روز خوبی داشته باشید.

برای شنیدن این فایل صوتی از طریق لینک ذیل اقدام بفرمائید.

تکنیک های فروش

تفاوت بازاریابی ویزیتوری فروشندگی

برای تماشای کامل این مصاحبه از طریق فایل زیر اقدام بفرمائید.

برای شنیدن فایل صوتی این مصاحبه لطفا از طریق لینک ذیل اقدام نمائید.

سعید کاظمی: خودتون رو کامل معرفی کنید. در خدمتتون هستم.  داستانِ زندگیتون رو اول برای ما بگویید. البته من و آقایِ محمدی بزرگ شده‌یِ یک منطقه هستیم و برای من افتخاری بود آشنایی با ایشان.

استاد محمدی: سلامت باشید. من غلام‌علیِ محمدی، 25 سالمه ، متولدِ 24/4/1357.

 سعید کاظمی: اول سه ‌تا مفهومِ بازاریابی، فروش و ویزیتوری راتعریف کنید؟

شاید افرادی  سال‌ها دارند کار می‌کنند ولی هنوز تفاوتِ بازاریابی رو از ویزیتوری تشخیص نم یدهند یا مثلاً نمی‌دانند  فروش خودِش یک هنره. و یک تخصصِ و اصلاً کسب و کاری که فروش نداره به معنایِ واقعی اون دیگه کسب و کار حساب نمی‌شه.

استاد محمدی: بله

 سعید کاظمی: فروش اولین عاملِ موفقیت کسب و کار هستِش؟

کسب و کار اگه به سود نرسد و به فروش ختم نشود عملاً شکست می‌خوره. بذارید من اول داستانِ شما رو بشنوم چون من داستانِ هر آدم خیلی جذابه. هر انسان یک تجربه‌یِ شخصی داره و داستانِ خیلی از آدم‌ها می‌تونه مفید باشه. برایِ آدم‌هایی که الان شاید تویِ شهرستانِ ناامیدِ و میگه من نمی‌تونم، شهر کوچیکه، کسب وکار نمیشه. تازه زمانی که من و شما شروع کردیم اصلاً دنیایِ دیجیتال نبود. هفت هشت‌سالِ پیش. 

استاد محمدی: دقیقاً. من خوب  از بچگی کسب وکار رو زیاد دوست داشتیم. می‌رفتیم کار می‌کردیم. چرا؟ چون من پدرم وقتی بازنشست شد رفت یک مغازه گرفت و چندتا کار انجام داد. یکی از این کارهایی که انجام داد رفت مغازه‌یِ میوه‌فروشی گرفت. چند وقتی میوه‌فروش بود. بعد خوب  من رفتم کنار دستیش شروع کردم به کار کردن و از همون‌جا کم کم با مفاهیمِ کسب و کار آشنا شدیم و هم‌زمان برادرام برایِ خودشون مغازه داشتن و خرید و فروشِ لوازمِ آرایشی و بهداشتی و اینا که برمی‌گرده به دهه‌یِ 60. که تازه زمانِ اوایلِ انقلاب و اوایلِ جنگ بود. خوب  خیلی کمبودها زیاد بود و مردم در مضیقه بودن.

به هر صورت ما از اون موقع شروع کردیم به کسب و کار و با مفاهیمِ کسب و کار آشنا شدیم. بالاخره کنار دستِ عزیزانمون که بودیم اینها رو یاد گرفتیم. و از اون موقع به بعد هم تابستونا من همیشه می‌رفتم کار می‌کردم برایِ خودم. یعنی از همون بچگی تابستونا برایِ خودم کار می‌کردم و درآمدزایی داشتم برایِ خودم و خوب  این حسِ خیلی خوبی می‌داد. و از همون موقع به من این الهام شد که من یک فروشنده باشم و از این طریق زندگیم رو بچرخونم. و تا این‌که رسید به بعد از تحصیلات که سالِ 72 بود که ما واردِ بازارِ کار شدیم و به شکلِ رسمی و در واقع از یک جایی شروع کردیم و کنارِ برادرهام شروع کردم و کسب و کار رو یاد گرفتیم.

کم‌کم واردِ بازارِ کار شدیم و خودمون واردکننده بودیم، وارد کننده‌هایِ موادِ غذایی بودیم و بعد از چند سال هم  رفتیم صنفمون عوض شد رفتیم سراغ کار ادکلن، لوازم آرایشی و از این جور کارها. یعنی دقیقاً از سالِ80 به بعد دیگه تویِ این صنف دارم کار می‌کنم و سرگذشتِ ما اینه. به قولِ شما اون موقع نه تلگرام بود، نه اینستاگرام بود. و همه‌ش کارِ یدی بود به قولِ گفتنی. ولی خوب  کارِ کسب و کار رو شروع کردیم و از همون شهرستان هم شروع کردیم. خوب  کم‌کم پله‌ها رو طی کردیم اومدیم بالاتر و دیدیم حالا اون شهرستان کسب و کارِ من نمی‌شه و یا خیلی من دوست ندارم و خودم رو رسوندم به سمتِ تهران.

ولی خوب  برادرایِ من هستن هنوز شهرستان کار می‌کنن و خوب هم هست و هیچ مسئله‌یِ خاصی هم نیست. و این یک باورِ ذهنیِ که من حتماً باید تویِ یک شهرِ بزرگ باشم که بتونم کسب و کار انجام بدم. ما تویِ دوره‌یِ یکی از دوستانمون بود که ایشان بچه‌یِ یکی از محلاتِ شیراز بود؛ حالا نمی‌دونم کدوم یک از روستاها و یا شهرهاش، بعد یه روز اومد به من گفتِش که علی آقا من شهرستانیم و اونجا مثلاً کسب و کارِمون خوب نیست و اینا. گفتم اتفاقاً داری اشتباه می‌کنی. چون شهری که شما هستید فقط تو هستی. رقیبی نداری. کسی دیگه نیست. و به راحتی می‌تونی اونجا کار انجام بدی و خدمت کنی به مشتریات. گفت آره راست گفتی.

بعد از چندسال من بازم این دوستم رو دیدم. گفت همون حرفِ تو رو من گوش کردم و شروع کردم به کسب و کارم و الان تویِ شهرِ خودم که هستم موفق هستم و خودمم و کسی دیگه نیست و همین که خودم هستم خوب  به اصطلاح کاری که می‌خواد انجام بده برایِ مشتریاش و اونایی که هستن انجام میده و خیلی هم خوب و راضی هستِش. حالا این به صورتِ خیلی خلاصه. و کسب و کارهایِ زیادی ما انجام دادیم. تهران هم که اومدم تویِ شرکتِ یونیور بودیم. اولین فروشنده‌یِ شرکتِ یونیور بودیم و کسب و کار از اونجا شروع کردیم با شامپوهایِ گلکَید، خمیردندون‌هایِ کول گیت و از این جور چیزا بود.

یک مدتی هم تویِ شرکتِ آدیداس بودم یکی دوسال. همه‌کاره‌یِ آدیداس بودیم و بعد کشیده شدیم به سمتِ شرکتی که الان جزءِ سه تا شرکتِ برترِ ایران تویِ زمینه‌یِ لوازم آرایشی و ادکلن و اینا هست که مشغول به کاریم و داریم کار انجام می‌دهیم.   

 سعید کاظمی: بیاین با مفاهیم شروع کنیم. الان شما بخواید به زبانِ ساده نه خیلی علمی و کتابی بازاریابی رو تعریف کنید؟ مثلاً فرض کنید من یک جوانی هستم که هیچ اطلاعاتی ندارم و می‌خوام شروع کنم و یک کسب و کار رو راه بندازم. اصلا مفهومِ بازاریابی چیه به نظرِ شما؟

استاد محمدی: بازاریابی یعنی این‌که ما ببینیم مشتری چی می‌خواد. بریم دنبالِ خواسته‌هایِ مشتری. یک تحقیق و یک تفحصی بکنیم ببینیم مشتری چی می‌خواد این می‌شه بازاریابی. بازاریابی یعنی مدیریتِ روابط. یعنی رابطه‌ای که من با مشتری ایجاد می‌کنم یک جور بازاریابی هستِش. و در کنارِ این روابطِ که ایجاد می‌شود بعد اون مشتری از من خرید می‌کنه. اگر رابطه‌یِ من با مشتری خوب باشه خوب  اون جنس‌هایی که دارم میارم از من خوب خرید می‌کنه. این مدیریتِ روابط میشه بازاریابی. یه جورایی مشتری رو با خودم درگیر کردن. با  فعالیتِ خودم درگیر کردن. با جنسِ خودم درگیر کردن. حالا جنس می‌خواد باشه یا خدمت می‌خواد باشه. فرقی نمی‌کنه. وقتی من مشتری رو با این حال درگیر بکنم در واقع دارم بازاریابی می‌کنم. مشتری سمتِ خودِ من میاد و جایِ دیگه‌ای نمیره. بازاریاب میره می‌گرده می‌بینه واقعاً مشتری چی نیاز داره؟

و بعد همون رو یا خودِش تولید می‌کنه یا در جایِ دیگه که تولید شده تهیه می‌کنه و یا میره اون جنس رو چی؟ وارد می‌کنه. این می‌شه در واقع کارِ خیلی ساده کارِ یک بازاریاب. و در واقع مفهومِش میشه جذبِ مشتری. خیلی خیلی ساده بخوایم حساب بکنیم میشه جذبِ مشتری به سمتِ خودم و محصول و خدماتی که دارم ارائه  میدم. این میشه بازاریابی. حالا بازاریابی کردیم، جنس تهیه کردیم، حالا اون خدماتی که داریم خوب . حالا چه‌جوری باید بفروشیم. این تهیه شد حالا می‌رسه به قسمتِ بعدِش که قسمتِ فروشِش. قسمتِ فروش می‌رسه به کارِ ویزیتور. ویزیتور کارِ خیلی مهمی داره انجام میده اما متاسفانه من فکر می‌کنم شاید یه مقدار اِسمِش بد در رفته تویِ جامعه. طرف می‌گه مثلاً چیکار می‌کنه ویزیتور و فکر می‌کنه شغلِ خیلی سطحِ پایینی هستِش. در واقع اگر ویزیتور نباشه کی می‌خواد محصولِ من رو به مشتری معرفی کنه؟

کی می‌خواد محصول یا خدماتِ شما رو به مشتری معرفی کنه؟ نمی‌تونید که درِ یکی یکی مغازه‌ها یا شرکت‌ها یا هرجایِ دیگه می‌خواین بریم، شهرستان می‌خوایم بریم. این کار کارِ ویزیتور هستِشو زیر مجموعه حالا یک مدیریتِ فروشی هست یا هر چیزی هست اون ویزیتور میاد اینجاش رو به فروشگاه‌ها، به شرکت‌ها و به همه‌یِ کسایی که ممکنِ اون جنس یا محصولِ من رو نیاز داشته باشند معرفی می‌کنه و وقتی معرفی کرد می‌گه آقا این جنس شرایطِشِ و این چیزیه که جامعه الان بهش نیاز داره و خدماتِ ما اینه ، شرایطِ ما اینه، پشتیبانی مون اینه، برات توضیح میده. کار کارِ کیه؟ این کار کارِ ویزیتور هستِش. و اگه ویزیتور نباشه در واقع فروشی صورت نمی‌گیره.

 سعید کاظمی: من یک تعریفی تویِ ذهنِ خودم از بازاریابی دارم. من بازاریابی رو این‌جوری تعریف می‌کنم شما ایراداتِش رو بگویید؟

بازاریابی شناساییِ مشتریانی هستِش که به خدمتِ یا محصولِ ما نیاز دارند یا خودِشون حتی نمی‌دانند  که به این خدمت یا محصول نیازدارند و ما باید صدامون رو به‌وسیله‌یِ هر ابزاری مثلاً ابزارهایِ دیجیتال که نوین هستِش و روش‌هایِ سنتی حالا هر روشی حتی اگه تبلیغاتِ بنری هستِش، تبلیغاتِ بیلبردی هستِش یا تلویزیونی به هر طریقی بتونیم صدامون رو به گوشِ مشتری برسونیم؟ و کلاً با بحثِ فروش؛ و فکر کنم فروش خودش یکی از زیرمجموعه‌هایِ بازاریابی هستِش درسته؟

استاد محمدی: تعریفِتون درسته بله. وقتی من بتوانم خودم رو به مشتری بشناسونم اول باید نیازِ مشتری رو درک بکنم پیدا بکنم و وقتی من این رو درک کردم میام همون خدمت و همون محصول رو به نسبتِ اون چیزی که من دوست دارم؛ مثلاً من تویِ حیطه‌یِ آرایشی هستم محیطِ آرایشی بسیار تنوعِش زیاده. خیلی خیلی زیاد. من دو سه قسمتِش رو دستم گرفتم. اصلاً میگم آقا من فروشنده‌یِ ادکلن هستم. من فروشنده‌یِ لوازمِ آرایشی هستم. مختصر. این لوازم آرایشی خیلی زیاده. از رژلب و ریمل و کرم‌پودر و اینا بگیریم تا حالا شامپو و کراتین و اونا دیگه می‌خوره یک خورده تخصصی‌تر میشود. مثلِ محصولاتِ ناخن می‌شوند.

تخصصی، محصولاتِ گریم هستِش که میشه تخصصی. هر کسی کارِ خودش رو انجام میده. من اینا رو بیام شناسایی بکنم نسبت به کسب و کارِ خودم و همون‌ها رو عرضه کردن این میشه در واقع چی؟ بازاریابی. الان یک کسی  تویِ حیطه‌یِ لوازم یدکی هستِش، کسی تویِ حیطه‌یِ موادِ غذایی هستِش. خوب  اگه خاطرتون هست که حتماً هم هست در زمانِ قدیم ما فقط یه دونه پنیر داشتیم یا یک مدل پنیر داشتیم. حُب بازاریابی میشه و میگیم مردم نیاز دارند به تنوع. ما تنوع طلب هستیم. چیزهایِ زیادی رو دوست داریم و الان مثلاً تویِ اینا اگر حساب بکنیم 10 سالِ پیش من از یکی از دوستام که وارد کننده‌یِ رنگِ مو بود. گفت علی فکر می‌کنی چند مدل رنگ مو ما تویِ ایران داریم. گفتم نمی‌دونم شاید ده بیست‌تا. همون چیزایی که من دیده بودم. گفت بالایِ دویست و پنجاه مدل رنگِ مو ما داریم.   

 سعید کاظمی: رنگ مو یا مدل؟

استاد محمدی: برند. رنگِ مو فقط. این چیه؟ این بازاریابی شده که آقا تویِ ایران مردم دوست دارند موهاشون رو رنگ کنن. من رفتم رنگ آوردم، شما رفتید رنگ آوردید و یکی دیگه هم رفت رنگ آورد و همه هم دارند می‌فروشن. این‌قدر بازارِش وسیعِ. الان من مثالِ خیلی ساده زدم گفتم پنیر. الان تویِ سوپرمارکت‌ها می‌روی بالایِ شاید پونزده  بیست سی مدل پنیر گذاشتن. حالا تو اینجا ما پونزده بیست مدل اما درکل شاید ما بالایِ صدو پنجاه مدل پنیر داریم. روغن مثلاً چقدر زیاده یه چیزهایِ دیگه به همین ترتیب. خوب  اینا رفته بازاریابی شده. دیدن مردم به اینها نیاز دارند. اصلاً هم چیزِ بدی نیست. که آقا مثلاً میگی خوب  هر چقدر ما کیفیتمون رو ببریم بالاتر اونوقت فروشِ بیش‌تری هم خواهیم داشت دیگه و مردم میان سراغِّمون. این میشه بازاریابی.

 سعید کاظمی: حالا تعریفِ فروش رو میگویم. چیزی که من همیشه به همکارانم می‌گویم و به دوستایی که حالا بهشون تدریس می‌کنم می‌گم ویترینِ شما بخشی از فروشِ شما هستِش. با پوشیدنِ شما بخشی از فروشِتونه. سؤال پرسیدنِ شما بخشی از فروشِتون است.

 سعید کاظمی: اینی که مشتری واردِ مجموعه‌یِ کاریتون میشه جواب میدهید، سرتون تویِ موبایل نیست، حواسِتون تویِ شبکه‌هایِ اجتماعی نیست میشه بخشی از فروش. نوعِ کلامی که استفاده می‌کنید، زمانی که می‌دید به مشتری خیلی مفاهیم هستیش. به نظرِ من واقعاً فروش خیلی گسترده‌س. یعنی خیلی از جوون‌ها رو من می‌بینم تویِ شهرستان و یا اینایی که آنلاین به من مراجعه می‌کنن و تدریس می‌کنم بهشون می‌گن فروش یک احساسِ. بذارید یک مثال براتون بزنم. ساعتِ یازده و چهل و پنج و اینا بود می‌خواستم دیگه لپ‌تاپ مو خاموش کنم دیدم که رویِ سایتم یک سؤال خورد و آنلاین یه نفر یه سؤالی پرسید. بعد گفت آقا مدلِ فلان و فلان لپ‌تاب موجود دارید؟ گفتم که آره موجود دارم. بعد شروع کردیم با هم صحبت کردن. یه موقع من دیدم یک و بیست دقیقه‌ای و یک و نیمِ شب شد.

بعد گفتم که دیگه باید برم استراحت کنم. چون یازده و نیم و شب گذشته و تعطیل بود و گفتم آقا اگه اجازه بدید من برم دیگه استراحت کنم و صبح در خدمتِت باشم. گفت دیگه دو ساعت شد ببخشید شما. گفتم نه ایرادی نداره خواهش می‌کنم. من رفتم مسواک بزنم برگشتم دیدم 86 میلیون خرید زد. دو دستگاه برداشت 86 میلیون. بعد خوب  اون فروشِ اینترنتی خیلی به آدم انرژی میده. اصلاً ماورای فروشِ فیزیکی است. بعد با خودم گفتم من اگه این وقت رو برایِ این نمیگ‌ذاشتم و این حسِ اعتماد رو براش ایجاد نمی‌کردم اون تویِ یک و نیم نصفِ شب؛ خوب  اون پایین‌ترین لِوِلِ فروشِ تویِ اون وقتِ از شب هست،  اون رو به دست نمی‌آوردم .

سریع دیدم شریکم هم بیداره بهم پیام میداد که ایمیل برام اومده اوکی هستِش؟ گفتم بله من دارم دو ساعته  روش کار می‌کنم. یعنی فروش خیلی موضوعِ پیچیده‌ای هستیش و حالا من سؤال برایِ فروش خیلی دارم و اینا سؤالاتی هستِش که تویِ ذهنِ من ایجاد شده. حالا الان رویِ ویزیتور یکم صحبت کنم. من یکی از کوچ هایِ خودم آقایِ فرشیدِ رمضانی خیلی رویِ ویزیتور تأکید می‌کنه. می‌گه انتخابِ ویزیتور حالا ما چون تجربه داریم؛ چون من الان اینجا معمولاً تویِ شهرستان با ویزیتور کار نمی‌کنیم، انتخابِ ویزیتور چقدر مهمه، اون آدم چون میرود خدماتِ شما رو می‌بینه، چون میره خدماتِ شما رو ارائه میدهد می‌گفت من ویزیتور داشتم که رفته کلی پول از مردم گرفته به حسابِ شخصیِ خودِش ریخته و هی می‌گفت انتخابِ ویزیتور فکر نکن به این آسونیه و خودِ اینکه این ویزیتور توانمندیِ بازاریابی و فروش رو داشته باشه باز خیلی مهمه.

در موردِ ویزیتور یکم توضیح بدید. حالا فروش من خیلی سؤال دارم که دونه دونه ازتون می‌پرسم.استاد محمدی: خوب  یکی از کارهایی که ویزیتور انجام میده در واقع همون فروش رو داره انجام میده برایِ شرکتِ من و یا هر شرکته دیگه داره اون ویزیتور این کار و انجام میده و اون خدمات رو ارائه میده. این ویزیتور به قولِ شما اگه درست برخورد نکنه خوب  فروشی نخواهد داشت. من رفتم اصلاً تویِ فروشگاهی دیدم ویزیتور اومده داره التماس می‌کنه. پیشِ خودم دارم می‌گویم که این چه‌کاری است تو داری انجام میدی. چرا التماس می‌کنی؟ فروش زورکی نمیشه که. شما باید اون اصولِش رو یاد بگیری وقتی که آموزش می‌بینین. من پسرِ خواهرم تویِ یکی از فروشگاه‌هایِ تویِ اتریش و اینجا هم که بود یکی از فروشنده‌هایِ خیلی خوب بود. هفتِ صبح می‌رفت سرِ کارِش و مرتب و منظم می‌رفت و برمی‌گشت. بهش گفتم اونجا چه‌جوریه؟

گفت دایی ما هر روز نیم‌ساعت آموزش داریم. الان شده مثلاً سرپرستِ اون فروشگاه. در عرضِ چندسال الان اونقدر خوب برخورد کرده، خوب کار کرده و قبلاً هم خوب کارمی‌کرد. اون ویزیتورِ باید آموزش ببینه. شرکت‌ها میرَن دنبالِ ویزیتور می‌گردن ولی فکری به حالِ آموزشش نمی‌کنن. می گویند آقا این جنس و این لیستِ قیمت، این کتاب و این فلان برو بفروش.  و اون میره می‌چرخه و یک برگه می‌گیره دستِش و در هر داروخانه و فروشگاهی می‌رسد می‌گه آقا من اون روزم که اومدم ویریتِت کردم. جندتا مهر زده و چندتا فروختی؟ شاید دو تا هم نفروخته. خوب  این به چه درد می‌خوره؟ چرا ؟ چون این شخص آموزش ندیده. وقتی که آموزش می‌بینه همین چیزایی که شما فرمودید تیکه‌تیکه‌یِ اینا برمی‌گرده به آموزش. من الان خودم حداقل روزی دو سه ساعت آموزش نبینم اون روزم شب نمی‌شود.

یعنی باید دائماً آموزشَ رو ببینی که اون ویزیتورِ بتونه کارِش رو درست انجام بده. وقتی ویزیتور اشناییِ خاصی در موردِ اون جنسی که داره می‌فروشه نداره و وقتی می‌ری ازش سؤال می‌کنی که آقا این جنس چه‌جوریه؟ کیفیتِش چه‌جوری؟ و اصلاً چه‌جوری کار می‌کنه می‌گه نمی‌دونم خوب  این نمی‌تونه بفروشه. خوب  می‌گن پس پاشو برو برایِ چی اومدی اینجا. اونآموزشِ به نظرِ من خیلی مهمه برایِ همه حتی اون مدیر. حتی اون مدیر اگر آموزِش ببینه می‌تونه زیردست‌هاش رو هم آموزِش بده و خوب می‌تونه بفروشه. بحثِ زیادِ من در موردِ آموزِش. آموزِش به همه. چه اون فروشنده‌یِ جزءی که تویِ فروشگاه وامیسته و چه این ویزیتوری که میاد و این جنس رو به این فروشگاه یا هر جایِ دیگه‌ای معرفی می‌کنه.

 سعید کاظمی: حالا فرض کنید من یک جوانم و می‌خوام ویزیتوری انجام بدم صفر هستم از کجا شروع کنم؟

و هیچی هم نه تویِ مدرسه‌یِ ما به ما آموزش دادند نه تویِ دانشگاه و نه تویِ دانشگاه اومدم و آموزشی دیدم و نه هم تجربه‌ای مثلِ شما تویِ بازار و تویِ واقعیت به اصطلاح بهش می‌گن خیابان دیدم و خانواده‌ام هم کارمند بودن. یعنی خیلی کسی توش تخصص و تجربه‌ای نداشت. از کجا باید استارت بزنم و چیکار باید بکنم؟ علاقمند هستم و برم یک کسب و کاری و ویزیتوری رو شروع بکنم. چیکار باید بکنم؟

استاد محمدی: قدمِ اول رو شما خودتون فرمودید. یک علاقمند هستم. بعضی‌ها میان پیشِ من مشاوره می‌گویند من می‌خوام برم فلان کار رو انجام بدم. می‌گم که چی دوست داری؟ اولین سوالی که می‌پرسم می‌گم دوسِش داری؟ اگه گفت آره می‌گم خوب  برو این کار رو بکن، این کار رو بکن، این کار رو بکن. اگر دوسِش داری و اگر علاقمند به اون کار هست خوب  خیلی خوبه و می‌تواند پیشرفت بکنه. ولی اگر نه و فقط اومده چند صباحی بگذره و یک پولی می‌خواد بگیره به درد نمی‌خوره. اون کسب وکارِ آدم رو خراب می‌کنه و بیش‌تر داغون می‌کنه. این الکی وقت و زمان و هزینت رو گذاشتی و در واقع هیچی.

اگر دوست داره که اون شغل و اون ویزیتوریِ اون جنس رو و اون خدمات رو خوب  اونجا باید از آموزشش شروع بکنه. صفر هستِش دیگه، هیچی بلد نیست. یک نکته‌یِ کوچولو از همون اول باید بهش بگی. آقا باید لباست لباسِ قشنگ باشه. مناسب باشند. نمی‌گویم که حتماً با کراوات و کت و شلوار باشد. لباست مناسبِ یک فروشنده باشه. وقتی که میره اونجا مثلاً کلاه رو  یه جورِ دیگه بذاره مثلا لباس رو یه جورِ دیگه بپوشه، لباسی که مثلاً می‌خواد بره با دوستاش بچرخه برایِ ویزیتوریش بپوشه خوب  میگن آقا ببین می‌خواد همین‌طور وقت بگذرونه،  برایِ وقت تلف کردن امده در واقع نیامده برایِ فروش. این رو ما کی یادگرفتیم؟

سالِ 82 یا 83 ما که تویِ شرکتِ یونی‌ووِر کار می‌کردیم شرکتِ یونی‌ووِر تویِ ایران شرکتِ ترک بود. اون کسی که اومده بود مالِ ترکیه بود مدل و ایناش و برایِ ما اون موقع کلاس می‌گذاشتن و به مفهومِ آموزش پی برده بودند و می‌اومدند آموزش می‌دادند و حتی انباردارِ شرکتِمون رو داشتند آموزش می‌دادند که چه‌جوری باید کار بکنه. به چه شکلی چیدمان داشته باشیم. به چه شکلی فاکتورها رو جمع بکنیم. خیلی برایِ من جالب بود. اون موقع برایِ ما کلاس می‌گذاشتم می‌گفتن آقا وقتی برایِ فروش می‌روید باید لباسِتون این‌جوری باشه، صحبتتون این جوری باشه، کیفِتون اینجوری باشه، دفترتون، قلمتون، اینا رو باید همراه داشته باشید همیشه و یعنی یک ویزیتور حتماً یک کیف باید داشته باشه، یک دفتری همراهِش داشته باشه. یک خودکاری همراهِش داشته باشه. اون چیزی که مشتری می‌خواد رو یادداشت بکنه.

اعتراضی اگر داره یادداشت بکنه. توضیحاتی اگر می‌خواد یادداشت بکنه و اینها رو منتقل بکنه به مدیرِ فروشِش یا به مدیرِ اون موسسه‌ای که داره. این کسی هستش که تازه شروع کرده. اینا حداقل ها است.  حداقل ظاهرِ من هستِش. اون ظاهرِ من اگر خوب بود مشتری به من اعتماد می‌کند. متناسبِ با اون شغلی که داری کیف و لباس و وسیله‌ای که باید همراهِت باشه باید حداقلی‌ها رو همراهِ خودت داشته باشی. حداقل باید اطلاعات رو در موردِ اون جنس در موردِ اون محصول و خدمات داشته باشی. ما تازه می‌گوییم شروع کردی حداقل‌ها رو باید بدونی. حالا اگر حرفه‌ای نیستی کم‎کم حرفه‌ای میشی با آموزش. اون حداقل‌ها رو باید بلد باشیم حالا تویِ هر کاری که می‌خوای شروع بکنی. من زمانی که درس می‌خواندیم تویِ دبیرستان؛ من رشته‌یِ فنی درس می‌خواندم، یه قسمتِ دیگه از دبیرستان قسمتِ تأسیسات بود.

استادی که اون قسمتِ تأسیسات بود اومد با استادِ ما که مکانیک بود؛ ما مکانیک می‌خواندیم، اومد گفت آقا من می‌خوام در موردِ ماشین یک چیزهایی یاد بگیرم. گفت اشکال نداره شما اون جارو رو بگیرید دستِتون لطفاً اون گوشه رو جارو بکنین. حالا یک مهندس استاد داریم و یه مهندسِ استادِ دیگه داریم که می‌گوید باید شما از اینجا شروع بکنید. و اون آقا شروع کرد و من ازش یادگرفتم. ببینید جایگاهِت مهم نیست که شما دکتر هستید یا مهندس یا هرجایگاهِ دیگه‌ای داری. اومدی یک کسب و کار دیگه‌ای شروع بکنی آقا من الان برم جارو بزنم؟ به من یاد بده دیگه. نه ببین تیکه تیکه و قدم به قدم می‌ریم جلو.

اینی که بیاد از روزِ اول بگه نه من این کارها رو نمی‌کنم این کارا چیه و فلان خوب  مسلماً به جایی نمی‌رسد پس اون کار رو دوست نداره. این استاد به من نشون داد که چی؟ این کار رو دوست داره و می‌خواد انجام بده و رفت جارو رو دستِش گرفت که اون تیکه رو بره جارو بکنه. یعنی عملاً به ما یاد داد که آقا می‌خواهی یک کاری رو انجام بدی دیگرِ پست و مقام و جایگاهت نباش و برو انجام بده ولی برایِ من خیلی مفید و مؤثر بود.  

 سعید کاظمی: چه کتاب‌ها و چه فیلم‌هایی مثلاً فیلم‌هایِ سینمایی هست که در مسیرِ موفقیت و خوشبختی فیلمِ معروفی هستِش اگه اشتباه نکنم که خیلی استادها تأکید دارند به دیدنِش. شما چه توصیه‌هایی دارید؟

استاد محمدی: فیلمِ خیلی خوب که من در موردِ فروش می‌تونم بهتون معرفی کنم سه تا از فیلم‌ها هست که یکی فیلمِ فاندرزه که فکر می‌کنم نماوا و فیلیمو هم داشته باشه که در موردِ مک‌دونالد است که این آقا داره ویزیتوری انجام می‌ده. نزدیکِ 55 سال سنش هست و داره ویزیتوری می‌کنه. و این دستگاهِ همزن رو که داشت می‌فروخت از این شهر به اون شهر می‌رفت. نه فقط تویِ شهرِ خودش و این کار رو با اشتیاق داشت انجام می‌داد و حتی اگه یک دانه می‌فروخت کلی کًیف می‌کرد. می‌گفت من یه دانه فروختم آفرین. یه روز اومد که مثلاً چندتا سفارش براش رسید تعجب کرد از اون شهری که بود

برادران مک‌دونالد بهش پنج‌تا یا شش‌تا سفارش داده بودن. این بالایِ دو هزار کیلومتر با ماشینِ خودش رفت که اون مشتری رو ببیند. اینقدر براش مهم بود. حالا اگه تویِ شهرِ ما هستین از این شهر می‌خوایم بریم یک شهرِ دیگه‌ای، یک دهاتِ دیگه‌ای و تویِ شهرِ تهران که یک شهرِ بزرگی هست و از این سرِ شهر بخواید برید به اون سرِ شهر نه آقا دیگه من نمیرم اونجا این بنظرِ من حرفِ خیلی بی‌خودی هست. یعنی باید بری دنبالِ مشتری و می‌تونه اون مشتری سرآغازِیک تجارتِ بزرگ، یک فروشِ خیلی بزرگ باشد. فیلمِ خودِ استیو جابز هست. که در موردِ فروش داره چیکار می‌کند.

روزِ اول یعنی استیو جابز شخصیتِ به قولِ گفتنی کارایِ فنی بلد نبود. ولی خیلی خوب می‌توانست پرِزِنت بکنه. روزِ اول پرِزنتِ شرکتِشون رو شریکیش انجام داد .و وقتی اومد بیرون دستِش رو گرفت رو سرِش اومد بیرون. این چه پرزنتی بود، این چه فروشی بود که تو انجام دادی؟

و می‌ره فروش رو انجام میده و یک فروشِ میلیون دلاری که در سال بالایِ دویست و پنجاه میلیارد دلار ارزشِ این شرکت هست و داره می‌فروشه. خودش رو رسوند به اونجا. یه فیلمِ دیگه هم هست که باز در موردِ متقاعدسازی تویِ فروش هست و فیلمِ خوبی هست. هم مضرِ و هم خوبه. فیلمی هست به اسمِ لطفاً سیگار بکشید. که در موردِ فروشنده‌یِ سیگارِ. مثلاً حتی یک جنسی که شاید خواسته‌یِ عام نباشه این میره نشون میده که آقا چه‌طوری می‌تونیم متقاعد سازی انجام بدیم. وقتی ما این فیلم رو می‌بینیم میبینیم که آقا یه آدمی که در موردِ یک جنسی که به مردم ضرر داره می‌رسونه ببینید چه‌جوری داره متقاعدسازی می‌کنه خوب  جنسِ من که خیلی مفید هستِش من باید جنسِ مفید بفروشم. من باید جنسِ با کیفیت بفروشم. اصل و اساسِ کار اون کیفیتَ است و اون سلامت مردم و مشتری هستِش که باید رعایت بکنم.

وقتی یه همچین فیلمی رو می‌بینی به خودت دلگرم‌تر می‌شی می‌گی آقا پس من می‌تونم خیلی خوب بفروشم و خیلی بهتر بفروشم و این نکات رو یاد بگیرم، نکاتِ مذاکره رو یاد بگیریم. نکاتِ متقاعدسازی رو یاد بگیری که خوب  خیلی می‌تونه بهت کمک بکنه.   

 سعید کاظمی: گرگِ والِ استریت هم فیلم خوبی است؟

استاد محمدی: گرگِ وال استریت هم خیلی خوبه. به نظرِ من این فیلم در درجه‌یِ چندم قرار داره. چون شما باید اینا رو یاد بگیری چون اینا مقدماتی هستِش و بعد برسی به شکلِ حرفه‌ایش که گرگِ وال استریت هست. مثلاً یک فیلمِ دیگه هم هست. فیلم‌ها زیاده. فیلم‌ها تویِ فروش خیلی زیاده. منتهی به نظرِ من این سه‌تا خیلی می‌تونه مفید باشه برایِ کسی که تازه می‌خواد شروع کنه.

 سعید کاظمی: فیلمِ به سویِ خوشبختی هم  یک نکته‌یِ خیلی جالب داره. اونجا که رفت مصاحبه بکنه بهش گفت اگه این موضوع رو ندانی چیکار می‌کنی؟ گفت من حتماً یقین دارم که میرم و جوابِش رو پیدا می‌کنم. یا یه صحنه  مثلاً بهش گفت که داشت بازاریابی برایِ بورس انجام می‌داد. گفت من در روز 500 تماس می‌توانم بگیرم. چه‌جوری می‌تونم این رو به هفتاد تماس برسونم؟ گفت اگه من قهوه‌یِ کم‌تری بخورم به نسبت آبِ کم‌تری می‌خورم و به نسبت سرویسِ بهداشتیِ کم‌تری میرم. و به این طریق می‌توانم زمانِ ارتباطِ بیش‌تری برقرارکنم

و حتی دیگه گوشی رو نمی‌گذارم رویِ تلفن چون هر دفعه می گذارم چند ثانیه می گذارم و چند ثانیه برمی‌دارم. یعنی حتی به این نکاتِ ریز برایِ رسیدن به اون هدف که خیلی هم تویِ فیلم داستانِ جذابی داره که مربیِ من که خیلی سال‌ها هم مربیِ من بوده همیشه تأکید می‌کنه سالی دو سه بار این و ببینید و حتی به من می‌گفت سناریوش رو بخوان. فقط فیلم رو تماشا نکنید. ببین توش چه داستانِ جذابی داره. کتاب چی پیشنهاد می‌کنید؟ و کتابِ خودتون رو هم اگه لطف کنید به دوستان معرفی کنید خوب  خیلی خوشحال میشم.

استاد محمدی: من اجازه دارم یه ایراد درموردِ فیلمِ به سویِ خوشبختی بگیرم؟

 سعید کاظمی: بله بفرمایید هیچ چیز  مطلقاً سیاه یا سفید نیست.

استاد محمدی: فیلمِ به‌سویِ خوشبختی رو می‌تونم بگم اکثرِ اساتید این فیلم رو پیشنهاد می‌کنن که ببینیم. ولی من تقریباً ده سالِ در موردِ ضمیرِ ناخودآگاه دارم درس می‌خونم و دارم یاد می‌گیرم. این فیلم رو من که نگاه کردم حالم خیلی بد شد. چرا؟ داره به مغزِ شما این رو می‌رسونه که آقا شما اگر می‌خواید خوشبخت بشوید باید زنت رو طلاق بدید، باید بدبختی بکشی، باید تویِ سرویس‌بهداشتی بخوابی، باید و هزاران باید دیگه و بعد ته فیلم می‌گوید این آدم موفق شد. آره درسته من می‌خوام به یک جایگاهی برسم باید تلاش بکنم. ولی لزوماً این به این شکل نیست که من حتماً باید بدبخت بشوم، بیچاره بشوم،

زن و بچه‌م رو از دست بدم و آواره‌یِ بیابون بشوم تا بعد می‌خوام برسم به یک جایی. این از لحاظِ ذهنی می ‌خوام بگم اگر این فیلم رو نگاه می‌کنید به این نکته توجه کنید. لزوماً این شکلی نیست. به این نکته خیلی توجه بکنید. من باید تلاش بکنم که به هرجایی که می‌خوام برسم و از این تلاشم هم لذت ببرم. نکته‌یِ مهم این است. اگر لذت بردی می‌تونی به اون جایگاهی که می‌خوای برسی و اون خیلی می‌تواند بهت کمک بکنه. و این پیش‌فرض اگر درست نشه که آقا من اگه بخواهم به جایی برسم باید حتماً بدبختی بکشم تا بعد به اون جایگاه برسم. نه. اصلاً این‌طور نیست.

حضرتِ سلیمانِ نبی اومد پیشِ خدا دعا کرد و گفت خدایا به من بده چیزی که تا قبل از من به کسی ندادی و بعد از من هم به کسی نمیدی. یعنی این‌قدر دیدش بزرگ بود. نگفت خدایا من رو بدبخت و بیچاره کن بذار من به این برسم. نه اصلاً اینجوری نبود. همه‌یِ اینا رو خواست و خداوند بهش داد. خداوند لیاقتِش رو دید. من اگه سطحِ لیاقتم رو ببرم بالا حالا بخواد از بحثِ این خودسازی و فروش به نظرمن هردوتا مکمل هم هستند و نمی‌تونه از همدیگه جدا باشند. من اگه خودم رو نسازم و خودسازیِ خودمرو نداشته باشم فروشِ خوبی نخواهم داشت.

این بحث به ما می‌فهمونه که آقا برایِ رسیدن به اون چیزی که می‌خوای نیاز نیست که شما حتماً بدبخت و بیچاره بشی. نیازی نیست که آواره‌یِ کوه و دشت و بیابون بشوی. باورِت رو درست بکنی، باورهایِ ذهنیت رو درست بکنی می‌تونی به راحتی به اون چیزایی که می‌خواهی برسی. الان کتابِ خودم خاطراتِ یک فروشنده اسمِ کتاب هستِش. خاطراتِ واقعی. شما محبت کردین و کتاب رو تهیه کردین و فرمودین دوبار مطالعه کردین

استاد محمدی: الان در موردِ کتابِ خودم بگویم که خوب  من خیلی دنبالِ آموزش بودم که یاد بگیرم. و اون چیزایی که تجربیاتِ خودم هست و از محضرِ خیلی از اساتید رفتم استفاده کردم اما در واقع سعی کردم تویِ این کتاب یه جوری جمع‌بندیش بکنم؛ حالا به صورتِ چهل‌تا خاطره‌یِ واقعی و چهل تا داستان که حالا نمیشود گفت تجربه‌یِ همه‌یِ اون سی‌سال و چهل‌سالی که تویِ بازار کار کردی هست ولی خوب  بالاخره مختصر مفید و پشتِ هر داستانی من چندتا سؤال پرسیدم و اون سؤال‌ها می‌تواند خیلی به ما کمک بکند. ذهن رو یک مقدار درگیر می‌کنه و تو فقط داستان نخواندی. یک خاطره فقط نخواندی.

اون سوال رو اگر جواب بدی می‌تواند تویِ زندگی و تویِ کسب و کارِت خیلی بهت کمک بکنه. کتاب را تویِ زمینه‌یِ فروش به نظرم کتاب‌هایِ برایان ترَیسی برایِ فروش فوق‌العادس است. چون ایشان کلاً  در واقع بیست سی‌سال زندگیشون رو بیش‌تر در موردِ فروش تدریس کردند و درس دادند و کتاب‌هاش خیلی خوبه. کتاب‌هایِ آنتونی رابینز کتابِ پولِش مثلاً خیلی خوبه و دیدگاهِ خیلی خوبی به انسان می‌دهد در موردِ پول. باز همین کتاب گرک وال استریت. کتاب‌هایِ گَرِنت گاردون رو اگه بخوانید . می‌گوید اگر نفروشی فروخته می‌شوی. مخصوصاً این کتابِش خیلی مفید هستِش. بیش‌تر درموردِ ذهنیت کار می‌کنه که اون ذهنیتِ فروشندگی رو داشته باشی و روش کار کنی و کم نیاری. این هم می‌تونه خیلی مفید باشه.

 سعید کاظمی: من یک پزشکی آمد دو هفته پیش صحبت می‌کرد بعد بهش گفتم چقدر رویِ بازاریابی و فروش و اینا کار کردی؟ بعد گتِش که هیچی من نیازی ندارم. گفت من مطبم رو باز کنم و …گفتن بسم‌الله شروع کن بازکن دیگه. بعد شبِش به من زنگ زد گفت چرا به من گفتی فروش و بازاریابی. گفتم که تو کارمندِ کسی که نیستی؟ گفتش نه. گفتم قرارِ ته ماه بهت حقوقِ ثابت بدن؟ گفتِش نه. باید کار بکنم. گفتم تویِ این رشته‌یِ تخصصیِ تو می‌دانی چقدر رقیب داری و چقدر دارند کار می‌کنن؟ عاملِ رفاقتِ ما این شد که یه بنرِ تبلیغاتی داده بود تویِ شهرِمون خیلی بنره بد بود.

یعنی به قدری بد بود که آدم حسِ خیلی بدی نسبت به اُرتودنسی پیدا می‌کرد. گفتم دکتر جان من خواهش می‌کنم اون بنرت رو از سطحِ شهر جمع کن. این موضوعِ دوستیِ ما شد. بعد من رو دعوت کرد رفتم اونجا باهم صحبت‌کردیم. گفت باورت نمی‌شود ما همه‌مون باید بازاریابی و فروش رو یاد بگیریم. حتی اگر کارمندیم. خوب کم‌تر.  ولی وقتی که یک کسب و کار راه می ندازیم یه شغلِ خیلی کوچیک و حتی یک فروشگاه داریم حتمً باید بازاریابی، فروش و ویزیتوری رو یاد بگیریم و بریم تجربه بکنیم.   

استاد محمدی: بله دقیقاً.

 سعید کاظمی: گفت واقعاً ما اینها رو تویِ رشته‌یِ پزشکی و دندانپژشکی یاد نگرفتیم. فرصت نکردیم. گفت من ده دوازده ساله دارم درس می‌خونم. گفتم ایرادی نداره این کتاب و این کتاب و اتفاقاً کتابِ شما رو هم بهش معرفی کردم. حالا این رو بخوان و عجله هم نکن. قرارنیست یک روزه و یک هفته‌ای و یک‌ساله مثلاً بازاریابی یاد بگیری. گفتم نگاه تو به‌جایِ این‌که مثلاً باید نتیجه‌یِ یک بیماری رو عکس بذاری؛ من خودم مثلاً اینجا زیرِ چشم‌هام سیاهه و ارثی هستِش. بعد خیلی دنبالِ درمان بودم. هی به این دکتر و اون دکتر می‌گفتم آقا چرا اینجا سیاهه. بعد تویِ اینستاگرام همین‌جوری داشتم می‌گشتم برایِ خودم خیلی آدم‌ها هر کی یه چیزی می‌گفت.

آبلیمو رو با این قاطی کن، عسل رو بزن فلان‌کن. بعد داداشم خودش داروسازِ و خانمِش و اینا بهشون گفتم گفتن ببین آقا درمانت سه چهار سال طول می‌کشه. اگه حوصله دلاری چون این ارثی هستِش و درمانی هم الان نداره. دوست داری الان انجام بده. کمپرِسِ سرد بذار و اینا ولی یه عکس خیلی جذاب بود برام. اما قبل از این‌که نتیجه رو بگه اومد دو تا چشم بود که مثلاً زیرِش سیاه بود. بعد زیرِش نوشته بود چگونه این را درمان کنیم؟ یه خانم جوانی بود که داشت این رو آموزش می‌داد. با خودم گفتم اِ چه جالب نگا این همه این فایلِ من از بالا به پایین این همه من پست رو نگاه کردم و  ای پسته خیلی جذاب بود. اومده بود مشکل رو گفته بود.

مشکلِ من اینه که زیرِ چشمام سیاهه ارثی. حالا باید براش یه راهِ درمان پیدا کنم. این امده بود گفته بود تو این مشکل رو داری من براش درمان دارم. این دکتر اینقدر بنرِش بد بود اومدم بهش پنجاه تا بنر تویِ ایران و پنجاه تا بنر تویِ خارج از کشور آماده کردم یک پکَیجِش کردم گفتم آقا اینا رو تماشا کن. بعد گفت آره متوجه شدم. دیدم دو سه روز بعد داره بنرهاش رو جمع می‌کنه. الان هم بهش گفتم آقا خودت کتاب بخوان یا اگر فرصتِش رو نداری یک تیمِ بازاریابی بگیر کنارت باشند و اونا برات کار بکنند. اونا تخصصِشون بازاریابی و شناساییِ مشتری هستِ. می‌گه آره رقیبا هم دارن تویِ شهرستان زیادَن الان حتی شهرِ کوچک هم؛ قدیما حتی یه دانه هم نبود الان شونزده هفده‌تا شدن.

همه‌یِ اینها هم دارن با هم رقابت می‌کنن و به روش‌هایِ مختلف کار می‌کنند. خوب  ادامه‌یِ موضوع خودمان را  فراموش نکنیم. یعنی الان یه نفر بخواد شروع بکنه باید چند تا فیلم ببینه. چندتا کتاب بخوانه؟ و آروم آروم ذهنیتِش رو شروع بکنه از کجا بره شروع کنه؟ و به یک شغل هم علاقه داره و حالا تویِ شهرستانِ یا تویِ تهرانه یا هر شهرِ بزرگی که هست. مثلاً الان بیاد پیشِ شما یک جوان که خیلی علاقمند هستِش و حالا هیچی بلد نیست معمولاً کسی قبولِش نمی‌کنه و می‌گه برو آموزش ببین بعد بیا. حداقل یه مقدارِ اولیه رو آموزش ببین. درست می‌گویم یا نه می‌تواند از یک جایی شروع بکنه؟

استاد محمدی: بله شما درست می‌فرمایید ولی به نظرم برای  اونی هم که هیچی بلد نیست هم خیلی خوبه به شرطی که اون علاقمندی رو داشته باشه. اگه علاقمندی رو داشته باشه من یک نکته بهش یاد می‌دم می‌گم حالا برو بفروش. با همین یک نکته برو اجرا کن و برو بفروش. به قولِ یک استادِ کاراته می‌گفت از اون که هزار نکته بلده من نمی‌ترسم از اونی که یک نکته رو خیلی رفته تمرین کرده من از اون می‌ترسم. یا مثلاً یه فیلمی بود یه پسری بود که یک دستِش رو از دست داده بود بعد مادرِش گفت تو باید مثلاً  قهرمانِ جودو بشوی. این رو برد پیشِ یک استادی گفت آقا با یک دست چطور می‌خواد قهرمانِ جودو بشود؟

گفت من نمی‌تونم حالا خودتون می‌دانید. اون استاد شروع کرد یک نکته رو بهش یاد داد. اما هزار بار باهاش تمرین کرد. اونوقت وقتی رفتن مسابقه اون رقیبِش نمی‌تونست بدلِ این رو بزند. چون یک دست نداشت و این راحت می‌تونست ببره. ما نیازی نیست بریم خیلی چیز یاد بگیریم. یک نکته را یاد بگیریم و بریم همون یک نکته رو اجرا بکنیم. فردا می‌رویم یک نکته‌یِ دیگه‌ای یاد می‌گیریم بعد دوباره می‌ریم همون رو اجرا می‌کنیم. به همین ترتیب کم کم می‌شه خیلی خوب یاد گرفت. ولی بعضی‌ها هستند که خیلی بلدن و فکر می‌کنن خیلی بلدن بهشون می‌گویم من اینا رو بلدم. می‌دانی خوب  باشه می‌دانی برو ببینم نتیجه‌ش چی می‌شه.این هر دوتا خوبه ها. یه نفر که خیلی بلده که خیلی عالیه.

اما این که کسی هم بلد نباشه یک نکته یا دو نکته رو یاد بگیره همون دو نکته رو بره اجرا بکنه تویِ فروشِش تویِ ذهنِش می‌ماند. این رو من الان چیکار می‌کنم؟ من با پسرِ خودم دارم این کار رو انجام میدم. پسرم 18 سالشه. داره درسِ خودش رو می‌خونه ولی نکته‌هایِ کوچیکِ فروش رو من بهش می‌گم که حتی درِ سوپرمارکت هم داره میره این نکته رو اجرا می‌کنه. تویِ مدرسه‌ش که داره میره با استادِش و با دوستاش داره اجرا می‌کنه و می‌گه آره بابا این چیزی که گفتی من رفتم اجرا کردم جواب داد. یا مثلاً اصولِ متقاعدسازی رو یک نکته بهش میگویم میره انجام میده میگه بابا رفتم این کار رو انجام دادم جواب گرفتم. همین یه نکته و یه نکته این تویِ ذهنِش می شیند. وقتی که تویِ ذهنِش نشست بعد دیگه بالاخره روتینِ زندگیش می‌شه و می‌تونه خیلی موفق باشه تویِ زندگیش.

 سعید کاظمی: کتابِ گرگ وال استریت اون روشِ خطِ مستقیمِش رو شاید دو سه مرتبه خوندم. خیلی هم نکته‌برداری کردم.

استاد محمدی: بله نکته که زیاد داره.

 سعید کاظمی: یه چیز به ذهنم میاد و همش این سؤال برام پیش میاد. مشتری این سؤالات رو؛ حالا اون سؤال می‌پرسه ما با آرامِش گوش می‌کنیم همه اینا بماند، لحظه‌ای هست که احساس می‌کنی مشتری از دستِت فرار می‌کنه. یه چیزی می‌گوید مثلاً برم فکرام رو بکنم، یا این‌که بروم با خانمم یه صحبتی بکنم، مثلاً می‌گوید که یه دورِ دیگه بزنم بازار رو. من اینجا نتوانستم با کتاب ارتباط برقرار بکنم. حالا این جزءِ مشکلاتِ خودم هم هست. ولی میاد و می‌دونه که تو داری بهترین رو براش ارائه میدی. مناسب‌ترین محصول رو حالا قیمت همیشه ملاک نیست. شما تجربتون رو بگویید. تویِ این لحظات چی‌کار می‌کنید؟ یا اصلاً برداشتِتون از کتابِ گرگ‌وال استریت چی بود؟ چه‌جوری می‌توانیم مشتری رو برگردانیم به جریانِ معامله و فروش؟

استاد محمدی: مشتری وقتی می‌گوید من با همسرم مشورت بکنم، وقتی می‌گوید برم فکر بکنم چون یک امنیتی نداره. یکی از تکنیک‌هایِ فروش امنیتِ که من به مشتریام بتوانم اون امنیتَ رو بدهم. وقتی که امنیتِ خاطرِش رو احساس کرد، امنیتِ جانیش رو و امنیتِ کیفِش رو، امنیتی جیبِش رو احساس کرد اونوقت ازت می‌خره. من نتوانستم اون امنیتَ رو بهش برسونم که می‌گه بزار فکرهام رو بکنم، بزار من با همسرم صحبت بکنم. بهت خبر می‌دم. بهت زنگ می‌زنم. می‌خواد با خودش فکر بکنه. اگه من همون موقع که دارم جِنسَم رو پرِزنت می‌کنم اون اطمینانَ رو بتونم بهش برسونم.همه موضوع بر میگرده به اعتماد.

 سعید کاظمی: کسانی که با من از طریق سایت سعید کاظمی یا کانال یوتوب و پیج اینستاگرام من در ارتباط  هستند خوشحال می‌شوم تجربیاتِشون رو برام ارسال کنند تا این تجربیات رو برایِ همه یِ فارسی‌زبانان به اشتراک بذاریم. چون ممکنِ تجربیاتِ شما هر چند کوچیک تویِ حتی اون سرِ دنیا هم که باشه به درد یه فارسی زبان بخوره. چه تجربه‌ موفق و چه تجربه‌یِ ناموفق در هر زمینه‌ای. پیشنهاد می‌کنم کتاب خاطراتِ یک فروشنده‌یِ آقایِ محمدی رو حتماً تهیه بکنید. چون اینها تجربیاتِ واقعی هستند که نوشتن که برایِ هرکسی می‌تونه مفید باشه. اگر یک سایت خوب برای اموزش بازاریای می خواهید پیشنهاد من سایت لیدرمارکتر است. در مجموع امیدوارم صحبت های من با استاد محمدی در مورد تفاوت بازاریابی ویزیتوری فروشندگی برای شما مفید بوده باشد.

رویا حسام از کارگری تا کارافرینی

تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی

برای شنیدن فایل صوتی تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی از طریق لینک ذیل اقدام فرمائید.

برای تماشا فیلم کامل صحبت های من با اقا حسام عزیز از طریق ویدئو ذیل اقدام کنید.

سعید  کاظمی: سلام به همه‌ِ دوستان امروز با آقای حسام حسن زاده  همراه هستیم ومی‌خواهیم تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی یا به قول خود آقای حسن زاده، رؤیایِ شونزده‌سالشون که از کارگری شروع کردند و الان یکی از مربیانِ کسب و کار و یک کارآفرین هستند رو با هم مرور بکنیم.

کلاً من در سایت و پیج سعید کاظمی (saeidkazemi) در موردِ تجربیات تک تک ادمها صحبت می‌کنم. حالا این تجربیات در مورد کسب و کار، مهاجرت، تحصیل باشه. از خودم بگم. من خیلی شغل‌هایِ مختلفی عوض‌کردم تویِ این سال‌ها و همیشه هم کارمند بودم. حالا کارمندی ذاتاً بده یا نه حالا روش بحث می‌کنیم. ولی رؤیایِ کارآفرینی نمی‌شود گفت شاید خویش فرمایی داشتم. همیشه دوست داشتم. که ساعتِ کارم دستِ خودم باشه، و منابعِ درآمدیِ متنوعی داشته باشم.

یک مهاجرتِ ناموفق داشتم و  بعد از این‌که برگشتم ایران تصمیم‌گرفتم این تجربیاتم رو همه رو سرجمع بکنم. خیلی رؤیا پردازی کردم ببینم چه‌کاری می‌تونم بکنم که مفید باشه و به امیدِ خدا بعد از یکی دوسال مطالعه و تحقیق و کلی شرکت تویِ دوره‌هایِ بیزینسی و مطالعات متفاوت؛(شاید ۵۰ تا کتاب خوندم تویِ این دوسال اخیر) خیلی وقتم رو فشرده گذاشتم و امروز احساس می‌کنم که آماده هستم که این هدفی که تویِ ذهنم دارم بهش بپردازم. امروز هم آقا حسام حسام حسن زاده  که تجربه‌شون رو در اختیارِ ما بذارند. دعوت کردم.

آیا دوره آموزشی کسب و کار بخریم یا نه؟

حسام حسن زاده : خواهش می‌کنم. خیلی خلاصه و مفید من این شونزده سال رو می‌خواهم برایِ شما دوستان بگویم ولی مفید و خلاصه. ببینید این روزا مد شده که همه‌ می‌خوان دوره بفروشن و همه می‌خوان باعثِ موفقیتِ دیگران بشَوند. همه می‌خواهند به ما پول بدن. همه می‌خواهند به ما حقوق بدن و یه کاری بکنن که کسبِ درآمدِ ما بیش‌تر بشه. ولی موضوعی که هست اینه است. که میان محصولِ اون درخت رو به ما نشون میدن. یه نگاهی به این سیب بکن، من مثلاً این سیب رو پارسال نداشتم و امسال دارم.

پدربیامرز یه درخت هم که بکاری بعد از ۵ سال، ده سال میوه می‌ده. نمی‌ شود که اون میوه رو گرفت ونشان داد و بگی که این حاصلِ الان هستِش. این کاری که دارَن می‌کنن به نظرِ من؛ درست نیست. من میام و خلاصه رو می‌گم. الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم تویِ شرکتِ خودم نشستم و اِسمِ شرکتم هم حسام هست. ولی الان چرا اصلاً اِسمِ شرکت حسامِ شما باورتون نشه که اصلاً به‌خاطرِ اسمِ خودم نیست و دلیلِش برمی‌گرده دقیقاً به شانزده سال پیش.

داستان جربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی؟

حالا بذارید با هم بریم به شونزده‌سال پیش طبقِ همین چیزی که اینجا براتون نوشتم. خدمتِ شما که عرض کنم من پارسال از کارم استعفا دادم و الان یک‌سال و یک‌سال و نیم هستِش که استعفا دادم که اومدم خدمتِ شما با چندتا ایده‌هایِ مختلف. حالا از چه‌کاری هم بهتون می‌گم. با چندتا ایده‌یِ مختلف استعفا دادم اومدم بیرون برایی اینا و همشون به شکست خورد. این‌که می‌گم شکست خورد نه این‌که ضرر کردم و ورشکست شدم. وارد شدیم دیدیم اصلاً علاقه‌یِ من نیست. یکی از اونا ساخت و ساز بود. دو ماه ساخت و ساز می‌کردم دیدم نه با روحیه‌یِ من سازگار نیست رفتم بیرون.

اومدم یک پیج زدم. از طریق این پیج من یک پیجِ کاری هم دارم به نامِ اَنجیر ای اِس تی که مخففِ انجیرِ استهبان هستِش که الان خودِش شده بازرگانیِ انجیر و شرکتِ حسام هم چند تا زیر مجموعه داره که کارهایِ متفاوت انجام میدن حالا خیلی خلاصه. اون پیج رو که زدم حاصلِش شد این شرکت. حالا بیایم سراغِ اون کار. ببینید اون پَیجِ حاصلِ اون استعفا بود، حاصلِ اون شکستِ بود . اون پیجِ الان شده یک شرکت. من از شغلِ ویزیتوری استعفا دادم. من هشت سال ویزیتورِ شرکتِ دارو بودم زمانی هم که استعفا دادم تویِ اوج بودم و بالاترین حقوقی که تویِ یک شرکتِ دارویی یک ویزیتور می‌تونه بگیره رو من چندین سال گرفتم و حالا هم همکارام بودن و هم شرکت‌ها هستند و من از اونجا استعفا دادم.

حالا چطور شد با شغل ویزیتوری آشنا شدم؟

حالا چی شد که من اومدم سراغِ شغلِ ویزیتوری؟ ببینید می‌خوام برم و برسم به مقصدِ اولی. چی شد که من اصلاً شدم ویزیتور؟ سال ۹۱ من تویِ ترمینالِ کاراندیشِ شیراز کار می‌کردم. صبح ساعتِ ۶ تا ساعتِ ۳ بعدظهر صندوق‌دارِ شرکتِ گیتی‌پیما تویِ ترمینالِ کاراندیش بودم. از ساعتِ چهار و نیمِ بعدظهر هم تا ۱۲ شب مسافرکشی می‌کردم. قانونِ من هم این بود که می‌گفتم تا گاز داره باید گاز بدی. ولی تازمانی که گازِ ماشین تموم نمی‌شد من مسافرمشی می‌کردم و کاری نداشتم که ساعت چنده.

حالا چطور شد من شدم ویزیتور؟ زمانی که تویِ ترمینال بودم و بلیط می‌فروختم؛ من صندوق‌دار بودم دیگه، همه می‌اومدن سراغِ من. ما دیدیم یه سری افراد هستند که تویِ یه روزِ مشخص و تویِ یک ساعتِ مشخص و میان میرن یه شهر مشخص. یه روز به یکیشون گفتم می‌گم شما شغلِت چیه؟ که اینجوری مرتب می‌رید تویِ شهر و …؟ گفت ما ویزیتوریم. گفتم که ویزیتور چیه؟

گفت که ما می‌رویم شهرهایِ مختلف محصولاتی می‌فروشیم؛ بچه‌هایی که می‌اومدن ترمینال اکثراً ویزیتورِ موادِ غذایی بودن. گفتم چند حقوق می‌گیری؟ گفت ما ۶۰۰ تومن ثابت می‌گیریم سال ۹۱ مابقیش پورسانت. یعنی همین و گفت من چشمام همین‌جور مثلِ فولوکس گرد شد. گفتم ۶۰۰ ثابت می‌گیری، آزاد هم هستی، مسافرت هم میری، هزینه‌یِ ایاب و ذهاب هم بهت میدن پورسانت هم می‌گیری؟ خُب این چه کاریه من هم معرفی کن. گفتم من اینجا ششِ صبح میام تا ۳ بعدظهر نصفِ موهام سفید شده. تویِ این یک ماه و ششصد تومان به من حقوق میدن مابقی هم اجاره و هزینه‌ها هم که دیگه از مسافرکشی من درمی‌آوردم.

این شد که با شغلِ ویزیتوری آشنا شدیم. بچه‌ها هم خیلی لطف کردن. کلی شرکت رو ما رفتیم و هیچ‌کدومِشون هم ما رو قبول نکردن. شرکتِ چیچک، ایستک، هر شرکتی که شما فکر کنید من تویِ شیراز رفتم و رزومه پر کردم و یک شرکتِ دارویی. که من دیگه واردِ اون شرکتِ دارویی شدم . هشت سال هم تویِ دوتا شرکت بودم. حالا چی شد که من سرِ از شرکتِ کار‌اندیشِ شیراز درآوردم؟ داریم هی پله‌پله می‌ریم پایین ها. می‌خوایم برسیم پایینِ نردبون. قبل از این‌که بِرَم ترمینال کار‌اندیشِ شیراز من کارگرِ پمپِ‌بنزین بودم.

کارگر پمپ بنزین تا ویزیتوری شرکت داروئی؟

تویِ استهبان کارگرِ پمپِ بنزین بودم به مدتِ چهار ماه. دیدم نه اینجا نمی‌شه بزرگ شد . مجبور هستم برم شهرِ بزرگ‌تر. خُب شهرِ بزرگ‌تر دردسرِش هم بزرگ‌تره و سختیش هم زیادتره. خُب رفتیم و این به بعدِش. حالا چی شد که ما اصلاً شدیم کارگرِ پمپِ بنزین؟ سالِ ۹۰ ( ۲۷/۱۰/۹۰) من از خدمت اومدم. کار نداشتم، متاهل هم بودم و به بانک بدهی هم داشتم. خُب مگه می‌شه؟ یه آدمی که سرباز بوده چیکار کرده که بدهی هم داشته؟ ما از سه روز بعدِش دقیقاً همش خدا خدا می‌کردم و می‌گفتم خدایا یه کاری جور کن، فقط جور کن، هر چی می‌خواد باشه.

شروع کار از کارگر پمپ بنزین ؟

این جور شد. ما از ۱/۱۱ شدیم کارگرِ پمپِ بنزین و ادامه‌ش رو هم که بهتون گفتم. حالا چی می‌شود. که یه نفر که از خدمت میاد بدهکار هستِش. من از سالِ ۸۴ ( رفتیم پله‌یِ پایین‌تر) از سالِ ۸۴ تا سالِ ۸۹ کارگرِ ترمینال بودم. تویِ ترمینالِ مسافربریِ استهبان کار می‌کردم. سالِ اول که کلاً کارم فقط همین بلیط‌ فروختن بود، تویِ سال‌هایِ بعد چند تا شرکت با هم ادغام شدند و من مسئولِ حساب‌کتابِشون بودم. حالا نه این‌که بگم سمتِ خیلی بزرگ هم داشتم نه. فقط حساب کتاب می‌کردم. حالا نکته‌یِ اسمِ حسام از کجا اومد؟  ما اونجا سه تا شرکتی که با هم ادغام شدند یکیش اسمِش شرکتِ مسافربریِ حسام بود. خدا بیامرزه سعید  حاج حسامِ مرشدی که فوت کردن.

شرکت مالِ ایشون بود و خیلی‌ها فکر می‌کردن که این شرکت مالِ منه. چون سالِ ۸۴ تا ۸۹ هم که گفتم ترمینال کار می‌کردم دانشجو هم بودم دیگه. دانشجویِ دانشگاهِ پیام‌نور بودم. حالا دلیلِ پیامِ نور رو هم براتون می‌گم. و از همون زمان من تویِ ذهنم بود گفتم خدایا من باید تویِ شرکتی کار کنم که اسمِش حسام باشه ولی مالِ خودم باشه. نمی‌دونم قراره این شرکت چه خدماتی رو ارائه بده. ببینید اون زمان چون تویِ ترمینال کار می‌کردم ذهنم این بود که مثلاً یک شرکتِ بزرگِ سراسری تویِ ایران درست بشود.

که تمامِ خدماتِ مثلاً ترمینال‌هایِ بزرگ رو تویِ شهرهاشون بزنن. اون موقع که خبری از این گوشی و اینترنت و اینها نبود. همش کاغذ بود و خودکار و فکس. این دستگاه فکسی که الان دمِ دستِ منه یادگارِ همون موقع هست.  این رو هم بگم تویِ اون پنج سالی هم که من تویِ ترمینال کار می‌کردم خرید و فروشِ موبایل، خرید و فروشِ سیم‌کارت، خرید و فروشِ موتور، دفترِ خدماتِ مسافرتی حتی من زدم که کلی خدمات ارائه می‌دادیم برایِ مسافرها و یک مغازه‌یِ لوازم مهندسی هم زدم که حاصلِ همه‌یِ این تلاش‌ها و کسب و کارها وقتی رفتم خدمت شد اون ورشکستگی و اون بدهی‌هایی که وقتی از خدمت اومدم داشت.

داستان تحصیل در دانشگاه پیام نور؟

که حالا چی شد که ما اصلاً رفتیم تویِ ترمینال؟ دیگه رفتیم پله‌یِ آخر. من تویِ پیش‌دانشگاهی درسم خوب بود و خیلی خوب. دو نفر بودیم که درسِمون عالی بود. یعنی ما فقط دوتا باید رتبه‌هایی خوب می‌آوردیم. ولی زمانِ کنکور من تویِ سالنی بودم که تنبلا بودن و فقط بسکویت باز می‌کردن و می‌خوردن و ما هم وسطِ اینا. به نظرتون چه اتفاقی باید می‌اُفتاد؟ یک نفر شد سه هزار من شدم ۴۷ هزار. یعنی من از آخر ۳۰۰۰ بودم و مجبور شدم برم دانشگاهِ پیامِ نورِ استهبان و خوبیِ این بود که دانشگاهِ پیام‌نور چسبیده بود به ترمینال یعنی من بعضی مواقع می‌اومدم کلاس و بعد فاصله‌یِ دو سه ساعتی بین کلاس‌ها می‌رفتم سرِ کار. دوباره برمی‌گشتم کلاس. من شیمی کاربردی خوندم ولی هنوز هم مدرکم رو نرفتم بگیرم.

خودِ دانشگاه می‌گفت حسام بیا مدرکِتو بگیر می‌گفتم ۶۵ هزارتومان از من می‌گیرید برایِ تمبر. خُب من بیام یه پولی دیگه‌ای هم بهتون بدم من نمیام. اینایی رو که گفتم حالا سرِ به قولِ معروف دوستان رو درد آوردم اینه که اگر کسی داره یه چیزی بهتون نشون میده و یک موفقیتی داره بهتون نشون میده بعد می‌گه این دوره رو بهت می فروشم یک شبه پولدار می شوی. ببینید به‌ خدا اینا دروغه. من حاضرم قسم بخورم که این دروغه. فقط می‌خواد کلاهِ سرِ ما رو برداره با فروختنِ این دوره‌ها. وگرنه هیچ موفقیتی و هیچ تلاشی نمی‌گویم حالا یک‌ساله و دوساله نمی‌شود.

ایا یک شبه می شود یک کسب و کار موفق راه اندازی کرد؟

با این تکنولوژی‌هایی که امروزه پیش اومده سرعت بهش داده ولی نمی‌شود که آنی بوجود بیاد. من حالا یه چیزی بهتون نشون بدم. همیشه من این مثال رو برایِ مراجعه‌کننده‌هایِ خودم می‌زنم. اینجا کلی درخته جلویِ شرکتِ ما، اون درختِ کوچیکی که اونجا هست من همیشه مثال می‌زنم برایِ بچه‌هایی که میان اینجا بهشون می‌گم بابا این درختی که کاشته شده ده پونزده سال طول می‌کشه برسه. اگر یک تن کود بریزن پایِ این درخت و یک تن خاکِ مرغوب بریزن پایِ این درخت و یک تانکر هم برسونن کنارِش که همین‌جور آب بده به این درخت مستلزمِ زمانِ که این موفقیتِ و این محصولِ به‌وجود بیاد.

پس ما هر تلاشی هم که داریم می‌کنیم باید این رو هم بدونیم که به قولِ سعید آقا رفیقمون که می‌گه سیرِ تکاملِ باید این تکامل‌ها بوجود بیاد. وگرنه یک درختی که دو سالِش هست اگه بره قبله‌یِ دعا بگه خدایا من همین الان یک تن میوه می‌خوام مگه برایِ خدا کاری داره؟ یک تن میوه بهش میده چه اتفاقی می‌اُفته؟ خُب این خُرد می‌شه. پهن میه رویِ زمین. چرا؟ چون تحملِ گرفتنِ این ثروت رو نداره و تحملِ گرفتنِ این قدرت رو نداره. به جایِ این‌که برش بیش‌تر بشه ریشش خُرد می‌شه.

سعید  کاظمی: از سالِ ۹۳ تویِ فضایِ اینترنت دارم کار می‌کنم یک استاد بیزینس کوچی دارم. جملاتِ جالب زیاد داره حالا یک جملش همیشه مد نظرِ من است که می‌گوید.

برای موفقیت در کسب وکار به زمان فرصت بدهید.

یعنی همیشه وقتی مثلاً من میگویم بوجه تبلیغاتی می‌خواهم هزینه کنم مثلاً چه‌جوری؟ می‌گه به زمان فرصت بده. می‌گه اگه سئو کار می‌کنی تویِ اینترنت به زمان فرصت بده. اسمِشون استاد فرشیدِ رمضانی هستِش که تویِ سایتِش هم یک مقاله‌یِ خیلی جالب داره سیرِ صعودیِ مقاله رو  قشنگ توضیح میدهند. که من این رو سال نود ۹۷ نوشتم ۹۸ تازه یک ذره دیده شده، بعد اون هرسال بهبود پیدا کرده و اون مقاله روش کار شده، بروز شده، ترجمه‌هایِ جدید بهش اضافه شده و کلاً مقاله در موردِ سئو هستِش. عنوان مقاله هم چگونه در صفحه‌یِ اولِ گوگل باشیم هست .

خودِ این مقاله هم جزءِ اولین‌هاست. بعد می‌گوید ببینید. یک مقاله چهار سال طول کشیده تویِ سایتِ من که هزاران نفر من رو می‌شناسند و شاید هزاران بار این مقاله محتوا بازدید خورده و همیشه تاکید میکند. به زمان و می‌گه به زمان فرصت بده. و یک جمله‌یِ دیگه همیشه می‌گه و من اصلاً بالایِ دفترم بزرگ نوشتم که می‌گه اونی که آهسته میره زودتر می‌رسد. خُب این آدم سی سالِ کسب و کار می‌کنه و الان مشاوره و کوچِ خیلی از شرکت‌هایِ بزرگه و خُب من هم باهاش افتخارِ همکاری و همراهی رو دارم.

آیا هر دوره آموزش کسب وکاری را بخریم؟

جوانهایی می‌بینم که مثلاً سنِشون کمه بعد ادعایِ بیزینِس کوچشون میوده. من بعضی موقع‌ها بهش می‌گم ای کاش تو هم یه سوپرمارکتِ محلِتون می‌رفتی یک ساعت کار می‌کردی. کار کردن خیلی سخته. شکست خوردن خیلی سخته. یعنی وقتی که من مثلاً یک استارت آپم با یک هزینه‌یِ هنگفت شکست خورد. یعنی من تویِ ۴۴ سالگی اگه می‌بینید خیلی موهام سفید شد. ناراحت هم نیستم چون سفیدی رو نشانه‌یِ پختگی می‌دونم. ولی واقعاً روزی که شکست خوردم بعد از یک‌سال و نیم خُب شرکایِ بد انتخاب کردم و خیلی عواملِ مختلفی دست به دستِ هم دادند.

من این موضوع رو نمی‌دونستم که باید به زمان فرصت بدی. و امروز می‌دونم و می‌گم ای کاش من سه سال می‌رفتم یک جا کار می‌کردم با اتمسفرِ اینترنت بیش‌تر آشنا می‌شدم و بعد واردِ بیزینِسِ اینترنتی می‌شدم. مثلاً امروز که من خودم وب‌سایت اینترنتیِ فروشگاهِی رو دارم به نامِ دِکونزو که دِکو به زبانِ محلیِ ما می‌شه دُکان می‌دونم که کجاها باید صبر بکنم و کجاها باید حوصله به خرج بدم. یکی از دوستایِ من رفته بود یه دوره‌ای رو نزدیک به چهار میلیون و هشتصدهزارتومان خریده بود. بعد گفتش من دو سه جلسه‌ش رو نگاه کردم چیزی متوجه نمی‌شوم. گفتم پلی کن من هم ببینم و من واقعاً بیش‌تر از بیست دقیقه نتونستم این دوره رو ببینم.

دیدم یه جوانی که کراوات زده و پشتِ یک میزِ آنچنانی نشسته و هی ماشین‌هاش رو نشون میده و می‌گفت من ماشین رو اینجوری کردم و من ماشین خریدم و تویِ طولِ یک‌ سال و دو سال و بهش گفتم این دوره هیچ ارزشی برات نخواهد داشت چون این حتی یک مثال نمی‌زنه و یک تجربه ارائه نمیدهد. یعنی من با حرفِ شما موافقم. اولاً که کارآفرینی خیلی سخته. اگه می‌خواهید استِرِس نداشته باشید و از زندگی لذت ببرید کارمندی یک نعمتِه. مخصوصاً کارمندِ دولت بودن جمعه و پنج‍شنبه‌ راحتی با خانوادتی، تفریحت رو می‌ری، بعدظهر در اختیار خودت هستی.

آیا همه می توانند کارآفرین بشوند؟

کار آفرین شاید شبی دو ساعت بخوابد. اینا رو هیچ‌کسی نمی‌گوید. شاید هم این ایده و این استارت آپِ و این کسب و کارِت شکست بخورد. یه زمانی مثلِ این یک ماهِ گذشته‌ ما از بلاک فرایدَی به این سمت واقعاً اصلاً هیچ فروشی نداشتیم، خیلی وحشتناک بود. هم نوسانِ دلار بود و هم مردم دست نگه داشتن. خُب اینا رو هم ما باید بتوانیم تحمل کنیم. یعنی منِ کاسب می‌دونم، منی که سال‌ها  کسب و کار کردم می‌دونم که باید صبر کنم. این ماه رو تحمل می‌کنم به امیدِ ماهِ بعد. این ماه از جیب می‌خورم. این حرفهایی که می‌زنن آره بیا تویِ دوره‌یِ من رو بخر دیگه یک‌ساله تو فلان می‌شی یا شش ماهِ بعد.

آیا قرصی وجود دارد که یک شبه ما کارآفرین موفق بشویم؟

اصلاً ما هیچ موفقیتِ نداریم که یک‌نفر بیاد قرصِ موفقیت رو بخوره. بیش‌تر یک هیجاناتی هستِش. می‌دونی الان تویِ جامعه تِرِند شده آموزش. جامعه خوشبختانه از نظرِ من؛ اگه فیلم‌هایِ دیروزم رو بامهندس ربانی ببینید که سیدنیِ استرالیا هستند ازش یه سوؤال پرسیدم. گفتم تویِ استرالیا چند درصدِ مردم تحصیل می‌کنن؟ گفت ۱۵ تا ۲۰ درصد. من همین سؤال رو از اتریش از یه دوستِ دیگه پرسیدم گفت اینجا ۱۵ تا ۲۰ درصدِ مردم می‌رَوند تحصیلاتِ دانشگاهی می‌کنند. یعنی خُب واقعاً همه نباید برن دانشگاه درس بخونن. بعد متاسفانه ساختارِ دانشگاه‌هایِ ما هم استاندارد نیست. فقط یک سری درس را حفظ می کنی. یعنی بجز شاخه‌هایِ پزشکی

که من به شاخه‌هایِ پزشکی واقعاً خیلی احترام می‌گذارم چون خیلی عملی یاد می‌گیرند. درسته خیلی اذیت می‌شوند و واقعاً تویِ جامعه‌یِ پزشکیِ ما من دوستانِ زیادی تویِ همین بیزینِس کوچ دارم من و تویِ گروهِ مَستِرماینِد من هم هستند واقعاً می‌بینم که اینا سالِ ششم و هفتم دیگه از نظرِ ذهنی خسته هستند و از نظرِ جسمی خسته‌اند ولی ارزشمند دارن یه چیزی رو یاد می‌گیرند. تجربه کسب می‌کنن.  ما به‌جز شاخه‌هایِ پزشکیمون عملاً هیچ رشته‌ای رو نداریم که بگیم. یک نفر که از دانشگاه میاد بیرون یک چیزی بلده و متاسفانه فقط یک مدرک داره و متاسفانه این مدرک هم یه مقدار براش توهم ایجاد می‌کنه.

توهم مدرک تحصیلی دشمن کسب و کار است ؟

یعنی تویِ ذهنِش ایجاد می‌شود. که حالا من که مدرکِ دانشگاهی دارم دیگه هرکاری نباید انجام بدم. من تویِ جنوب تویِ چابهار بودم؛ من بزرگ شده‌یِ سیستان و بلوچستان هستم و افتخار هم می‌کنم. بعد چابهار تویِ آب‌شیرین‌کن‌ها داشتم کار می‌کردم دیدم این مهندس‌هایِ اتریشی اومدن داشتن آب‌شیرین‌کن‌ها رو نصب می‌کردن. بعد به دوستم می‌گم ببین اینها واقعاً به معنایِ واقعی مهندس هستند چون اصلاً؛ فقط از رویِ کلاهِشون می‌شه فهمید که اینا مهندس هستند. یا فورمَن هستن یا نیرویِ زحمت‌کشِ کارگر هستند. کار می‌کردند. یعنی لباسِ اونها کاملاً کثیف می‌شد، کار می‌کردند، ابزار بلد بودند، دست به آچار بودند.

قرار نیست که ما چون یک مدرک دانشگاهی گرفتیم که یه سری چیزها رو حفظ کردیم که نصفِ واحدهاش هم واقعاً به دردمون نخورد بعد بیایم ادعا بکنیم و تویِ ذهنمون برایِ خودمون یک جایگاهی درست بکنیم که نه من دست به هیچ‌کاری نباید بزنم. نه اتفاقا باید کار بکنید و تویِ شاخه‌یِ کاریِ خودت سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها کارمندی کنی و شاگردی کنی . شما وقتی موفق هستید به‌نظرِ من که چهار پنج سال واقعاً کار کنید. شما دریچه‌ها وقتی به روت باز می‌شه که بری کارگری کنی، بری کارمندی کنی، بری برایِ دیگران کار کنی.

آیا همه باید کارآفرین بشوند؟ و جامعه نیاز به کارمند و کارگر ندارد؟

جامعه‌یِ کارگری و مهندسی یا کارمندی؛ بالاخره همه زحمت می‌کشند اونا هم نباشند؛ اون کارگرِ زحمت‌کشی که ساعتِ ۳ نصفِ شب میره خمیرگیری می‌کنه و خمیر رو برایِ سنگکِ ساعتِ ۶ صبحِ ما آماده می‌کنه خیلی جامعه بهش نیاز داره. ولی خُب قرار نیست همه هم کارآفرین بشن.، همه هم قرار نیست خویش‌فرما بشوند. من فکر نمی‌کنم بیش‌تر از ۵ درصدِ جامعه تمایلو توان دارند خویش‌فرما یا کارفرما بشوند. کسی که تویِ کار هستش می‌دونه زحمت‌هایِ خویش‌فرما و کارآفرینی رو می‌دونه. واقعاً کارِ سختیِ، خیلی اِسترِس داره، شکست زیاد داره توش.

اگر کسی توانائی داره باید کسب و کار خودش را راه اندازی کند؟

حسام حسن زاده :یک نکته یادم امد. که وسطِ صحبت‌هایِ شما من نوشتم این قضیه‌یِ کارآفرینی و کار راه‌انداختن بود، ببینید حتی اون کارگر یا کارمند اگر خدا بهش توانایی داده که می‌تواند کاری انجام بدهد. که آقا این رو یک سفره در نظر بگیر، اگر می‌تونی این سفره رو دوبرابر کنی. اگر کارمند بمونی بدهکارِ خدایی. اگر کارگر بمونی بدهکارِ خدایی.

ولی اگر ببینید واقعاً نمی‌شود؛ ببینید یکی تواناییِ نداره، من نصفِ موهام سفید شده تویِ این یک‌سال گذشته. فقط تویِ این یک‌سال. خُب فشارِ کاری خیلی زیاده. خُب مثلاً می‌گویم خُب خیلی‌ها می‌گویند.حسام الان دیگه شرکتِ خودش رو راه اندازی کرده. خدا شاهده من هر صبح من پنج و چهل دقیقه اینجا بودم. پنج و نیمِ صبح یعنی نماز که خواندم؛ بستگی داره اذان کی بگن، چهار پنج دقیقه تویِ شرکت فاصله ندارم، من اذان گفتن نماز خوندم تویِ شرکت هستم تا شش بعدالظهر. یعنی همین الان روزی ده یازده ساعت فقط تلاشِ مفیده و یعنی یه نفر میاد اینجا تعریف کردن من اعصابم خورد می‌شه چون هر یک ساعتی که اون تعریف می‌کنه من رو یک ساعت عقب می‌ندازه از کار.

یعنی من جسارتاً ول می‌کنم می‌رم و یک جایِ دیگر می‌شینم کارم رو انجام می‌دم. و نکته همین دیگه. اگه می‌بینید که تویِ وجودت خدا یک چیزی گذاشته که می‌توانی کاری رو انجام بدی بدهکارِ خدایی اکر انجام ندی. این هم لُپ کلام. یک جمله‌یِ کوچولو من نوشتم بالایِ پیجم که همه‌یِ اینها رو جمع می‌کنه در داخلِش و می‌گه عشق یعنی کاهشِ دردِ بشر.

چه زمانی از کارم استعفا دادم و کسب و کار خودم را راه اندازی کردم؟

حسام حسن زاده : جنابِ کاظمی من یک نکته‌یِ خیلی مهم رو فراموش کردم بگویم. اون قسمتِ پله‌ها که داشتیم می‌اومدیم پایین تویِ اون ۱۶ سال این قضیه‌یِ استعفا چرا پیش اومد؟ این جمع کننده‌یِ صحبتِ شما که فرمودید آموزش. من دو سال پیش با کتاب آشنا شدم. یعنی تا دوسال پیش اصلاً اهلِ کتاب به هیچ وجه نبودم. کتاب‌ها رو که شروع کردم خوندن دیدم که یک سری چیزهایی رو که بلدیم تویِ کتاب‌ها نوشته. یا خیلی چیزایی که تویِ این چندسال کارکردیم و یادگرفتیم تویِ کتاب‌ها نوشته. بعد بعضی کتاب‌ها بیش‌تر من رو ترغیب کرد که استعفا بدهم و بروم دنبالِ کسب و کارِ خودم.

وقتی اومدم بیرون دیدم خیلی اطلاعات دارم ولی اصلاً به درد نمی‌خوره و خیلی جمع و جور نیستند. این شد که اومدم سراغِ آموزش و شاید روزی که استعفا دادم از شرکتِ دارو هیچ وقت فکر نمی‌کردم که دوباره برمی‌گردم به صنعتِ دارو و حالا اون قضیه‌یِ انجیر که گفتید بازرگانیِ انجیر یکی از زیرمجموعه‌هایِ شرکتِ حسامِ که کلاً کارِش انجیر هستِش. من امروز دقیقاً در ۳۵ سالگی. و دقیقاً امروزی که دارم با شما صحبت می‌کنم دوماه است که کَوچِ تخصصیِ شرکت‌هایِ پخش هستم. حالا این از کجا حاصل شد؟

به‌خاطرِ دوره‌هایِ آموزشی اومدم. یعنی دوتا دوره من خریدم بغیر از اونایی که حالا کلاه سرمون رفت رسیدم به دوره‌یِ دکتر ربانی و این دوره‌یِ دکتر ربانی شد یک نقطه‌یِ عطف. این نکته‌یِ آموزشی که شما گفتید دقیقاً همینه. یعنی اگر من سراغِ کتاب و دوره‌یِ آموزشی و آموزش دیدن نیومده بودم هموز همون حسامِ قبلی بودم. یعنی درواقع من الان تولدِ دو سالگیمه.

آیا تا کسب و کار خودمون به درآمد نرسیده باید کارمندی را رها کنم؟

سعید کاظمی: من اولین کتابی که خیلی روم تأثیر گذاشت و اونم مربیِ همین کوچَم به من گفت ده ستونِ ثروت بود. اونجا خیلی تاکید می‌کرد که شما کسب و کارتون رو رها نکنید. یعنی این‌جوری نباشه که یک مربیِ انگیزشی میاد صحبتی می‌کنه و یه جمله‌ای می‌گوید. ولی می‌گه شما رها نکنید کارمندیتون رو. الان هم شرایطِ اقتصادیِ جامعه واقعاً شرایطی نیست که شما مثلِ من بتونید ریسک بکنید. حالا اونی که سرمایه داره ما اصلاً موضوع بحثمون نیست.

ما معمولاً برایِ ۸۰ درصدِ پایینِ جامعه صحبت می‌کنیم. اون ۲۰ درصد که اصلاً سبکِ زندگیشون با ما فرق می‌کنه و نوعِ درآمدِشون با ما فرق می‌کنه. ما با اونا کاری نداریم. ما در موردِ ۸۰ درصدِ پایینِ جامعه صحبت می‌کنیم. شما باید کسب و کارت رو راه بندازی، بهش زمان بدی، بهش فرصت بدی، کار کنی، بیش‌تر باید تلاش کنی مثلاً من تا ۳ بعدظهر سرِ کارِ کارمندیم هستم. یعنی تا می‌رسم خونه ۳ می‌‌شه نهار می‌خورم و تا ده شب پشتِ لپ‌تابم هستم. که به کسب و کارم برسم. شما هر وقت کسب و کارتون به سه برابر درآمد کارمندی شما رسید. کارمندی را رها کنید.

اهمیت مدیریت هزینه ها برای راه اندازی یک کسب و کار جدید ؟

چون قبلاً استارت‌آپِ شکست خورده دارم. نمی‌خواهم پول هام را الکی هزینه‌یِ بکنم. کاور رو خودم می‌ زنم اگر بلد نباشم. می رم تو یوتوب یاد می‌گیرم می‌زنم. یعنی من الان سایتِ خودمون هم همه‌یِ کارِش رو خودمون انجام می‌دهم. محتوایِ ویدئوییش رو خودم درست می‌کنم، خودم منتاژ می‌کنم، الان خوشبختانه هر چیزی رو می‌شود سرچ کرد و یادگرفت. چیزی نیست که کسی بگه آقا نیست. همه چی تویِ اینترنت هست.

یعنی شما هر چیزی رو که نیاز دارید تویِ اینترنت هست. حالا یک بخشی مثلِ کد نویسی خیلی تخصصی می‌شه فریلنسر می شود برونسپاری کرد. دوستایِ من هستن یه هفت هشت سالی با من کار کردن بهشون می‌گم آقا این دوتا کد رو برایِ من بزن. چقدر می‌شه ؟ مثلا یک میلیون تومان آقا خدمتِ شما. برایِ ما چقدر می‌زنی ۵۰۰ تومان. خُب این دوتا کد رو برایِ من می‌زنه مثلاً تمامِ بخش‌ها یا مثلاً نسخه‌یِ رِسپانسیوِ موبایلم مشکل داره برام کد رو می‌زنه و دیگه دلیل نداره من یک کد نویسِ دائمیِ فول‌تایم استخدام کنم کلِ هزینه‌یِ ماهیانه بخوام خودم تحمیل بکنم.

الان که مثلاً یک کسب و کاری عشقی داره جلو میرود. یعنی با لذت داره میره جلو خُب این یکسالِ اولِش هنوز دونه‌ش تویِ زمینه. یعنی الان شما هم کوچِ دارویی بشوید هنوز تا این آدم‌ها به همدیگه معرفیتون کنن و این شبکه سازی تا ایجاد بشه واقعاً زمان می‌برد.مجدد حرف استادم آقای فرشید رمضانی را یادآوری میکنم. باید به زمان فرصت بدهید. واقعاً باید فرصت بدیم که موفقیت با زمانِ. یعنی اصلاً عجله‌ای نیست. اکثر جوانها همه فکر می‌کنن موفقیت یک کمی سریع هست و دوست دارند یک شبه و یک روزه به موفقیت برسند.

نکته آخر در مورد دنیای کارآفرینی و کسب و کار ؟

حسام حسن زاده : آخرِ کار نکته‌هایی هم که در موردِ همین آموزش بود وقتی تجربه زیاد باشه حالا به نظرِ من چیزی که تجربه‌ش کردم الانی که دارم با شما صحبت می‌کنم بیزینیس کَوچِ چهارتا شرکتِ پخش هستم. یکیشون که مالِ خودمه و سه‌تاش هم که دارن تویِ حوزه‌هایِ مختلف کار می‌کنن. ولی چرا من تا این دوره رو گرفتم یعنی تا دوره‌یِ آموزشیِ دکتر ربانی رو گرفتم از ماهِ دومِش دیگه واردِ کار شدم تویِ این زمینه و حتی آموزشِ هنوز تکمیل نشده بود ولی من وارد شدم. چرا؟

اگه این دوره نبود اون هشت سال تجربه اصلاً هیچ به‌درد نمی‌خورد. یعنی اون دوره‌یِ آموزشی قشنگ میاد مثلِ دفتری که کلِ مطالب رو تویِ خودش جا میده یک دوره‌یِ آموزشی میاد همه‌یِ این تجربه‌ها رو جمع می‌کنه که شما می‌تونید از این پول دربیارید. این کلمه‌ها تا کنار هم قرار نگیرند هیچ آموزش و داستانی رو به‌وجود نمی‌آورند. ولی این کلمه‌ها حاصلِ دقیقاً همین ۱۶ ساله. با سپاسِ فراوان از شما.

دوستان عزیز امیدوارم تجربیات شانزده ساله حسام از کارگری تا کارآفرینی برای شما عزیزان مفید بوده باشد. و اگر علاقه مند بودید. مطالب مشابه را مطالعه بفرمائید. اینجا کلیک کنید. اگر علاقه مند بودین. با درسها و مطالب استادم آقای رمضانی که چند مرتبه در مصاحبه به ایشان اشاره شد. آشنا بشوید. به سایت ایشان بنام لیدرمارکتر مراجعه بفرمائید.

تجربیات مهاجرت، تحصیل و زندگی